اختلاف اصولي با اخباري
پيش از عهد صفوي، شيعيان ايران به دو دسته از هم جدا بودند: صوفيان و متشرعان شيعي، از قرنها پيش، ميان صوفيان و متشرعان، مشاجرات عقيده اي و مذهبي برقرار بوده و دو طرف، هميشه يكديگر را مورد لعن و تكفير قرار مي دادند. ولي از زمان سلطنت صفويان، كه تصوف رو به ضعف نهاد و تشيع،
رسما بدست حمايت شاهان صفوي در ايران به كرسي پيروزي نشست و نيرو و رونق يافت، از آن پس متشرعان شيعي بر متصوفان پيروز شدند و ميان سران شيعي يگانگي برقرار شد. اين يگانگي و يك زباني ميان متشرعان شيعي زياد دوام نياورد، يعني، پس از انقراض صفويان، كه حامي تشيع بودند و از قرن دوازدهم هجري، ميان فقهاي شيعي در باب كيفيت استنباط احكام فرعي اختلاف افتاد و در دو صف قرار گرفتند: 1 - گروهي به نام «اصوليون» 2 - دسته اي «اخباريون»، اين دو دسته يكديگر را كافر و واجب القتل دانستند؛ در آن زمان آقا باقر بهبهاني كه رئيس اصوليها بود، شيخ يوسف صاحب كتاب حدايق را، كه مدافع اخباريها بود، مردود و از عوام شيعه شمرد. اختلاف ميان دو دسته بسيار شدت يافت: ميرزا محمد نيشابوري را بجرم اخباري بودن در شهر كاظمين كشتند. [1] .
اصوليان، در استنباط احكام فرعي، بيشتر اصول عقليه را، كه عبارت از: «اصل برائت»، «اصل استصحاب»، «اصل اشتغال» و مانند آنهاست بكار مي بردند و اخبار و احاديث را با قيدهاي بسيار مانند: قيد تواتر و «اجماع» مي پذيرفتند. ولي اخباريها در برابر آنها مقاومت مي كردند و راه تعصب و احتياط مي رفتند. مبناي كارشان در استنباط احكام تنها اخبار و احاديث بود، كه هر نوع خبر و حديث را، بر اصول عقليه ترجيح مي دادند و از بكار بردن اصول عقليه سخت دوري مي كردند. عمده ترين موارد اختلاف اخباريون با اصوليون در «شبهات حكميه ي تحريميه» بود، كه براي تعريف آنها بايد به كتابهاي اصول فقه رجوع كرد. [2] .
اين اختلاف روزبه روز دامنه دارتر مي شد و در اواخر قرن دوازدهم و اوايل قرن سيزدهم هجري بسيار شدت پيدا كرد. در همين زمان، جناب شيخ احمد احسائي پا در ميان گذاشت و با ايجاد مذهب تازه اي به اختلاف اصولي و اخباري پايان داد و از آن پس، اين اختلاف مبدل شد به «اختلاف متشرعه و بالاسري».
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] مدرسي چهار دهي: شيخيگري و بابيگري، چاپ تهران 4 پ 1354 ه. ص 22.
[2] نگاه كنيد به: رسايل شيخ انصاري، و كفاية الاصول آخوند خراساني، ج 2.