نتيجه گيرى
در اين فصل شرح احوال كنشگران بهائيت از تأسيس فرقه شيخيه تا بهائيه يعنى از دوره فتحعلى شاه تا انقلاب مشروطه را بيان داشتيم. ظهور و تكامل اين جنبش در همين دوره اتفاق مى افتد و با پشت سرگذاشتن فرقه هاى گوناگون، از اين تاريخ به بعد عمدتاً در قالب يك فرقه مذهبى – سياسى به حيات خود ادامه مى دهد. توجه به سير روند خصوصيات رهبران اين فرقه نتايج جالب توجهى را به دست مى دهد. شيخ احمد احسايى با مرامى به شدت پايبند به ائمه اطهار و روايات آنان به طورى كه بنابر مشرب اخباريگرى تعبير و تفسير آن روايات را هم جايز نمى دانست، با تعبير نيابت عامه امام زمان (عج) به نيابت خاصه بدعتى در دين گذاشت كه در آخر عمر خود او موجب تكفيرش شد و بر همان اساس ، فرقه هايى پايه ريزى شد كه اسلام را منسوخ اعلام نمودند و به طورى كه خواهيم ديد با همكارى اسرائيل خواستار محو آن از كره زمين گرديدند.
اين فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مركزى اعتقاد سياسى شيعه يعنى وجود امام زمان(عج) و محدود كردن نايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دست گيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايى، اين حركت فقط با خود بزرگ بينى او قابل توجيه است. او خود را در حدى مى ديد كه مى تواند با امامان معصوم تماس داشته باشد و دستورات دينى را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزى كه از ديدگاه همه علماى اصولى شيعه در طى قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسى به چنين مقامى دست يابد نيازى به ادعاى آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعنى مرجع تقليد) از جانب مردم مطاع است و با اين ادعا به مقام بالاترى نخواهد رسيد.تا آوازه علمى و تقوايى شيخ احمد احسايى در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و حتى شاه براى تقرب جستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چنانى نوشت كه تا آن زمان براى هيچ يك از علما ننگاشته بود. از سوى ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتى مى تواند مورد سوء استفاده كذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود.
به طورى كه نتيجه آن را در سيدعلى محمدباب و بعد از آن در حسينعلى نورى مى بينيم. بنابراين به نظر مى رسد شيخ احمد نمى توانست تماماً آن كسى باشد كه ادعا مى نمود.
سيدعلى محمد باب با ادعاهايى كه بيمارگونه به نظر مى رسيد، كما اين كه تا مدتها علماى دين به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواى قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلى نورى با سياست بازيهاى خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن مردم ايران از رهبران اجتماعى خود يعنى مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين دو نفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيبانى بريتانيا انجام گرفت و با كسب موفقيتهايى در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايى نظير فرانسه را نيز به سوى خود جلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكى در آن كشور، دولت انگلستان به بهره بردارى از كاشته آنان پرداخت.
ادعاهاى وابستگى اين جنبش از زمان سيد على محمد باب به بيگانگان از اين روست كه او بخصوص پس از طرح ادعاهايش در شيراز و انجام مناظره با علماى وقت و طرد وى از جانب روحانيت ، تحت حمايت حاكم گرجى الاصل اصفهان قرار مى گيرد و بر اثر پذيرايى بسيار سخاوتمندانه آن حاكم بر شدت ادعاهايش مى افزايد. با برگزارى تجمع با بيان در دشت به دشت، اين ادعاها رنگ نوآورى دينى مى گيرد و به بدعتهاى تازه در دين مى انجامد. نقش حسينعلى نورى كه در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسيه بود بخصوص در ماجراى به دشت بسيار بارز است. اگر از ديد منافع خارجى به اين مسئله بنگريم، ايجاد شورشهاى سه گانه در ابتداى سلطنت ناصرالدين شاه خود زمينه اى است براى مقابله با دولت و گرفتن امتياز از آنان از سويى و ايجاد دودستگى ميان ملت از سوى ديگر. شايد اگر درايت اميركبير در بدنه دولت و هوشمندى علماى شيعه در ميان ملت نبود اين نقشه موفق مى شد و جدايى ايران شمالى و ايران جنوبى تحقق مى يافت، اما چنين نشد. تبعيد اين فرقه ها به خارج از ايران و صدور دستور اعدام على محمدباب توسط اميركبير، همراه با اعتقاد راسخ مردم به مذهب شيعه موجب شد تا نقشه شوم بيگانگان در ايران عملى نگردد.
ارتباط حسينلعى نورى كه يكى از جانشينان و مروجان اصلى بابيت و سپس بهائيت درايران به شمار مى آيد با سفارت روس كاملاً روشن و بارز است. او خود براى شكستن كيان و اقتدار روحانيت شيعه ، نوآورى دينى را تكميل كرد و به طورى كه خواهيم ديد، بهائيان عكا را مركز خود قرار دادند. از اين پس اين فرقه ، جهان وطنى آغاز كرد و به عنوان ابزار دستى براى شكستن اسلام در سراسر دنيا توسط دولتهاى استعمارگر به كار گرفته شد. بعدها اسرائيل هم كه به دنبال ايجاد شكاف در بين مسلمانان و شكستن اتحاد و اتفاق آنان بود و هست، از تقويت بهائيان دريغ نورزيد.
در سير تحولات تدريجى كنشگران بهائيت مى بينيم كه رهبرى دينى نهايتاً به نوعى رهبرى حزبى مبدل مى شود. اين تحولات از فرقه شيخيه كه با جداشدن از روحانيت شيعه خود را در پناه اقتدار دولت ايران قرار داده بود، آغاز گرديد. مخالفت باب با اقتدار دولت و روحانيت به جداشدن بابيان از دولت و ملت ايران انجاميد. سپس با طرد جانشينان او از كشور، رهبران اين فرقه به طور كلى جهان وطنى اختيار نموده در دامن اقتدار كشورهاى بيگانه قرار گرفتند و به عواملى در خدمت دولتهاى استثمارگر مبدل شدند. با آن كه در تعليمات بهائيت فعاليت سياسى منع شده است اما نحوه تعامل كنشگران اين جنبش با اقتدارهاى موجود در هر عصر نشان مى دهد كه به شدت از امكانات سياسى زمان خود بهره بردارى نموده اند. شيخيه تلاش مى نمود تا همسو با دولت وقت باشد، بابيه از تضاد ميان دولت و ملت سود جست و با تحريك مردم به ظلم ستيزى براى خود هوادارانى فراهم نمود و درمقابل دولت قاجار شورشهايى را رهبرى كرد. بهاءالله نيز با رفتن به سوى سياستمداران روس و عثمانى تلاش نمود تا از قدرت و نفوذ آنان براى اقتدار مذهبى خويش استفاده نمايد.حسينعلى نورى راه جهانى شدن اين فرق را با ايجاد روابط حسنه با دول بيگانه مانند روس و انگليس و فرانسه و عثمانى باز نمود. در فصول آينده خواهيم ديد كه عباس افندى با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللى اين آيين را تكميل ساخت و به حدى به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسى ها لقب «سر» دريافت كرد. شوقى ربانى اين دين را به شكل حزبى جهانى درآورد و جهان وطنى را رسماً اعمال نمود.
در جريان اين روند كلى ما شاهد جداشدن ها و تفرقه هاى زيادى در اين ميان هستيم. فرقه هاى جدا از يكديگر به فراوانى ساخته شد و مانند يك بمب خوشه اى فرهنگى گروههاى پراكنده اى را در كشور ما ايجاد نمود. اين روند نتوانست به انهدام فرهنگ مسلط شيعى بينجامد، اما به هر صورت افراد زيادى را از بدنه اصلى اقتدار دينى حاكم بر كشور كه به بيانى مبناى هويت فرهنگى اين مرز و بوم بودند، جدا كرد.