قائم موعود مقام او خلافت و وصايت و امامت است نه اصالت و نبوت و شارعيت

گذشته از مداركي كه بعد از اين در ذيل (حديث 132) اشاره خواهد شد كه بالصراحة دلالت دارند بر اينكه مقام قائم موعود عليه السلام مانند يازده امام گذشته مقام خلافت و وصايت و امامت است نه اصالت و شارعيت، جميع مداركي كه دلالت دارند بر خاتميت رسالت و نبوت خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و خاتميت شريعت اسلام و عدم نسخ آن، نيز دليلند بر اينكه قائم موعود عليه السلام مقام اصالت و نبوت و شارعيت ندارد.
قال تعالي: ما كان محمدا ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين (الاحزاب - 40) يعني محمد صلي الله عليه و آله نباشد پدر يكي از مردان شما ولي فرستاده ي خدا و ختم پيمبران است.
خاتم (به كسر تا و به فتح تا) نهايت شي ء و امري است كه شي ء به آن پايان پذيرد انگشتري را از آن جهت خاتم گفته اند كه نوشتجات را به آن ختم و مهر مي كردند. در كتاب لغت (المنجد): (الخاتم به فتح تا و كسر تا) ج خواتم و ختم: الخاتام. ما يختم به. عاقبة كل شي ء.
نبي كسي است كه بلاواسطه ي بشر، از جانب خداوند متعال خبري دهد اعم از آنكه كسب خبر او به وسيله الهام و شنيدن صوت در خواب بوده باشد و يا به وسيله مشاهده ي ملك و نزول وحي در بيداري و نيز اعم است از اينكه صاحب كتاب و شريعت مستقلي باشد يا نه.
در كتاب المنجد: (النبي ء و النبي) المخبر عن الغيب او المستقبل بالهام من الله
المخبر عن الله و ما يتعلق به تعالي و در كتاب مجمع البحرين: النبي هو الانسان المخبر عن الله بغير واسطة بشر اعم من ان يكون له شريعة كمحمد صلي الله عليه و آله او ليس له شريعة كيحيي عليه السلام.
گلپايگاني براي جواب از كلمه ي مباركه ي خاتم النبيين و حديث متواتر لا نبي بعدي كه منافي و مكذب دعوي سيد باب و ميرزاي بهاء در تشريع شريعت جديد است در (ص 312) فرائد كلامي مي گويد كه خلاصه ي آن اين است: لفظ نبي در ميان بني اسرائيل بر بيننده ي رؤياي صادقه دائر و مصطلح بوده و در لغت عبريه حقيقت ثانويه يافته و چون فجر سعادت از افق بطحا طالع شد و هنگام رؤيا انقضا يافت لذا به وجود اقدس خاتم الانبياء باب نبوت يعني نزول الهام به رؤيا مختوم و مسدود گشت.
گلپايگاني مي خواهد بگويد لفظ نبي گرچه در اصل لغت اعم است از پيغمبري كه در بيداري مورد نزول وحي گردد و كسي كه تنها به خواب به مطلبي ملهم گردد ولي در لغت عبريه براي قسم ثاني حقيقت ثانويه يافته.
بنابراين خاتم الانبياء خوانده شدن حضرت رسول صلي الله عليه و آله در قرآن مجيد و مدارك ديگر دين و در مثل قول آن حضرت كه فرمود لا نبي بعدي مراد آن است كه نبوتي كه الهام و وحي آن به رؤيا باشد به وجود اقدس آن حضرت ختم گشت و بعد آن حضرت چنين پيغمبري نخواهد آمد. پس اين مدارك، آمدن پيمبري را كه در بيداري مورد نزول وحي شود نفي نمي كند.
مي گويم: اولا مدارك و ادله ي ما (چنانكه مقداري از آنها در اين كتاب انشاء الله تعالي خواهد آمد) منحصر به كلمه ي خاتم النبيين و حديث لا نبي بعدي نيست، بلكه به بيانات كثيري: «چون خاتم المرسلين، و لا سنة بعد سنتي، و لا كتاب بعد كتابي، و لا امة بعد امتي، و من اتي بعد القرآن بكتاب فدمه مباح لكل من سمع منه، و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا، و لا تبديل لملته، و لا تغيير لشريعته، و ان شريعته خاتمة الشرايع، و لا انقطاع لمدة هذا الاسلام، و غير اينها» نسخ نشدن شريعت خاتم انبياء و بطلان و كذب مدعي شريعت جديد را بيان فرموده اند.
و ثانيا - در كتب عهد عتيق و جديد و قرآن لفظ نبي بر ملطلق مخبر عن الله گرچه اخبار او مسلما منحصر به رؤيا نباشد بسيار اطلاق شده است:
در عهد عتيق سفر پيدايش باب بيستم درباره ي ابي ملك كه ساره، زن ابراهيم را گرفته بود مي گويد: «خدا وي را در رؤيا گفت من نيز مي دانم كه اين را به ساده دلي خود كردي و من نيز ترا نگاه داشتم كه به من خطا نورزي و از اين سبب نگذاشتم كه او را لمس نمائي پس الان زوجه اين مرد را رد كن زيرا كه او نبي است و براي تو دعا خواهد كرد تا زنده بماني و اگر او را رد نكني بدانكه تو و هر كه از آن تو باشد هر آينه خواهيد مرد.»
و در باب 18 سفر تثنيه از لسان حضرت موسي است: «و خداوند به من گفت آنچه گفتند نيكو گفتند نبيي را براي ايشان از ميان برادران ايشان مثل تو مبعوث خواهم كرد و كلام خود را به دهانش خواهم گذاشت و هر آنچه به او امر فرمايم به ايشان خواهد گفت.»
و در باب ششم انجيل مرقس حضرت عيسي درباره ي خود مي فرمايد: «نبي بي حرمت نباشد جز در وطن خود.»
و در باب چهارم انجيل لوقا: «هيچ نبي در وطن خويش مقبول نباشد.»
و در باب چهارم انجيل يوحنا: «زيرا خود عيسي شهادت داد كه هيچ نبي را در وطن خود حرمت نيست.»
و در قرآن مجيد: يا ايها النبي انا ارسلناك شاهدا و مبشرا و نذيرا - يا ايها النبي انا احللنالك ازواجك - لا تدخلوا بيوت النبي - ان ذلكم كان يؤذي النبي - ان الله و ملائكته يصلون علي النبي.
پس بطور قطع معلوم مي شود كه لفظ نبي همچنانكه در اصل لغت حقيقت در اعم است در كتب آسماني هم براي آن در معني خاصي حقيقت ثانويه پيدا نشده است بنابراين مراد از نبي در مدارك داله ي بر ختم نبوت قطعا همين معني عام لغوي مطلق نبي است يعني بعد از خاتم انبياء هيچگونه نبي چه ملهم به رؤيا و چه غير آن از طرف خداوند مبعوث
نخواهد شد.
از (ص 173) كتاب دلائل العرفان ميرزا حيدرعلي بابي نقل است كه مي گويد: پيغمبر اخبار فرموده است بر اينكه پيغمبري بعد از من نخواهد آمد اما نفرموده است كه ظهوري بعد از من نخواهد بود و كتابي بعد از من نخواهد بود.
مي خواهد بگويد كه چناب باب گرچه مدعي مظهريت اتم و وحي و كتاب و آيات نازل من الله و شريعت تازه و نسخ شريعت اسلام بوده اند ولي اسم و لقب نبي بر خود نگذاشته بودند تا دعوت ايشان منافي با كلام مقدس لا نبي بعدي از خاتم انبياء صلي الله عليه و آله بوده باشد.
چنانكه گلپايگاني در (ص 124) فرائد مي نويسد: در ظهور نقطه ي اولي در حيني كه اهل اسلام جز لقب قائم و مهدي نمي دانستند حضرتش بامر الله و اذنه بالقاب فخيمه ي باب و نقطه ي اولي و رب اعلي امتياز و اشتهار يافت، لهذا اتباع آن حضرت وجود مقدسش را جز به اين القاب نمي خوانند و حضرتش را به وصف امامت و نبوت موسوم و موصوف نمي دانند.
و در (ص 275) فرائد درباره ي حضرت بهاءالله جل ذكره و عز اسمه مي نويسد: هر كس با اهل بهاء معاشر و يا از كتب اين طايفه مطلع باشد مي داند كه نه در الواح مقدسه ادعاي نبوت وارد شده و نه بر السنه اهل بهاء لفظ نبي بر آن وجود اقدس اطلاق گشته.
جواب: اولا - (چنانكه قبلا گفتيم) مدارك و ادله ما منحصر به تعبير نفي نبي بعد از پيغمبر صلي الله عليه و آله و ختم نبوت به آن حضرت نيست بلكه به لسان و بيان كثيري و بالاخص به لسان نفي كتاب بعد از قرآن و ختم كتاب به قرآن نيز وارد شده است.
و ثانيا- سخن در لفظ و تنها اسم نبي نبست و مراد فرمايش پيغمبر صلي الله عليه و آله در مثل لا نبي بعدي چنين نيست كه كسي كه داراي اسم و لقب نبي باشد بعد از من نخواهد آمد بلكه بديهي است كه مراد آن است كسي كه حقيقت و رسم نبوت را داشته باشد از جانب خداوند نخواهند آمد.
و واضح است كه جناب باب و بهاء مدعي نسخ شرع سابق و تشريع شريعت جديد و آوردن كتاب و آيات از جانب خداوند بوده اند و اين عين ادعاي معني و حقيقت نبوت است كه فرمايشات حضرت رسول صلي الله عليه و آله مدعي آن را بعد از خود صريحا تكذيب مي نمايد اگر چه آنان براي فريب مردم ساده لوح و فرار از همين اشكال بزرگ ختم نبوت در نظر عوام از اطلاق نام و عنوان نبي تحاشي نموده باشند.

كسروي هم كه اخيرا در تهران به دروغ مدعي برانگيختگي از جانب خداوند شده و ديني به نام (پاكديني) تشريع نموده و ناسخ شريعت اسلام قرار داده و كتابي در مقابل قرآن به نام (ورجاوند بنياد) ساخته بود از اطلاق نبي بر خود تحاشي مي نمود.
و ثالثا در كتاب مفاوضات عبدالبها (ص 123 و 124 مطبوعه 1908 مسيحي مطبعه بريل در شهر ليدن) مي نويسد: «كليه انبيا بر دو قسمند قسمي نبي بالاستقلالند و متبوع و قسمي ديگر غير مستقل و تابع انبياي مستقله ي اصحاب شريعتند و مؤسس دور جديد كه از ظهور آنان عالم خلعت جديد پوشد و تأسيس دين جديد شود و كتاب جديد نازل گردد و بدون واسطه اقتباس فيض از حقيقت الوهيت نمايند نورانيتشان نورانيت ذاتيه است مانند آفتاب كه بذاته لذاته روشن است و روشنائي از لوازم ذاتيه ي آن مقتبس از كوكبي ديگر نيست اين مطالع صبح احديت منبع فيضند و آينه ي ذات حقيقت و قسمي ديگر از انبياء تابعند و مروج زيرا فرعند نه مستقل اقتباس فيض از انبياي مستقله نمايند و استفاده ي نور هدايت از نبوت كليه كنند مانند ماه كه بذاته لذاته روشن و ساطع نه ولي اقتباس انوار از آفتاب نمايد آن مظاهر نبوت كليه كه بالاستقلال اشراق نموده اند مانند حضرت ابراهيم، حضرت موسي، حضرت مسيح و حضرت محمد و حضرت اعلي و جمال مبارك و اما قسم ثاني كه تابع و مروجند مانند سليمان و داود و اشعيا و ارميا و حزقيا زيرا انبياي مستقله مؤسس بودند يعني تأسيس شريعت جديده كردند و نفوسي را خلق جديد نمودند و اخلاق عموميه را تبديل كردند و روش و مسلك جديد ترويج نمودند كور جديد شد و تشكيل دين جديد گرديد ظهور آنان مانند موسم ربيع است كه جميع كائنات ارضيه خلعت جديد پوشند و حيات جديد يابند و اما قسم ثاني انبيا كه تابعند اين نفوس ترويج
شريعة الله نمايند و تعميم دين الله و اعلاي كلمة الله از خود قوت و قدرتي ندارند بلكه از انبياي مستقله استفاده نمايند.»
معلوم است كه غصن اعظم، جناب عبدالبهاء (عباس افندي) از سايرين به دعاوي و الدماجدش جمال مبارك حضرت بهاء و حضرت اعلي نقطه اولي اعرف بوده است و معظم له در اين عبارات تصريح به مقام نبوت براي نقطه اولي و حضرت بهاء و بر آنان نبي اطلاق نموده است پس كذب صريح گلپايگاني كه مي گويد در السنه اتباع و اهل بهاء برايند و بزرگوار لفظ نبي اطلاق نگشته واضح و هويدا مي گردد.
اكنون از خوانندگان عزيز تقاضا مي كنم كه آيه گذشته قرآن مجيد را با احاديث آتيه اين كتاب به دقت و مكرر مطالعه فرمايند تا بر آنان به خوبي معلوم شود كه همان امر و معنائي را (يعني نبوت و شارعيت را) كه جناب باب و جناب بهاء مدعي شده اند چگونه خداوند متعال و خاتم انبياء صلي الله عليه و آله شخصا و به وسيله ائمه هدي سلام الله عليهم بعد از خود صريحا نفي نموده و مدعي آن را كاذب دانسته و حكم به اباحه و ريختن خون او كرده و دعوت و پيرو او را به آتش توعيد فرموده اند.
[1] در جلد نهم بحار (ص 289) از كتاب كشف اليقين مسندا از ابي بن كعب از رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي روايت كند كه فرمود: آگاه باشيد همانا خداي متعال بسوي من وحي فرمود كه علي را به برادري بگير چنانكه موسي هارون را به برادري گرفت و فرزندان علي را به فرزندي بگير به تحقيق كه همچنانكه اولاد هارون را پاك كردم آنان را پاك نمودم آگاه باش همانا پيمبران را به تو ختم نمودم پس پيمبري بعد از تو نيست و ايشان (يعني اولاد علي) امامانند.
در كتاب احتجاج طبرسي (ص 61) (مطبوعه ي 1302 قمري) نيز مثل اين حديث نقل شده است.
[2] در جلد سيم كتاب وسائل الشيعه (ص 457) از شيخ صدوق مسندا از ابي جعفر عليه السلام در حديثي از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت است كه فرمود: اي مردم همانا بعد از من پيمبري نيست و بعد از سنت من سنتي نيست پس هر كس چنين ادعائي كند دعوي و بدعت او در آتش است پس او را بكشيد و هر كه او را پيروي كند همانا او نيز در آتش است.
در جلد سيم مستدرك (ص 244) از امالي شيخ مفيد به سند ديگر مثل اين روايت نقل شده است.
[3] در كتاب عيون اخبار الرضا (ص 234) (چاپ نجم الدوله) مسندا از
حسن بن علي بن فضال از حضرت رضا عليه السلام روايت است كه فرمود: بدرستي كه پيغمبران اولواالعزم به اين جهت اولواالعزم ناميده شدند كه صاحبان عزيمت و شريعت بودند توضيح اينكه هر پيغمبري بعد از نوح عليه السلام بر شريعت و طريقت و تابع كتاب آن حضرت بود تا زمان ابراهيم خليل عليه السلام و هر پيغمبري كه در زمان ابراهيم عليه السلام و بعد از او بود بر شريعت و طريقت و تابع كتاب آن حضرت بود تا زمان موسي عليه السلام و هر پيغمبري كه در زمان موسي و بعد از او بود بر شريعت و طريقت و تابع كتاب آن حضرت بود تا زمان عيسي عليه السلام و هر پيغمبري كه در زمان عيسي و بعد از او بود بر طريقت و شريعت و تابع كتاب آن حضرت بود تا زمان پيغمبر ما محمد صلي الله عليه و آله پس اين پنج نفر اولواالعزم بودند و ايشان افضل از تمام انبياء و رسولان بوده اند و شريعت محمد صلي الله عليه و آله تا روز قيامت نسخ نمي شود و بعد از او تا روز قيامت هيچ پيمبري نخواهد بود پس هر كس بعد از او ادعاي پيمبري كند يا بعد از او قرآن كتابي بياورد بر هر كسي كه اين ادعا را از او بشنود خون او مباح است.
[4] در نهج البلاغه در خطبه ي دوم از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام است كه فرمود: خداي سبحان محمد رسول خود را براي وفاي به وعده خود و تمام نمودن پيغمبري برانگيخت.
[5] در كتاب احتجاج (ص 223) از خالد بن ابي الهيثم فارسي روايت است كه گفت به ابي الحسن الرضا عليه السلام عرض نمودم: بدرستي كه مردم مي گويند كه در زمين ابدالي هستند پس آن ابدال كيانند؟ فرمود: راست گفته اند، ابدال اوصياء
هستند كه خداوند عزوجل چون انبياء را از زمين برداشت و نبوت را به محمد صلي الله عليه و آله ختم فرمود آنان را در روي زمين بدل انبياء قرار داد.
[6] در جزء دوم وافي (ص 19) از كتاب كافي مسندا از عجلي و او از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام در حديثي روايت مي كند كه فرمودند: به تحقيق خداوند كتب را به كتاب شما (يعني قرآن) و پيمبران را به پيمبر شما (يعني محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله) ختم فرمود.
[7] ايضا در جزء دوم وافي (ص 144) از كتاب كافي مسندا از ايوب بن الحر روايت است كه گفت شنيدم اما صادق عليه السلام مي فرمود: همانا خداوند متعال به پيمبر شما پيمبران را ختم فرمود پس بعد از او ابدا پيمبري نيست و نيز به كتاب شما كتب را ختم فرمود پس بعد از آن ابدا كتابي نيست.
[8] در جزء چهاردهم كتاب وافي (ص 11) از كتاب كافي مسندا از امام صادق عليه السلام روايت است كه فرمود: بعد از كشته شدن عثمان چون به اميرالمؤمنين عليه السلام بيعت شد آن حضرت به منبر بالا رفت و فرمود: سپاس خداوندي را كه بلندمرتبه است (تا اينكه فرمود) و شهادت مي دهم بر اينكه محمد صلي الله عليه و آله رسول خدا و ختم كننده ي پيغمبران و حجت خدا بر تمام عالميان است.
[9] در جلد سيم مستدرك (ص 247) از كتاب احتجاج طبرسي مسندا از علقمة بن محمد الحضرمي از امام باقر عليه السلام از پيغمبر صلي الله عليه و آله در خطبه اي روايت است كه فرمود قسم به خدا، انبياء و رسولان گذشته به ظهور من بشارت دادند و من ختم كننده ي انبياء و رسولان و حجت بر تمام اهل آسمانها و زمينها هستم پس هر كس كه در اين امر شك كند به كفر جاهليت اولي كافر است و كسي كه در اين گفتار من شك كند به تحقيق در تمام سخنانم شك كرده است و شك كننده در سخنانم در آتش است.
[10] در جزء دوم وافي (ص 115) از كتاب كافي به سند خود از عبدالعزيز بن مسلم از حضرت رضا عليه السلام در حديث مفصلي روايت است كه فرمود: بعد از محمد صلي الله عليه و آله هيچ پيمبري نيست.
[11] در جزء دوم وافي (ص 165) از كتاب كافي مسندا از سماعة روايت است
كه گفت: از امام صادق عليه السلام سئوال نمودم از گفتار خداوند تعالي «فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل» پس آن حضرت فرمود: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم. عرض نمودم: چگونه اينان اولواالعزم گرديدند؟ فرمود بجهت اينكه نوح به كتاب و شريعتي مبعوث شد و هر كه بعد از نوح آمد كتاب و شريعت و طريق واضح او را اخذ نمود تا اينكه ابراهيم صحف و شريعتي آورد و كتاب نوح را ترك كرد ولي نه از روي كفر به آن پس هر پيغمبري كه بعد از ابراهيم آمد شريعت و طريقت ابراهيم و صحف او را اخذ نمود تا اينكه موسي عليه السلام تورات و شريعت و طريق واضح خود و عزيمتي را آورد و صحف را ترك كرد پس هر پيمبري كه بعد از موسي آمد تورات و شريعت و طريق واضح موسي را اخذ نمود تا اينكه مسيح عليه السلام انجيل و عزيمتي را آورد و شريعت و طريقت موسي را ترك نمود پس هر پيغمبري كه بعد از مسيح آمد شريعت و طريق واضح او را اخذ كرد تا اينكه محمد صلي الله عليه و آله قرآن و شريعت و طريق واضح خود را آورد و حلال و حرام او تا روز قيامت حلال و حرام است پس اينانند اولواالعزم رسولان عليهم السلام.
[12] در كتاب عيون اخبار الرضا (ص 239) مسندا از ابراهيم بن العباس از حضرت رضا عليه السلام از پدرش موسي بن جعفر عليه السلام روايت است كه فرمود: مردي از
امام صادق عليه السلام سئوال نمود آيا قرآن را چه شأني است كه در هنگام نشر و درس زياد نمي كند مگر تازگي و طراوت را؟ فرمود براي اينكه خداوند آن را براي زماني دون زماني و براي مردمي دون مردمي نازل ننمود پس آن تا روز قيامت در هر زمان تازه و نزد هر قومي با طراوت است.
[13] در كتاب غايةالمرام (ص 47) از ابن بابويه مسندا از اصبغ بن نباته روايت است كه گفت: اميرالمؤمنين عليه السلام روزي بر منبر كوفه فرمود: من سيد اوصياء و وصي سيد انبياء هستم (تا اينكه فرمود:) من وارث علم پيشينيان، و بعد از انبياء حجت خدا بر عالميان هستم و محمد بن عبدالله ختم كننده ي انبياء است.
[14] در كتاب عيون (ص 229) مسندا از علي بن موسي بن جعفر از پدرش از آباء گرامش از علي بن ابي طالب روايت است كه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي علي از پروردگارم چيزي سؤال نكردم مگر اينكه مثل آن را براي تو سؤال نمودم جز اينكه نبوتي بعد از من نيست، من ختم كننده ي انبياء هستم و علي ختم كننده ي اوصياء است. (يعني بعد از او وصي پيغمبر ديگري نخواهد آمد).
[15] در صحيفه ي علويه ي عبدالله بن صالح السماهيجي در دعاي حضرت امير عليه السلام در روز بيست و ششم هر ماه است: اللهم صل علي محمد و آل محمد و اسئلك يا رب السموات السبع و الارضين السبع... (تا اينكه مي گويد) و اي پروردگار محمد صلي الله عليه و آله خاتم پيغمبران و مرسلين....
[16] در نهج البلاغه در خطبه اي از حضرت امير عليه السلام كه اول آن اينست: يعلم عجيج الوحوش في الفلوات و معاصي العباد في الخلوات، مي فرمايد: بدرستيكه اين اسلام دين الهي است كه خداوند آن را براي خود برگزيد و به نظر مقدس خود پروريد و به وسيله بهترين خلقش براي تبليغ به مردم اختيار نمود (تا اينكه مي فرمايد:) و خداوند اسلام را چنان قرار داد كه دسته آن را شكستني و حلقه آن را گشودني و بنيان آن را ويراني و ستونهاي آن را زوالي و شجره ي آن را بركندگي و مدت آن را پاياني و شرايع آن را اضمحلالي و شاخه هاي آن را هرگز شكستي نباشد.
[17] در كتاب اقبال سيد بن طاوس (ص 201) (مطبوعه سال 1314) در يكي از دعاهاي شب نيمه شعبان است: و الحمد الله رب العالمين و صلي الله علي محمد خاتم النبيين و المرسلين. يعني درود خداوند بر محمد باد كه ختم انبياء و مرسلين است.
[18] در كتاب نامبرده (ص 77) در زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله آن حضرت توصيف شده است به اينكه: در مقام اخذ ميثاق الهي اول انبياء و سابق بر همه آنان ولي در مقام بعثت آخر تمام انبياء مي باشد.
[19] در كتاب مفاتيح محدث قمي از كتاب مصباح الزائر و غير آن در ضمن زيارت ابراهيم فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله در مدينه نقل است: سلام بر محمد بن عبدالله كه سرور پيغمبران و ختم كننده ي مرسلين و برگزيده ي خدا از ميان خلقش در زمين و آسمان است.
[20] در نهج البلاغه در صدر خطبه 208 از حضرت امير عليه السلام كه در ذكر خلافت است در مقام توصيف پيغمبر صلي الله عليه و آله مي فرمايد: كه آن حضرت امين وحي و ختم رسولان و بشارت دهنده ي رحمت و ترساننده ي از عقوبت خدا بوده است.
[21] در كتاب تفسير برهان (ص 129) از مسعدة بن صدقه از جعفر بن محمد از پدرش از جدش از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه فرمود: آگاه باشيد بدرستيكه علمي كه آدم به آن نازل شد و جميع آنچه كه بسبب آن انبياء تا خاتم انبياء و مرسلين فضيلت داده شدند، در عترت خاتم انبياء و مرسلين است پس به كجا سرگردان مي شويد و به كجا مي رويد.
[22] در كتاب مجالس السنيه (ص 521) از كتاب اكمال الدين به سند خود از امام صادق از پدرش از جدش از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت نمود كه فرمود: نام قائم اولاد من نام من و كنيه او كنيه من و شمائل او شمائل من و سنت او سنت من است مردم را بر ملت و شريعت من برپا دارد.
در (ص 59 و 60 و 61 و 62) رواياتي ذكر شد كه دلالت دارد بر اينكه پس از اندراس و كهنگي دين اسلام در ميان مردم چون قائم عليه السلام قيام كند اسلام را به تازگي و نوئي از سر گيرد و مردم را مجددا به همان دين اسلام دعوت كند و بقعه اي در زمين باقي نماند جز آنكه در آن به رسالت محمد صلي الله عليه و آله ندا و شهادت داده شود و دين محمد صلي الله عليه و آله فراگيرد هر كجا را كه شب فراگيرد.
پيدا است كه اين قبيل روايات نيز دليل است بر نسخ نشدن دين اسلام به قيام قائم موعود عليه السلام و اينكه آن حضرت تابع شريعت خاتم انبياء و مجدد و محيي آن است نه اينكه شارع شرع جديدي باشد.
و ايضا در بين روايات از صفحه 7 الي صفحه 17 و در بعض پاورقيهاي بعد كه خواهد آمد روايات زيادي صريحا دلالت دارد بر اينكه مقام قائم موعود عليه السلام مانند يازده امام ديگر خلافت و وصايت و امامت است نه اصالت و شارعيت.
و ايضا در زيارات مأثوره و ادعيه وارده، اطلاق خاتم النبيين بر حضرت رسول صلي الله عليه و آله جدا بسيار است.
[23] در جلد دوم صحيح مسلم (ص 207) (مطبوعه مصر سال 1290 قمري) از جابر بن عبدالله از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كند كه فرمود: مثل من و پيمبران مثل شخصي است كه خانه اي بنا كند و آن را تمام و كامل سازد فقط جاي يك خشت باقي گذارد، پس مردم به آن خانه وارد شوند و از آن به شگفت آيند و گويند (چه نيكو خانه ايست) اگر جاي آن يك خشت خالي نمي بود. رسول خدا فرمود اينك منم كه به جاي آن خشت نهاده شده و آمدم پس پيمبران را ختم نمودم.
[24] در كتاب نامبرده ايضا از ابوسعيد همين مضمون را از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كند.
[25] در صحيح بخاري (ص 366) (مطبوعه 1272 قمري) از پيغمبر صلي الله عليه و آله مثل آن را روايت كند تا اينكه مي فرمايد: و من خاتم النبيين (يعني ختم كننده ي پيمبران) هستم.
و در جلد دوم صحيح ترمذي (ص 282) (مطبوعه ي مصر سال 1292 قمري) از ابي بن كعب از پيغمبر صلي الله عليه و آله مثل آن را روايت كند (تا اينكه گويد) و من در ميانه ي پيمبران به جاي آن يك خشتم.
[26] در صحيح مسلم (ص 220) در حديثي از جبر بن مطعم از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايت كند كه فرمود: و منم عاقب و عاقب كسي است كه بعد از او پيمبري نباشد.
[27] در كتاب غايةالحرام (ص 698) از جزء اول كتاب غريب الحديث تأليف ابي محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينوري گفتار پيغمبر صلي الله عليه و آله را نقل كند كه فرمود: بعد از من پيمبري نيست و بعد از كتاب من كتابي نيست و بعد از امت من امتي نيست پس حلال همان است كه خداوند بر زبان من تا روز قيامت حلال نموده است و حرام نيز همان است كه خداوند بر زبان من تا روز قيامت حرام نموده است.
[28] صحيح بخاري (ص 357) از رسول خدا روايت نمايد كه فرمود: انبياء امور بني اسرائيل را تدبير مي نمودند و چون پيغمبري فوت مي نمود پيغمبر ديگري به جاي او مي آمد و همانا بعد از من پيمبري نخواهد بود.
[29] صحيح ترمذي (ص 300) در حديثي از سعد روايت كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله بعلي عليه السلام فرمود: آيا خوشنود نمي باشي از اينكه نسبت تو به من مانند هارون است به موسي جز اينكه بعد از من نبوتي نيست.
[30] در كتاب نامبرده (ص 301) از جابر بن عبدالله از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت كند كه به علي فرمود: نسبت تو به من به منزله ي هارون است به موسي جز اينكه بعد از من پيغمبري نيست.
در كتاب غايةالمرام از صفحه 109 تا صفحه ي 126، از مسند احمد بن حنبل و عبدالله بن احمد بن حنبل و صحيح بخاري و صحيح مسلم و صحيح ابي داود و صحيح ترمذي و ابن المغازلي الشافعي و موفق بن احمد و ابراهيم بن محمد الحمويني و ابن ابي الحديد و غير ايشان در احاديث منزلت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و به همين مضون (لا نبي بعدي) كه بعد از من پيغمبري نيست روايات كثيري نقل شده است.
و ابن ابي الحديد كه از علماء و مورخين عامه است مي گويد بر نقل اين خبر (قال النبي صلي الله عليه و آله لعلي عليه السلام: انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي) تمام فرق اسلام اجماع و اتفاق دارند.
در كتاب غايةالمرام از (ص 126) تا (ص 152) و در جلد نهم بحار از (ص 237) تا (ص 243) در باب اخبار منزلت از پيغمبر صلي الله عليه و آله روايات بسياري به مضمون (انه لا نبي بعدي) از كتب شيعه نقل شده است كه از آن جمله است كتاب امالي شيخ مفيد و امالي صدوق و امالي شيخ طوسي و عيون و محاسن شيخ مفيد و مجالس شيخ و معاني الاخبار و كتاب سليم بن قيس الهلالي و كنز الكراچكي و خرائج و مناقب ابن شهرآشوب و احتجاج طبرسي.
خوانندگان محترم در اين مورد به حديث سوم در صفحه ي 9 و 10 و به حديث نود و يكم در صفحه ي 75 اين كتاب نيز مراجعه فرمايند.
براي ذكر نمونه مدارك اعتقادات شيعه درباره ي قائم موعود عليه السلام به همين مقدار اكتفا مي نمائيم. آري بعد از ين در ضمن جواب استدلالات بهائيها بعض روايات ديگر هم ذكر خواهد شد انشاء الله تعالي.
چنانكه خوانندگان محترم ملاحظه فرموده اند در ابتداي اين جلد ما از ميرزا ابوالفضل گلپايگاني و ميرزا نعيم بهائي عبارات كوتاهي نقل نموديم سپس درباره ي آنها شرح و توضيحي داديم به اينكه كلمات مزبور داراي دو جنبه مي باشد: جنبه ي نفي و انكار، و جنبه دعوي و اثبات.
و تا به اينجا نمونه ي ادله و مدارك دعاوي و اعتقادات شيعه را درباره ي قائم موعود عليه السلام ذكر نموده و درواقع جواب جنبه نفي و انكار سخنان امثال اين دو مبلغ بهائي را داده ايم و به خوبي آشكار نموديم كه گفتار آنان جز كذب و منفي بافي براي اضلال و اغواي جهال و عوام حقيقت ديگري ندارد.
و اينك به ذكر سخنان و ادله آنان در جنبه ي اثباتي كلامشان و جواب آنها (علاوه بر آنچه را كه در جلد اول كتاب آورده و جواب داديم) مي پردازيم.
گلپايگاني در (ص 279) فرائد مي گويد: در اين مسئله كه آيا ظهور موعود ظهور نيابت و امامت و خلافت است يا ظهور ربوبيت و شارعيت و اصالت بهتر آن است كه به قرآن كريم و احاديث صحيحه رجوع نمائيم و خدا و رسول را بهترين فاصل بين الحق و الباطل شناسيم و بعبارة اوضح در قرآن كه موصوف به وصف «فيه تبيان كل شي ء» است و در احاديث كه مبين قرآن است نظر كنيم كه آيا ظهور قائم موعود و قيام روح الله از قبيل ظهور يكي از ائمه ي طاهرين و يا خلفاي راشدين است كه مروج شريعت نبويه بوده اند و قدرت بر تشريع شرح جديد نداشته اند يا از قبيل ظهور حضرت رسول و حضرت عيسي و حضرت موسي عليهم السلام است كه صاحب قدرت مطلقه و سلطنت الهيه بوده اند و قدرت بر تشريع شرح جديد و ايجاد امر جديد داشته اند.
مي گويم: نيكو سخني است ولي صد حيف كه وي به منظور عوام فريبي نوشته است و از روي صحت و انصاف و بدون غرض و شائبه، بر وفق آن كمترين عملي از خود نشان نداده است.
وگرنه به منظور تصحيح تشريع سيد باب و ميرزاي بهاء به ذكر آيات و رواياتي كه هرگز براي بيان و اخبار شارعيت ظهور موعود عليه السلام وارد نشده است نمي پرداخت
و با تحريف و تأويل و دستبرد در معاني آنها (كه افتراء به خداي متعال و رسول صلي الله عليه و آله و ائمه اطهار عليهم السلام است) براي مدعاي خود به زحمت و تكلف استشهاد و استدلال نمي نمود.
و به جاي آن به ذكر نمونه اي از آنچه در مقام خاتميت شريعت خاتم الانبياء و المرسلين صلي الله عليه و آله ياد نموديم مي پرداخت و تصريح مي نمود كه ضرورت دين اسلام و قرآن مجيد و احاديث صحيحه باعلاصوت بر بطلان و كذب دعوي هر كسي است كه بعد از خاتم انبياء صلي الله عليه و آله مدعي شارعيت گردد و السلام علي من اتبع الهدي.
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] في المجلد التاسع من البحار (ص 289) عن كشف اليقين مسندا از ابي بن كعب عن رسول الله (ص) في حديث: الاوان الله تعالي اوحي الي ان أتخذ عليا اخا كموسي اتخذ هرون اخا و اتخذ ولده ولدا فقد طهرهم كما طهر (طهرتهم كما طهرت في نسخة الاحتجاج) ولد هرون الا و اني ختمت بك النبيين فلا نبي بعدك فهم الائمة الخبر.
و في كتاب الاحتجاج للطبرسي (ص 61) (مطبوعه ي 1302 قمري) نحوه.
[2] و في المجلد الثالث من الوسائل (ص 457) عن محمد بن علي بن الحسين (يعني الشيخ الصدوق في كتاب من لا يحضره الفقيه) مسندا عن ابي جعفر (ع) قال في حديث قال النبي (ص): ايها الناس انه لا نبي بعدي و لا سنة بعد سنتي فمن ادعي ذلك فدعواه و بدعته في النار فاقتلوه و من تبعه فانه في النار الخبر.
و في المجلد الثالث من المستدرك (ص 244) عن امالي الشيخ المفيد به سند آخر روي نحوه.
[3] في عيون الاخبار (ص 234 چاپ نجم الدوله) مسندا عن الحسن بن علي بن فضال بن الرضا (ع): انما سمي اولوا العزم اولي العزم لانهم كانوا اصحاب الشرايع و العزايم و ذلك ان كل نبي بعد نوح عليه السلام كان علي شريعته و منهاجه و تابعا لكتابه الي زمن ابراهيم الخليل عليه السلام و كل نبي كان في ايام ابراهيم و بعده كان علي شريعته و منهاجه و تابعا لكتابه الي زمن موسي عليه السلام و كل نبي كان في زمن موسي و بعده كان علي شريعة موسي و منهاجه و تابعا لكتابه الي ايام عيسي عليه السلام و كل نبي كان في ايام عيسي عليه السلام و بعده كان علي منهاج عيسي و شريعته و تابعا لكتابه الي زمن نبينا محمد صلي الله عليه و آله فهؤلاء الخمسة اولوا العزم فهم افضل الانبياء و الرسل عليهم السلام، و شريعة محمد صلي الله عليه و آله لا تنسخ الي يوم القيمة و لا نبي بعده الي يوم القيمة فمن ادعي بعده نبوة اواتي بعد القرآن بكتاب فدمه مباح لكل من سمع ذلك منه.
[4] في نهج البلاغة في الخطبة الثانية عن اميرالمؤمنين (ع): بعث الله سبحانه محمدا صلي الله عليه و آله رسول الله لانجاز عدته و تمام نبوته الخطبة.
[5] في كتاب الاحتجاج (ص 223) روي خالد بن ابي الهيثم الفارسي قال قلت لابي الحسن الرضا (ع): ان الناس يزعمون ان في الارض ابدالا فمن هولاء الابدال؟ قال: صدقوا، الابدال هم الاوصياء جعلهم الله عزوجل في الارض بدل الانبياء اذ رفع الانبياء و ختم بمحمد (ص).
[6] في الجزء الثاني من الوافي (ص 19) عن الكافي مسندا عن العجلي عن ابي جعفر و ابي عبدالله (ع) في حديث: لقد ختم الله بكتابكم الكتب و ختم بنبيكم الانبياء.
[7] و فيه (ص 144) عن الكافي أيضا مسندا عن ايوب بن الحر قال سمعت اباعبدالله (ع) يقول: ان الله تعالي ختم بنبيكم النبيين فلا نبي بعده ابدا و ختم بكتابكم الكتب فلا كتاب بعده ابدا الخبر.
[8] في الجزء الرابع عشر من الوافي (ص 11) عن الكافي مسندا عن ابي عبدالله (ع) ان اميرالمؤمنين عليه السلام لما بويع بعد مقتل عثمان صعد المنبر فقال: الحمد الله الذي علا (الي ان قال) و اشهد ان محمدا رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم خاتم النبيين و حجة الله علي العالمين الخطبة.
[9] في المجلد الثالث من المستدرك (ص 247) عن الطبرسي في الاحتجاج مسندا عن علقمة بن محمد الحضرمي عن ابي جعفر محمد بن علي (ع) عن النبي (ص) في خطبة: بي والله بشر الاولون من النبيين و المرسلين و انا خاتم النبيين و المرسلين و الحجة علي جميع المخلوقين من اهل السموات و الارضين فمن شك في هذا فهو كافر كفر الجاهلية الاولي و من شك في قولي هذا فقد شك في الكل و الشاك في ذلك فهو في النار الخبر.
[10] في الجزء الثاني من الوافي (ص 115) عن الكافي باسناده عن عبدالعزيز بن مسلم عن الرضا عليه السلام في حديث مفصل قال عليه السلام لا نبي بعد محمد صلي الله عليه و آله الخبر.
[11] في الجزء الثاني من الوافي (ص 165) عن الكافي مسندا عن سماعة قال قلت لابي عبدالله (ع) قول الله تعالي فاصبر كما صبر اولواالعزم من الرسل. فقال: نوح و ابراهيم و موسي و عيسي و محمد صلوات الله عليهم قلت كيف صاروا اولي العزم قال لان نوحا بعث بكتاب و شريعة و كل من جاء بعد نوح اخذ بكتاب نوح و شريعته و منهاجه حتي جاء ابراهيم بالصحف و بعزيمة ترك كتاب نوح لا كفرا به فكل نبي جاء بعد ابراهيم (ع) اخذ بشريعة ابراهيم (ع) و منهاجه و بالصحف حتي جاء موسي (ع) بالتورية و شريعته و منهاجه و بعزيمة ترك الصحف فكل نبي جاء بعد موسي اخذ بالتورية و بشريعته و منهاجه حتي جاء المسيح (ع) بالانجيل و بعزيمة ترك شريعة موسي و منهاجه فكل نبي جاء بعد المسيح اخذ بشريعته و منهاجه حتي جاء محمد صلي الله عليه و آله بالقرآن و بشريعته و منهاجه فحلاله حلال الي يوم القيمة و حرامه حرام الي يوم القيمة فهؤلاء اولواالعزم من الرسل عليهم السلام.
[12] في عيون اخبار الرضا (ع) (مطبوعه ي سال 1318 چاپ نجم الدوله) (ص 239) مسندا عن ابراهيم بن العباس عن الرضا عن ابيه موسي بن جعفر عليهم السلام ان رجلا سأل اباعبدالله عليه السلام ما بال القرآن لا يزداد عند البشر و الدراسة الاغضاضة فقال لان الله لم ينزله لزمان دون زمان و لا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض الي يوم القيمة.
[13] في غايةالمرام (ص 47) عن ابن بابويه مسندا عن الاصبغ بن نباته قال قال اميرالمؤمنين (ع) ذات يوم علي منبر الكوفة: انا سيد الوصيين و وصي سيد النبيين (الي ان قال) انا وارث علم الاولين و حجة الله علي العالمين بعد الانبياء و محمد بن عبدالله خاتم النبيين صلي الله عليه و آله الخبر.
[14] في العيون (ص 229) مسندا عن علي بن موسي بن جعفر عن ابيه عن آبائه عن علي بن ابيطالب قال قال رسول الله (ص) يا علي ما سألت ربي شيئا الا سألت لك مثله غير انه لا نبوة بعدي انا خاتم النبيين و علي خاتم الوصيين.
[15] في الصحيفة العلوية لعبدالله بن صالح السماهيجي في دعائه (ع) في اليوم السادس و العشرين من كل شهر: اللهم صلي علي محمد و آل محمد و اسئلك يا رب السموات السبع و الارضين السبع و ما فيهن و ما بينهن و رب السبع المثاني و القرآن العظيم و رب جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و رب الملائكة اجمعين و رب محمد صلي الله عليه و آله خاتم النبيين و المرسلين و رب الخلق اجمعين الدعاء.
[16] في نهج البلاغة في خطبة له (ع) اولها: يعلم عجيج الوحوش في الفلوات و معاصي العباد في الخلوات و اختلاف النينان في البحار الغامرات (الي ان قال): ثم ان هذا الاسلام دين الله الذي اصطفاه لنفسه و اصطنعه علي عينه و اصفاه خيرة خلقه (في شرح الشيخ محمد عبده: اي و آثر هذا الدين بافضل الخلق ليبلغه للناس.) (الي ان قال:) ثم جعله لا انفصام لعروته و لا فك لحلقته و لا انهدام لاساسه و لا زوال لدعائمه و لا انقلاع لشجرته و لا انقطاع لمدته و لا عفاء (اي لا اضمحلال.) لشرائعه و لا جذ (الجذ اي القطع.) لفروعه الخطبة.
[17] في كتاب الاقبال للسيد علي بن طاوس (ص 201) (مطبوعه ي 1314) في دعاء من ادعية ليلة النصف من شعبان، و الحمد لله رب العالمين و صلي الله علي محمد خاتم النبيين و المرسلين الدعاء.
و نقل عن الشيخ الطوسي ايضا نحوه.
[18] و فيه (ص 77) في زيارة رسول الله (ص) وصف (ص) بانه: اول النبيين ميثاقا و آخرهم مبعثا.
[19] في المفاتيح للمحدث القمي عن مصباح الزائر و غيره في زيارة ابراهيم بن رسول الله (ص) في المدينة: السلام علي محمد بن عبدالله سيد الانبياء و خاتم المرسلين و خيرة الله من خلقه في ارضه و سمائه.
[20] في نهج البلاغه در صدر خطبه 208 كه در ذكر خلافت است در مقام توصيف پيغمبر (ص) مي فرمايد: امين وحيه و خاتم رسله و بشير رحمته نذير نقمته.
[21] في تفسير البرهان للسيد هاشم البحراني (ص 129) عن مسعدة بن صدقة عن جعفر بن محمد عن ابيه عن جده قال قال اميرالمؤمنين (ع): الا ان العلم الذي هبط به آدم و جميع ما فضلت به النبييون الي خاتم النبيين و المرسلين في عترة خاتم النبيين و المرسلين فاين يتاه بكم و اين تذهبون الخبر.
[22] في المجالس السنية للعلامة السيد محسن العاملي (ص 521) عن الصدوق في اكمال الدين (حديث مزبور در كتاب اكمال الدين (ص 229) مي باشد). بسنده عن الصادق عن ابيه عن جده عليهم السلام عن رسول الله (ص): القائم من ولدي اسمه اسمي و كنيته كنيتي و شمائله شمائلي و سنته سنتي يقيم الناس علي ملتي و شريعتي الحديث.
[23] في صحيح مسلم (ص 207) من المجلد الثاني (مطبوعه ي مصر سال 1290 قمري) عن جابر بن عبدالله عن النبي (ص): مثلي و مثل الانبياء كمثل رجل بني دار افاتمها و اكملها الا موضع لبنة فجعل الناس يدخلونها و يتعجبون منها و يقولون لو لا موضع اللبنة قال رسول الله فانا موضع اللبنة جئت فختمت الانبياء.
[24] و فيه عن ابي سعيد ايضا نحوه.
[25] في صحيح البخاري (ص 366) (مطبوعه ي 1272 قمري) عنه (ص) نحوه الي ان قال: و انا خاتم النبيين.
و في صحيح الترمذي(مطبوعه ي مصر 1292 قمري) (ص 282) من المجلد الثاني عن ابي بن كعب عن النبي (ص) نحوه الي ان قال: و انا في النبيين بموضع تلك البنة.
[26] في صحيح مسلم (ص 220) في حديث عن جبير بن مطعم عنه (ص): و انا العاقب و العاقب الذي ليس بعده نبي.
[27] في غايةالمرام (ص 698) عن كتاب غريب الحديث من الجزء الاول تأليف ابي محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبة الدينوري قوله (ص): لا نبي بعدي و لا كتاب بعد كتابي و لا امة بعد امتي فالحلال ما احله الله علي لساني الي يوم القيمة و الحرام ما حرم الله علي لساني الي يوم القيمة.
[28] في صحيح البخاري (ص 357) عن النبي (ص) كانت بنواسرائيل تسوسهم الانبياء كلما هلك نبي خلفه نبي و انه لا نبي بعدي.
[29] في صحيح الترمذي (ص 300) في حديث عن سعد قال رسول الله (ص) لعلي: اما ترضي ان تكون مني بمنزلة هرون من موسي الا انه لا نبوة بعدي.
[30] و فيه (ص 301) عن جابر بن عبدالله عن رسول الله (ص) قال لعلي (ع): انت مني بمنزلة هرون من موسي انه لا نبي بعدي.