حدیث شماره 4
4- عَلِيّ بْنُ مُحَمّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِيدِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْجَهْمِ قَالَ قُلْتُ لِلرّضَا ع إِنّ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع قَدْ عَرَفَ قَاتِلَهُ وَ اللّيْلَةَ الّتِي يُقْتَلُ فِيهَا وَ الْمَوْضِعَ الّذِي يُقْتَلُ فِيهِ وَ قَوْلُهُ لَمّا سَمِعَ صِيَاحَ الْإِوَزّ فِي الدّارِ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِحُ وَ قَوْلُ أُمّ كُلْثُومٍ لَوْ صَلّيْتَ اللّيْلَةَ دَاخِلَ الدّارِ وَ أَمَرْتَ غَيْرَكَ يُصَلّي بِالنّاسِ فَأَبَى عَلَيْهَا وَ كَثُرَ دُخُولُهُ وَ خُرُوجُهُ تِلْكَ اللّيْلَةَ بِلَا سِلَاحٍ وَ قَدْ عَرَفَ ع أَنّ ابْنَ مُلْجَمٍ لَعَنَهُ اللّهُ قَاتِلُهُ بِالسّيْفِ كَانَ هَذَا مِمّا لَمْ يَجُزْ تَعَرّضُهُ فَقَالَ ذَلِكَ كَانَ وَ لَكِنّهُ خُيّرَ فِي تِلْكَ اللّيْلَةِ لِتَمْضِيَ مَقَادِيرُ اللّهِ عَزّ وَ جَلّ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 384 رواية: 4
ترجمه :
حسن بن جهم گويد: بحضرت رضا عليه السلام عرض كردم: همانا اميرالمؤمنين عليه السلام قاتل خود را شناخته بود و ميدانست كه در چه شبی و در چه مكانی كشته میشود، و چون نعره مرغابيان را در خانه شنيد خودش فرمود: [اينها نعره زنانی هستند كه نوحه گرانی پشت سر دارند] و چون ام كلثوم باو عرض كرد: [كاش امشب در خانه نماز به خوانی و برای نماز جماعت ديگری را بفرستی] از او پذيرفت و در آنش بدون اسلحه در وقت و آمد بود، در صورتی كه میدانست ابن ملجم لعنة الله او را با شمشير میكشد و اقدام بچنين كاری جايز نيست.
امام فرمود: آنچه گفتی درست است ولی خودش اختيار فرمود كه در آن شب مقدرات خدای عزوجل اجرا شود.
توضيح:
در باره كلمه [خير] كه در جمله اخير روايت بيان شده است، مرحوم مجلسی (ره) دو نسخه بدل ذكر میكند: 1- حير 2- حين. بنابر اول معنی جمله اينست:
ولی حضرت در آنشب فراموش كرد و غفلت نمود، تا مقدرات خدا اجرا شود. و بنابر نسخه دوم: ولی آنحضرت در آنشب معين شده بود، تا مقدرات خدای عزوجل اجرا شود. و خود مجلسی (ره) نسخه اول را قبول نمیكند زيرا مخالف با روايات ديگر است ولی نسخه دوم را واضحتر و روشنتر از همه میداند و سپس توضيح میدهد كه:
اصل اشكال و اعتراض در اينجا اينست كه: حفظ نفس بحكم عقل و شرع واجبست و جايز نيست كه انسان خود را بهلاكت اندازد، پس چرا علی عليه السلام آنشب بمسجد رفت، آنگاه در مقام جواب میفرمايد: و چه خوب میفرمايد.
كسی كه مقدرات خدا و علل اسباب آنها را نمیداند، میتواند از آنها دوزی و اجتناب ورزد و به اجتناب مكلف شود، اما كسی كه بجميع حوادث و پيش آمدها عالم است، چگونه ممكن است او را باجتناب و دوری از آن مكلف نمود. اگر چنين تكليفی ممكن باشد، لازم آيد كه هيچ يك از مقدرات نسبت باو واقع نشود،پس امامان ما عليه السلام بجميع حوادث و بلاهائی كه بر آنا واقع میشود عالمند و تكليف هم ندارند كه طبق اين علم عمل كنند و از آن بلاها اجتناب و دوری ورزند، چنانكه پيغمبر و امير المؤمنين صلی الله عليهما منافقين را میشناختند و از عقايد فاسد آنها آگاه بودند، ولی مكلف نمودند كه از آنها دوی كنند و با آنها معاشرت و ازدواج ننمايند يا آنها را بكشند و يا طرد كنند تا زمانی كه عمل موجب قبل و طرد از آنها مشاهده نشود.
همچنين اميرالمؤمنين صلوات الله عليه با آنكه میدانست كه در ظاهر بر معاويه ظفر نمیكند و میدانست كه معاويه پس از وی خلافت میكند، ولی از جنگيدن با او كوتاهی نفرمود، بلكه نهايت كوشش را بكار برد تا شهيد گشت و خود آنحضرت خبر ميداد كه من كشته میشوم و پس از من معاويه بر شيعيانم تسلط پيدا میكند و همچنين امام حسين عليه السلام میدانست كه اهل عراق با او پيمان شكنی میكنند و خود او با اولاد و اصحابش كشته میشود و بارها از اين مطلب میداد خبر میداد ولی از جانب خداوند متعال مكلف نبود كه به عراق نرود و جان خود را حفظ كند.
سپس مجلسی عليه الرحمه از محقق سديد مرحوم شيخ مفيد قدس الله روجه نقل میكند كه ايشان هم در جواب مسائل عكبريه از اين اشكال جواب دادهاند كه در مذهب ما اين مطلب مورد اتفاق نيست كه امام عليه السلام تمام حوادث و وقايعی كه پيش آمد میكند با تفضيل و تشخيص میداند (چنانچه در حديث 659 راجع به پنهان شدن كنيز امام صادق عليه السلام بيان كرديم) بلكه آنچه مورد اتفاق شيعه میباشد اين است كه: هر قضيه و حادثهای كه در روی زمين رخ دهد، امام عليه السلام حكم آن را میداند و سپس میگويد: و اگر هم روايتی باشد كه اميرالمؤمنين صلوات الله عليه قتل و شهادت خود را به تفضيل میدانست میگوئيم: آنحضرت مأمور بتسليم و صبر بر شهادت بود، تا بدرجات بلندی كه جز وسيله شهادت به آن نتوان رسيد نائل آيد، و سپس نسبت بامام حسن و امام حسين عليهما السلام نزديك بهمين بيان را میفرمايد و در حديث 675 راجع باين مطلب توضيح بيشتری داده میشود.
آنگاه مرحوم مجلسی از علامه حلی طيب الله تربته پاسخ اين اشكال را بهمين مضمون نقل میكند و خلاصهاش اين است كه تكليف امام غير از تكليف ما میباشد و رواست كه امام عليه السلام با آنكه میدانست در آنشب كشته میشود، جان خود را در راه خدا بذل كرده باشد، چنانچه بر سرباز جبهه جهاد لازمست پايداری ورزد اگر چه كشته شود.
آنچه بنظر ما میرسد: كلام اين بزرگان در نهايت متانت و استحكامست و احتمالی را كه شيخ مفيد در باره علم امام فرمود، سزاوار است مورد دقت و مطالعه قرار گيرد، زيرا وقتی چنين عالم بزرگی احتمال عدم تعميم علم امام را نسبت بتمام وقايع و حوادث بدهد، ما حق نداريم كه دايه دلسوزتر از ما در شده و شمول علم امام را به تمام وقايع و حوادث مورد اتفاق شيعه بدانيم.
آنچه در اينجا مادر بچه مرده را میخنداند اين است كه: مترجم معاصر ما قلم بدست گرفته و به تمام اين بزرگان و مايههای افتخار شيعه تاخت و تاز كرده است او مینويسد: چرا كلمات آنها بر اساس احتمالات و امكان پیريزی شده و علم قطعی در موضوع نداشته و روشن نبودهاند، چرا اصول مسلمه مذهب را انكار كرده و در برابر اجماع مدعی اجماع شدهاند كه اگر تحليل و تجزيه شود نتيجه میدهد اجماع شيعه رابر نادانی امام نعوذ بالله و بالاخره اين مترجم پر مدعی كه كلام شيخ مفيد را نفهميده و در نتيجه چنان جسارت بزرگی بمفخر شيعه كرده است، همان جوابی را كه ايشان و علامه حلی و مجلسی قدس الله اسرارهم بعبارات مختلف بيان فرمودهاند، بتعبير ديگری باتفصيلات زائد ذكر نموده است.
من نمیدانم اگر در اجماع شيعه مانند شيخ مفيد و علامه نباشد. آن اجماع از چه اشخاصی تركيب و تشكيل میشود و اما راجع باحتمالات و امكان، ما در مقدمه اين كتاب توضيح مفصلی بيان كرديم.