آغاز اختلاف ميرزا بهاء با صبح ازل و زمينه چيني او براي من يظهره اللهي
ميرزا حسينعلي بهاء ملقب به «جمال مبارك»، كه او را «حضرت بهاءالله» مي خوانند، پسر بزرگ ميرزا عباس نوري است كه دوم محرم 1233 در تهران زاده شد و در دوم ذي قعده 1309 در بندر عكا، واقع در مغرب فلسطين، در هفتاد و شش سالگي وفات كرده است او كه برادر بزرگ صبح ازل بود، در امور خلافت و اداره ي كارهاي رهبري بابيان، معاون او بوده است، او، مردي بوده باهوش و دورانديش، تحصيلات او در فلسفه و عرفان كلام و علوم ادبي، فارسي و عربي بيشتر از تحصيلات سيد باب بوده است، و اين برتري او از نوشته هايش روشن است: چنانكه پائين تر نمونه هائي از گفتار و نوشتار او، نقل خواهيم كرد.
بهاءالله، انتظار داشته است كه سيد باب او را خليفه خود گرداند، ولي چنين نشد: از اين رو، پس از باب با زيركي و دورانديشي، مقدمات ماهرانه اي چيد كه يا لااقل رياست بابيان را به دست آورد و يا خود را «من يظهره الله» گرداند سرانجام قدم در راه دوم نهاد و موفق شد. انگيزه ي ديگري وجود داشت كه بهاءالله را در رسيدن به هدفش ياري كرد و آن اين بوده است كه هنگامي كه او به فكر قيام به «من يظهره اللهي» افتاد بيشتر سران باهوش و درجه ي اول بابيان از ميان رفته بودند، و ديگر آشفتگي اي بود كه پس از باب ميان بابيان به وجود آمده بود و صبح ازل بر رفع آن قادر نبود.
بهاءالله براي رسيدن به هدف خود، از آغاز خلافت صبح ازل، مي كوشيد تا او را از ديدگان بابيان دور نگه دارد و خود را به عنوان معاون و همكار صبح ازل، همه كاره ي او نشان مي داد تا مردم، يعني بابيان، به او نظر و توجه داشته باشند، از اين رو بابيان را اجازه نمي داد به حضور صبح ازل برسند و ترتيبي داده بود كه بابيان او را همه كاره بشناسند و به جز نام، چيزي از صبح ازل نشنيده بودند. اين روش را از وقتي كه به بغداد تبعيد شدند، بيشتر به كار مي برد.
بهاءالله، رفته رفته در بغداد مطالبي و سخناني به بعضي بابيان مي گفت، كه تا آن زمان سابقه نداشت و اظهار خودسري مي كرد و بالاخره، دم از «من يظهره اللهي» زد. اينگونه رفتار او را به گوش صبح ازل رسانيد و او پس از جستجوها بر بهاءالله متغير گشته و او را، به وسيله ي اين اظهارات و ادعاهايش، مورد توبيخ و تهديد قرار داد و دستور داد كه ادعاها و افكارش را ترك كند و ديگر چنان سخناني نگويد.
ولي بهاءالله، به نصيحت و تهديد صبح ازل توجه نكرد، از اين رو، ميان دو برادر اختلاف و نزاع افتاد و سرانجام، بهاءالله ناچار شد كه از بغداد (مركز خلافت صبح ازل) بيرون شود. او مدت دو سال در شهر سليمانيه ميان كردان به لباس صوفيان و درويشها به سر برد تا صبح ازل دوباره به وسيله ي نامه اي او را پيش خود خواند و او هم دعوت او را پذيرفته و به بغداد بازگشت.
وقتي بهاءالله به ميان بابيان بازگشت، دوباره ادعاي من يظهره اللهي را از سر گرفت، بلكه گستاختر از پيش، آشكارا اصرار و پافشاري بر ادعاي خود كرد و در اين زمان بعضي از سران بابي را پيرو خود گردانيد و در برابر صبح ازل ايستادگي كرد. بدين ترتيب بابيان دو دسته شدند، اكثريت از صبح ازل پيروي مي كردند و گروه اقليتي هم پيرو بهاءالله گشتند. بدين سان ميان دو برادر و بابيان در بغداد اختلاف سختي افتاد و كارشان به زد و خورد و قتل و كشتار كشيد. سرانجام دولت عثماني از آنها ترسيد و همه ي آنها را از بغداد به «ادرنه» كه يكي از شهرهاي متعلق به آسياي صغير بود، تبعيد كرد اين واقعه در سال 1284 قمري، يعني در حدود 18 سال پس از باب، اتفاق افتاد.