شيخ احمد احسايي

شيخ احمد احسايي (1242 - 1166 ق)
شيخ احمد از اهالي «احساء» و فرزند زين الدين بن ابراهيم بود و در ماه رجب 1166 ق به دنيا آمد. [1] مدرسي چهاردهي مي گويد: «شيخ عبدالله، فرزند شيخ احمد، درباره ي احوال پدر خود چنين نوشت: شيخ احمد احسايي پسر زين الدين است. داغر بن رمضان يكي از اجداد اوست. مانند ساير پدرانش منزل و سامانش چون باديه نشينان ديگر در كوه و بيابان بود و معروفيتي چندان به مذهب و دين نداشتند. به راه اهل سنت و جماعت مي رفتند، از تعصب به دور بودند و سيره ي پدران و نياكان را پيروي مي نمودند. هنگامي كه مابين داغر و پدرش رمضان جنگي شد، ناچار از همسايگي اش دور گشت. داغر ترك پدر گفت و خانواده ي خويش را به «مطيرفي» از ديه هاي احساء انتقال داد، زماني نگذشت كه از مذهب پدران خود برگشت و مذهب شيعه ي اماميه را قبول نمود» [2] .
شيخ احمد تا بيست سالگي مقدمات علوم ديني را فرا گرفت و توجه خود را به اخبار امامان و عقايد شيعيان معطوف كرد و در نتيجه پيرو شيعه ي دوازده امامي شد. [3] او در سال 1186 ق از زادگاهش مهاجرت كرده به كربلا و نجف رفت و در آنجا به محضر اساتيد بزرگي چون آقا محمدباقر وحيد بهبهاني، سيد مهدي بحرالعلوم، شيخ جعفر بن شيخ خضر و مير سيد علي طباطبايي راه يافت. [4] و در پايان تحصيلات رسمي، با نگارش شرحي تحت عنوان «صراط اليقين» [5] بر كتاب «تبصرة المتعلمين في احكام الدين» اثر علامه حلي، از جانب آقا سيد مهدي بحرالعلوم، آقا سيد علي صاحب رياض و شيخ جعفر بن شيخ خضر به درجه ي اجتهاد نائل شد. [6] البته پيروان شيخ اين روايت را نمي پذيرند و بر اين باورند كه گذشته از شيخ گمنامي كه بر او در طفوليت صرف و نحو آموخت، شيخ احمد در هيچ قسمت، به اسم، از استاد معيني كه شاگرد معنوي آن استاد باشد و لباس و مقام خود را مديون او بداند، ذكري نكرده است. مي توان گفت كه در روايت شيخي، وي در زمره ي كساني است كه استاد ديگري جز ائمه ي هدي و الهاماتي كه در عالم رؤيا در حال يقظه از ائمه گرفته، نداشته است. [7] بر همين اساس، وي اجازه ي نقل روايت و اجتهاد خود را نه به واسطه ي طي مراحل
آموزش رسمي، بلكه در خواب و از دست امام دهم، به نمايندگي از سوي دوازده امام دريافت مي كند. [8] شيخيه به همين ملاحظه اعتقاد دارند كه اين «مقامات قدسي» بعدها به صورت تعليمات، كتاب و رسائل وي تجلي كرد.
شيخ احمد به سال 1212 ق به كربلا رفت و در آنجا با پيشواي اخباريان يعني شيخ يوسف بحراني ملاقات و به آنان اظهار تمايل كرد. [9] با توجه به درجه ي اجتهاد شيخ در علم درايه، فاصله گرفتن او از انديشه ي اصوليان و گرايش او به اخباريگري، مذهب التقاطي كه او به وجود آورد، چندان دور از ذهن نمي نمايد. اخباريان تفسير روايت را جايز ندانسته و به صورت ظاهر آن متمسك مي شوند و اين اعتقاد براي كسي كه تخصص خويش را صحت سند روايات و نه تفسير آنها مي داند، بسيار محتمل مي نمايد. شيخ دوبار به ايران سفر كرد: يك بار در 1221 ق و بار ديگر در 1234 ق، او طي اين سفرها با علماي ايران ديدار كرد و حتي به ديدار فتحعلي شاه قاجار شتافت و با وي روابط بسيار نيكويي نيز برقرار ساخت و طي دو رساله به نام هاي «خاقانيه» و «سلطانيه» [10] به پرسش هاي اعتقادي وي پاسخ گفت. شيخ احمد در طول حيات خود حدود 132 اثر پديد آورد كه محتوا و مضمون همه ي آنها اعتراض بر «قرائت» هاي رايج از متون ديني و مذهبي بود. [11] كتاب «فهرست ابراهيمي» آثار شيخ احمد را در 9 فصل تقسيم بندي مي كند: حكمت الهيه، اعتقادات شيعه، سير و سلوك، اصول فقه، كتب فقيهيه، تفسيرات قرآني، فلسفه و حكمت عملي، كتب ادويه و رسائل متفرقه [12] .
احسايي در شرح كتاب الحكمه العرشيه [13] و شرح كتاب المشاعر [14] اعتراضات گسترده ي خود را بر رهيافت فلسفي علماي شيعه ابراز داشت و به دليل تعارض با تعاليم ائمه، عقايد فلسفي ملاصدرا و مكتب اصفهان را كفر تلقي مي كرد. [15] وي در شرح زيارت «جامعه ي كبيره» آراي رايج درباره ي امامان شيعي را به باد انتقاد گرفت و قرائتي تازه از امامت شيعي به دست داد. به طور كلي اعتراضات شيخ احمد متوجه دو امر مهم بود: نخست اعتراضاتي كه «قرائت» رايج از تفكر شيعي را نقد مي كرد و متقابلا مباني ديگري را مطرح مي ساخت؛ ديگر اعتراضاتي كه سلسله مراتب مذهبي يا تشكيلات اجتماعي مذهبي شيعه را با طرح نظريه ي «ركن رابع» مورد هجوم قرار مي داد [16] .
انتشار آراي شيخ احمد و اعتراضات وي به قرائت جاري، باعث تحركات شديدي عليه وي و آراي و عقايدش گرديد. تنكابني در قصص العلما مقابله ي روحانيون با شيخ احمد را بر سر چند مسئله ي مهم مي داند: نخست، اعتقاد وي به معاد روحاني يا به قول خود وي، بدن غير عنصري و همين طور معراج غير جسماني پيامبر؛ دوم، آرا و عقايد شبه غالي وي در مقام و اعتبار ائمه ي هدي؛ سوم، طرح نظريه ي «ركن رابع» يا شيعه ي كامل و ناطق واحد و نوعي مقابله جويي با سلسله مراتب فقهاي شيعه [17] .
نخستين عكس العمل در برابر عقايد شيخ احمد از سوي ملا محمد تقي برغاني معروف به «شهيد ثالث» [18] (از علماي مشهور قزوين) صورت گرفت كه پس از مباحثه اي با شيخ بر سر عقايد وي، شيخ را تكفير كرد و عقايد او را نوعي «تجديد نظر طلبي» و خروج از اصول و مباني تفكر شيعي قلمداد نمود. [19] پس از وي آقا سيد مهدي، حاجي ملا محمد جعفر استرآبادي، آخوند ملا آقاي دربندي، شريف العلما آقا سيد ابراهيم، شيخ محمد حسين صاحب فصول و شيخ محمد حسن نجفي (صاحب جواهر) شيخ را تكفير كردند [20] .
پس از مسئله ي تكفير، عرصه براي شيخ در ايران تنگ شد؛ چون نتوانست از خود دفاع كند، به عراق رفت و از راه كربلا و شام، عازم زيارت مكه شد. او در نزديكي مدينه در تاريخ 21 ذيقعده 1241 ق در سن 75 سالگي وفات يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد [21] .
پاورقي ها: ------------------------------------------------------------------------------------
[1] شيخ احمد احسايي، شرح زيارت جامع الكبيره، ج 1، به اهتمام ابوالقاسم ابراهيمي، كرمان، بي نا، بي تا، ص 1.
[2] مرتضي مدرسي چهاردهي، شيخيگري و بابيگري، تهران، 1354، ص 27.
[3] يوسف فضايي، شيخيگري، بابيگري، بهائيگري، تهران، مؤسسه ي مطبوعات فرخي، 1351، ص 24.
[4] ابوالقاسم ابراهيمي، فهرست كتب شيخ احمد احسايي و ساير مشايخ عظام اعلي الله مقامهم، ج 2، كرمان، چاپخانه ي سعادت، بي تا، صص 3 - 2.
[5] همان، ص 185.
[6] محمدعلي اكبري، چالش هاي عصر مدرن در ايران عهد قاجار (مجموعه مقالات)، تهران، انتشارات روزنامه ي ايران، 1384، ص 245.
[7] هانري كوربن، مكتب شيخي، ترجمه ي فريدون بهمنيار، تهران، چاپ تابان، 1346، ص 25.
[8] محمدعلي اكبري، پيشين، ص 246.
[9] يوسف فضايي، پيشين، ص 26.
[10] شيخ احمد احسايي، جوامع الحكم، ج 2، تبريز، چاپ سنگي، 1278.
[11] محمدعلي اكبري، پيشين، ص 246.
[12] همان، ص 246.
[13] شيخ احمد احسايي، شرح كتاب الحكمه العرشيه، تبريز، چاپ سنگي، 1278 ق، ص 349.
[14] شيخ احمد احسايي، شرح كتاب المشاعر، تبريز، چاپ سنگي، 1278 ق، ص 287.
[15] محمدعلي اكبري، پيشين، ص 246.
[16] همان، صص 247 - 246.
[17] محمد تنكابني، قصص العلما، ج 2، تهران، انتشارات علميه ي اسلاميه، 1364، صص 245 - 244.
[18] ابوعبدالله شمس الدين دمشقي (متوفي 786 ق) از اكابر علماي اماميه را «شهيد اول» و شيخ زين الدين بن علي (متوفي 965 ق) از مفاخر و اعيان علماي اماميه را «شهيد ثاني» و ملا محمدتقي برغاني كه در سال 1264 ق به دست قرة العين بابي كشته شد، ملقب به «شهيد ثالث» بودند.
[19] محمد تنكابني، پيشين، ص 44.
[20] همان.
[21] همان، ص 28.