سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف

هواخواهان و پيروان على عليه السّلام نظر به مقام و منزلتى كه آن حضرت پيش ‍ پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مى داشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اكرم از آن على عليه السّلام مى باشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جزء حوادثى كه در روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ظهور پيوست (20) نظر آنان را تاءييد مى كرد.
ولى برخلاف انتظار آنان درست در حالى كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عده اى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند خبر يافتند عده اى ديگر - كه بعدا اكثريت را بردند - با كمال عجله و بى آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهى ، براى مسلمانان خليفه معين نموده اند و على و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار داده اند (21) . على عليه السّلام و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد برآمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيز كرده اند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود (22) .
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على عليه السّلام را به همين نام ((شيعه على )) به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاى سياست وقت ، مراقب بود كه اقليت نامبرده به اين نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقليّت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعى مى شمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان مى ناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد مى كردند (23) .
البته شيعه همان روزهاى نخستين ، محكوم سياست وقت شده نتواست با مجرد اعتراض ، كارى از پيش ببرد و على عليه السّلام نيز به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروى كافى دست به يك قيام خونين نزد، ولى جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشينى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و مرجعيت علمى را حق طلق على عليه السّلام مى دانستند (24) و مراجعه علمى و معنوى را تنها به آن حضرت روا مى ديدند و به سوى او دعوت مى كردند (25) .
پاورقی ها: ---------------------------------------------------------------------------------------
20-محمد (ص ) در مرض وفاتش لشكرى را به سردارى اسامة بن زيد مجهز كرده اصرار داشت كه همه در اين جنگ شركت كنند و از مدينه بيرون روند، عده اى از دستور پيغمبر اكرم (ص ) تخلف كردند كه از آن جمله ((ابوبكر و عمر)) بودند و اين قضيه پيغمبر را بشدت ناراحت كرد (شرح ابن ابى الحديد، ط مصر، ج 1، ص 53)
پيغمبر اكرم (ص ) هنگام وفاتش فرمود:((دوات و قلم حاضر كنيد تا نامه اى براى شما بنويسم كه سبب هدايت شما شده گمراه نشويد))، عمر از اين كار مانع شده گفت : مرضش طغيان كرده هذيان مى گويد!!! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص 436. صحيح بخارى ، ج 3. صحيح مسلم ، ج 5. البداية والنهايه ، ج 5، ص ‍ 227. ابن ابى الحديد، ج 1، ص 133)
همين قضيه در مرض موت خليفه اول تكرار يافت و خليفه اول به خلافت عمر وصيت كرد و حتى در اثناى وصيت بيهوش شد، ولى عمر چيزى نگفت و خليفه اول را به هذيان نسبت نداد در حالى كه هنگام نوشتن وصيت ، بيهوش شده بود، ولى پيغمبر اكرم (ص ) معصوم و مشاعرش بجا بود (روضة الصفا، ج 2 ص 260)
21-شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 58 و ص 123 - 135. يعقوبى ، ج 2، ص 102. تاريخ طبرى ، ج 2، ص 445 - 460.
22-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 103 - 106. تاريخ ابى الفداء ج 1، ص 156 و 166. مروج الذهب ، ج 2، ص 307 و 352. شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص 17 و 134.
23-عمرو بن حريث به سعيد بن زيد گفت : آيا كسى با بيعت ابى بكر مخالفت كرد؟ پاسخ داد: هيچ كس مخالف نبود جز كسانى كه مرتد شده بودند يا نزديك بود مرتد شوند! (تاريخ طبرى ، ج 2، ص ‍ 447)
24-در حديث معروف ثقلين مى فرمايد:((من در ميان شما دو چيز با ارزش را به امانت مى گذارم كه اگر به آنها متمسك شويد هرگز گمراه نخواهيد شد. قرآن و اهل بيتم تا روز قيامت از هم جدا نخواهند شد))، اين حديث با بيشتر از صد طريق از 35 نفر از صحابه پيغمبر اكرم (ص ) نقل شده است ، رجوع شود به طبقات حديث ثقلين . غاية المرام ، ص 211.
پيغمبر فرمود:((من شهر علم و على درب آن مى باشد پس هر كه طالب علم است از درش وارد شود))، (البداية والنهايه ، ج 7، ص 359)
25-تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 105 - 150 مكررا ذكر شده است .