حدیث شماره 7
7- عـَلِيُّ بـْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ يَزِيدَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بـْنِ أَبـِي حـَمْزَةَ عَنْ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمَّا أَرَادَ أَنْ يَخْلُقَ آدَمَ ع بـَعـَثَ جـَبـْرَئِيلَ ع فِى أَوَّلِ سَاعَةٍ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَقَبَضَ بِيَمِينِهِ قَبْضَةً بَلَغَتْ قـَبـْضـَتـُهُ مـِنَ السَّمـَاءِ السَّابِعَةِ إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْيَا وَ أَخَذَ مِنْ كُلِّ سَمَاءٍ تُرْبَةً وَ قَبَضَ قـَبـْضـَةً أُخـْرَى مِنَ الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْعُلْيَا إِلَى الْأَرْضِ السَّابِعَةِ الْقُصْوَى فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ كَلِمَتَهُ فَأَمْسَكَ الْقَبْضَةَ الْأُولَى بِيَمِينِهِ وَ الْقَبْضَةَ الْأُخْرَى بِشِمَالِهِ فَفَلَقَ الطِّيـنَ فـِلْقـَتـَيـْنِ فـَذَرَا مِنَ الْأَرْضِ ذَرْواً وَ مِنَ السَّمَاوَاتِ ذَرْواً فَقَالَ لِلَّذِى بِيَمِينِهِ مِنْكَ الرُّسـُلُ وَ الْأَنـْبِيَاءُ وَ الْأَوْصِيَاءُ وَ الصِّدِّيقُونَ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ السُّعَدَاءُ وَ مَنْ أُرِيدُ كَرَامَتَهُ فـَوَجـَبَ لَهـُمْ مـَا قـَالَ كـَمـَا قـَالَ وَ قـَالَ لِلَّذِى بـِشـِمـَالِهِ مـِنـْكَ الْجـَبَّارُونَ وَ الْمـُشْرِكُونَ وَ الْكـَافـِرُونَ وَ الطَّوَاغـِيـتُ وَ مـَنْ أُرِيـدُ هـَوَانـَهُ وَ شـِقـْوَتـَهُ فَوَجَبَ لَهُمْ مَا قَالَ كَمَا قَالَ ثُمَّ إِنَّ الطِّيـنـَتـَيـْنِ خـُلِطـَتـَا جـَمـِيـعـاً وَ ذَلِكَ قـَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّ اللّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى فـَالْحـَبُّ طِينَةُ الْمُؤْمِنِينَ الَّتِى أَلْقَى اللَّهُ عَلَيْهَا مَحَبَّتَهُ وَ النَّوَى طِينَةُ الْكَافِرِينَ الَّذِينَ نَأَوْا عَنْ كُلِّ خَيْرٍ وَ إِنَّمَا سُمِّيَ النَّوَى مِنْ أَجْلِ أَنَّهُ نَأَى عَنْ كُلِّ خَيْرٍ وَ تَبَاعَدَ عَنْهُ وَ قَالَ اللَّهُ عـَزَّ وَ جـَلَّ يـُخـْرِجُ الْحـَيَّ مـِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ فَالْحَيُّ الْمُؤْمِنُ الَّذِى تَخْرُجُ طـِيـنَتُهُ مِنْ طِينَةِ الْكَافِرِ وَ الْمَيِّتُ الَّذِى يَخْرُجُ مِنَ الْحَيِّ هُوَ الْكَافِرُ الَّذِي يَخْرُجُ مِنْ طِينَةِ الْمُؤْمِنِ فَالْحَيُّ الْمُؤْمِنُ وَ الْمَيِّتُ الْكَافِرُ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ فـَكـَانَ مـَوْتـُهُ اخـْتـِلَاطَ طـِيـنـَتِهِ مَعَ طِينَةِ الْكَافِرِ وَ كَانَ حَيَاتُهُ حِينَ فَرَّقَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بـَيـْنـَهـُمَا بِكَلِمَتِهِ كَذَلِكَ يُخْرِجُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ الْمُؤْمِنَ فِى الْمِيلَادِ مِنَ الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ فـِيـهـَا إِلَى النُّورِ وَ يـُخـْرِجُ الْكـَافِرَ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلْمَةِ بَعْدَ دُخُولِهِ إِلَى النُّورِوَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ
اصول كافى ج : 3 ص : 2 رواية : 7
ترجمه روايت شريفه :
7ـ امـام صـادق (علیه السلام) فـرمـود: همانا خداى عزوجل چون خواست آدم (علیه السلام) را بيافريند، در ساعت اول روز جمعه جبرئيل را فرستاد تا با دست راستش كه از آسمان هفتم بآسمان دنيا ميرسد مـشـت كـرد، و از هـر آسـمان خاكى برداشت ، و مشت ديگرى از زمين هفتم بالا تا زمين هفتم دور بر گرفت .
سـپـس خـداى عـزوجـل كـلمـه خـود (جـبـرئيـل ) را دسـتـور داد تـا مـشـت اول را بـدسـت راسـت و مـشـت دوم را بـدسـت چـپ خـود نـگـهـداشـت ، سـپـس آن گـل را بـدو قـسـمـت شـكـافـت و آنـچـه از زمـين بود، بنوعى در پاشيد و آنچه را هم كه از آسمانها بود بنوعى در پاشيد. آنگاه خدايتعالى نسبت بآنچه در دست راستش بود فرمود: رسـولان و پـيـغـمـبران و اوصياء و صديقان و مؤ منان و سعادتمندان و هر كه ارجمنديش را خواستم ، از تو است . پس آنچه درباره آنها فرمود، چنانكه فرمود ثابت و لازم شد.
و نـسبت بآنچه در دست چپش بود، فرمود: ستمگران و مشركين و كفار و طغيانگران و هر كه خـوارى و شـقـاوتش را خواستم از تو است ، پس آنچه درباره آنها فرمود، چنانكه فرمود. ثـابـت و لازم شـد. سـپـس تـمـامـت آن دو طـيـنـت بـيـكـديـگـر آمـيـخـتـه شـد. اينست آنچه خداى عزوجل فرمايد: ]همانا خدا شكافنده دانه و هسته است 95 سوره 6 ـ]مقصود از دانه طينت مؤمنين است كه خدا محبت خود را بر آنها القا فرمود و مقصود از هسته طينت كافرانست كه از هـر خـيـرى دور گـشـتـنـد. و از اينجهت هسته [نوى ]ناميده شد، كه از هر خيرى بر كنار گشت و دور شد (1).
و نيز خداى عزوجل فرمايد:[خدا زنده را از مرده بيرون آورد و بيرون آورنده مرده از زنده اسـت . مـقـصـود از زنده همان مؤمن است كه طينت كافر بيرون آيد و مقصود از مرده اى كه از زنـده بـيـرون شـود، كـافـريـسـت كه از طينت مؤمن بيرون شود، پس زنده مؤمن است و مرده كافر.
اينستكه خداى عزوجل فرمايد:[آيا كسانيكه مرده است و سپس ما او را زنده كنيم 122 سوره 6 ـ]پـس مـقـصـود از مـردم مؤمن ، آميختگى طينت او با طينت كافر است و زندگى او زمانى اسـت كـه خـداى عـزوجـل بـوسـيـله كـلمـه خـود (جبرئيل ) آنها را از يكديگر جدا ساخت . خداى عـزوجـل ايـن گـونـه مؤمن را در زمـان ولادتـش پس از آنكه در تاريكى بود، خارج ميكند و بـسـوى نـور مـى برد و كافر را پس از آنكه در نور باشد خارج ميكند و بسوى تاريكى مـى بـرد. ايـنست معنى گفتار خداى عزوجل [تا آنكه را زنده است بيم دهد و گفتار (وعده و فرمان خدا) بر كافران ثابت گردد]
شرح :
ظـاهـر ايـن اخـبـار و هـمـچـنين رواياتيكه در دو باب بعد ذكر مى شود. اينستكه : علت اخـتـلاف افـراد بشر از لحاظ ايمان و كفر و سعادت و شقاوت ، همان اختلاف سرشت و طينت اوليـه آنـهـاسـت كـه از اخـتـيـار آنـهـا خـارج بـوده و بـحـكـم جـبـر خـداى متعال در اصل خلقت ، دسته ئى ديگر دوزخى آفريده شدند، بنابراين امر و نهى و كيفر و پـاداش بـنـدگـان بـر خـلاف عـدالت و حـكـمـت اسـت ، از ايـن رو دانـشـمـنـدان اسـلامـى در حل و توجيه اين اخبار، طرق و مسالك مختلفى دارند كه مرحوم مجلسى پنج طريقه را بيان ميكند:
(1) مسلك اخبارين است كه ميگويند: ما باين اخبار ايمان اجمالى داريم و[1] اعـتـراف مـيـكنيم كه حقيقت معناى آنها را نميفهميم و نميدانيم اين اخبار بچه منظور صادر شده است ، پس علم آنها را بخود ائمه عليهم السلام ارجاع ميدهيم .)
(2) اين اخبار حمل بر تقيه ميشود، زيرا موافق با روايات عامه و مذهب اشاعره از آنهاست .
(3) روايات مذكور كنايه از اينستكه : خدايتعالى در ابتداى خلقت ، عالم بود كه كداميك از بـنـدگـانـش پـس از آمدن در دار تكليف براه ايمان و سعادت رود. و كدامين آنها طريق كفر و شقاوت پيمايد، و چون خدايتعالى اين علم را دارد، گويا آنها را آنگونه آفريده است .
(4) ايـن اخـبار كنايه از اختلاف استعداد و قابليت افراد بشر است ، زيرا انكارپذير نيست كـه اسـتـعـداد مـحـمـد بـن عـبـدالله (صـلى الله عـليـه و آله) بـا اسـتـعـداد ابـوجـهـل ملعون اختلاف و تفاوت بسيار داشت ، او در بالاترين درجات استعداد و قابليت و ايـن در پـسـت تـريـن مـراتب تعقل و ادراك بود و هر يك بمقدار قابليت و استعداد خود مكلف بودند، خداى تعالى پيغمبر اكرم را چنان تكليف شديد و دقيقى فرمود كه نسبت بهيچيك از افـراد بـشـر آن سـخـت گـيـرى و مـو شـكـافـى را نـكـرد، و ابـوجـهـل را هـم بـمقدار استعداد و ظرفيت خويش مكلف ساخته و مجبور بر شر فساد ننموده است .
(5) چون خداى تعالى ابتدا آنها را در عالم ذر آفريد و مكلف ساخت ، چنانكه در باب آينده ذكـر مـيـشـود، و در آنـجا دسته ئى اطاعت كرده و فرمان بردند و گروهى عصيان ورزيده و نافرمانى كردند، اختلافشان طينت و سرشت آنها پس از آن و از ناحيه اطاعت و عصيان خود آنها بود در مرتبه اول ، پس جبر و ستمى لازم نياي دانتهى ـ.
مـتـرجـم گـويـد: بـا تـوجـه بـتـوضـيـحـات و شـروحـى كـه ذيـل احـاديـث 387، 392، 403، و 1441، بـيـان گـرديد، ميگوئيم : اگر مقصود جبريه و كـسـانـيـكـه بـايـن اخـبـار تـمـسـك كـرده انـد ايـن بـاشـد كـه انـسـان در افـعال و اقوالش هيچگونه اختيارى از خود ندارد و مانند اره تيشه دست نجار است . چنانچه بـرخـى از اشـاعـره بـايـن مـعنى تصريح نموده اند، وجدان سليم هر عاقلى آن را تخطئه ميكند.
مـولا جـلا الديـن مـحـمـد بـلخـى در ايـن بـاره بـيـانـات مـخـتـلفـى دارد كـه چـون مـقـرون باستدلال است برخى از آنرا با حذف و ايصال ذكر ميكنيم :
اختيارى هست ما را در جهان
حس را منكر نتوانى شد عيان
اختيار خود ببين جبرى مشو
ره رها كردى بره آكج مرو
گفت يزدان ما على الاعمى حرج
كى نهد بر ما حرج رب الفرج
اين كه فردا اين كنم يا آن كنم
اين دليل اختيار است اى صنم
آن پشيمانى كه خوردى از بدى
ز اختيار خويش گشتى مهتدى
جمله قرآن امر و نهى است و وعيد
امر كردن سنگ مرمر را كه ديد
هيچ دانا هيچ عاقل اين كند
با كلوخ و سنگ خشم و كين كند
گر شتربان اشترى را ميزند
آن شتر قصد زننده ميكند
خشم اشتر نيست با آن چوب او
پس ز مختارى شتر بر دست بود
عقل حيوانى چو دانست اختيار
اين مگو اى عقل انسان شرم دار
چونكه گفتى كفر من خواه وى است
خواه خود را نيز هم ميدان كه هست
زانكه بيخواه تو خود كفر تو نيست
كفر بى خواهش تناقض گفت نيست
اختيارش اختيارت هست كردى
بى خود و بى اختيار آنگه شوى
انـصافا اين عارف با هوش چنين مبحث غامضى را در متجاوز از دويست بيت با استدلالى محكم و امثله ئى روشن تا آنجا كه در قالب نظم ميسور بوده اثبات كرده است ، طالبين بدفتر پنجم مثنوى مراجعه كنند.
و اگـر مـقـصـود مـسـتـشـكـل ايـن باشد كه : چرا خداى تعالى استعدادات مختلف و ادراكات و قـابـليـتـهـاى مـتـفـاوت آفـريـد، چـنـانـكـه در جـواب چـهـارم ، از قـول مـرحـوم مـجـلسـى نـقـل شـد، مـيـگـوئيـم : اولا ايـن سـؤ ال مـثـل ايـنـسـتـكـه گـفـتـه شـود: چـرا خـدا يـك مـوجـود را گـل آفـريد و ديگرى را خار، يكى را زن و ديگرى را مرد، يكى را اسب و ديگرى را سگ ، يـكـى را زشـت و ديـگـرى را زيـبـا. جـهـان خـلقـت بـر خـداى متعال چندان تنگ نيست كه دو موجود را يكسان و عين هم آفريند، در ميان ميلياردها افراد بشر، دو تـن كـه از لحـاظ آهنگ صدا و خطوط سر انگشت مساوى باشند، پيدا نشود، ثانيا زمانى جـبـر لازم آيـد كـه تـكـليـف و بـازخـواسـت اسـتـعدادات مختلف ، مساوى و برابر باشد، در صـورتـيـكـه اخـبـار بـسـيـارى در كـتـاب عـقـل و جـهـل هـمـيـن اصـول كافى بيان شد كه : [خدا هر كس را باندازه عقلش مجازات و بازخواست ميكند] و لا يـكـلف الله نـفـسـا الا وسـعـهـا، ثـانـيـا از جـاهـل و غـافـل و هـر مـعـذورى كـيـفـر و مـجـازات را بـرداشـتـه و چـنـانـچـه عـقـل سـليـم حـكـم مـيـكـنـد، عقاب آنها را قبيح شمرده است . و ماكنا معذبين حتى نبعث رسولا و النـاس فى سعة مالا يعلمون و لو ان العباد اذا جهلوا و قفوا و لم يجحدوا، لم يكفروا. و اما در بـاره ظـهـور ايـن اخـبـار بـايـد گـفـت : اگـر از لحـاظ سـنـد مـقـبـول افـتـنـد و راه تـقـيـه در آنـهـا بـسـتـه شـود، بـهـتـريـن تـوجـيـهـش هـمـانـسـتـكـه در ذيل حديث اول باب بيان كرديم .