ملاك هدايت و ضلالت: من!

ميرزا در اين فراز نخست از كتاب «اقدس» خود را «مشرق وحي» يعني محل تابش وحي الهي خوانده است. اين مقام را هم تا مقام خدائي بالا برده و گفته در حد خالقيت در عالم امر و خلق است. يعني اين مشرق وحي، همان مقام خدائي و آفرينندگي چه در عالم خلق و چه در عالم امر است!
پس مردم با ميرزائي روبرو هستند كه حامل وحي الهي است بلكه خود نفس الهي است!
نتيجه اش اين مي شود كه موافقت با ميرزا فوز و رستگاري و مخالفت با او عين ضلالت است.
همه دگر انديشان محكوم به گمراهي و همه مصدقين ميرزا فائز به رستگاري اند!
مسلمان و مسيحي و كليمي و زرتشتي از اديان الهي كه به او باورمند نيستند اهل ضلالتند!
هر دگر انديش صالح و نيك عمل و مردم خواه و دانشمند و مخترع و... رفتارش غير مرضي و عبث و غير قابل قبول است مگر آنكه بهائي شود و به ميرزا عرفان پيدا كند كه بلافاصله و في الفور از فائزين مي گردد!
دانشجوي ما شنيده بود در بهائيت سخن از وحدت عالم انساني است حالا در مقدس ترين كتاب بهائيان عبارتي را مي خواند كه مفهومش اين است كه شش ميليارد انسان روي زمين جز چند ميليون بهائي همه اهل ضلالت محسوبند.
پس همه آدميان بر خلاف ادعاي «همه بار يك داريد و برگ يك شاخسار»، برگ هاي يك شاخسار نيستند مگر مي شود فوز و ضلالت در يك شاخه با هم وحدت داشته باشند؟!
كساني كه اگر همه كارهاي خير جهان در پرونده آنان باشد باز گمراه محسوب مي شوند چگونه با فائزين (باورمندان به ميرزا) برابر شمرده مي شوند؟
خود ميرزا كور و بينا را مساوي نمي داند، فائز و گمراه را يكي نمي شمرد آنوقت چطور از وحدت عالم سخن مي گويد؟!
عجبا حل اين مسئله غامض را از عقول صافيه بپرسند تا جوابي گيرند و از تيغ تناقض فاحش برهند!
يا از شعار وحدت عالم انساني بگذرند يا از اقدس دست بكشند.
يا از همه انديشمندان جهان كه غير بهائي اند بخاطر تهمت ضلالت به آنها عذر خواه شوند يا اين جمله را از كتاب مقدس خود پاك نمايند.
يا بهاءالله را از مشرق وحي بودن پائين آورند يا اقدس را نوشته يك انحصار طلب پر مدعا شمرند كه به گزاف خود را نفس الهي در عالم امر و خلق ناميده است...
يا همه شعارهاي قشنگ بهائي را در آينه اين عبارات عوض كنند يا خود را مربوط به دوران جديد نشمرند كه همه كس جز خود را گمراه دانند و اعمال خوب آنها را هباء منثور گويند...
انتخاب با خود آنهاست...