داستاني شگفت !
سعودبن عبدالعزيز در آن ايّام يکي از افراد صاحب کرامت را فرا خواند و به او گفت :
« آيا حضرت محمّد ( صلي الله عليه وآله ) در قبر زنده است و يا ـ همانند عقيده ما ـ چون ديگران مرده است ؟ ! »
آن مرد با فضيلت با کمال شجاعت در پاسخ گفت :
« هو حيٌ في قبرِهِ » ؛
« پيامبر اکرم در قبر خود زنده است . »
هدف سعود از اين پرسش اين بود که براي کشتن آن مرد بافضيلت راهي پيدا کند و افکار مردم را براي کشتن و شکنجه نمودن او آماده سازد .
از اين رهگذر خطاب به او گفت :
« اگر براي اثبات زنده بودن آن حضرت ، دليل قانع کننده اي ارائه ندهي که موجب پذيرش همگان باشد و براي عدم پذيرش آيين حق عذر موجّهي به شمار آيد ، تو را به قتل مي رسانم . »
آن بزرگوار با کمال شهامت در پاسخ گفت :
« من نمي خواهم با آوردن دلايل لفظي شما را قانع کنم ، بفرماييد با هم به روضه مطّهر رسول اکرم ( صلي الله عليه وآله ) مشرّف شويم ، در مقابل ضريح مقدّس آن حضرت بايستيم ، من از پيش روي مبارک تقديم سلام کنم ، اگر جواب سلام را با گوش خود شنيديد و ناگزير از پذيرش آن شديد ، زنده بودن حضرت رسول پناه ثابت مي شود و اگر جواب سلام داده نشد ، آن موقع بنده را به جرم دروغگو بودن به هر صورتي که صلاح دانستيد به قتل رسانيد . »
آتش خشم سعود ، از اين پاسخ حيرت انگيز زبانه کشيد و به جهت نداشتن قدرت علمي ، در آن مجلس سکوت اختيار کرد ولي چند روز بعد يکي از وهّابيان را براي کشتن او مأمور کرد و گفت :
« به هر حال بايد اين شخص کشته شود ، در ساعتي که به انجام اين مأموريّت آمادگي داشتي به من اطّلاع ده . »
آن شخص بر اساس حکمت باري تعالي حاضر به اين جنايت نشد و اين خبر در ميان مردم شايع گرديد .
آن عالم ربّاني از اين واقعه مطّلع شد و دانست که ديگر اقامتش در شهر مکّه صلاح نيست ، از اين رو از مکّه معظّمه کوچ کرد .
سعود از هجرت او آگاه شده و يک جلاّد بدوي را براي قتلش مأمور ساخت .
آن مأمور نادان به خيال اينکه با کشتن آن شخص به خير دنيا و آخرت خواهد رسيد ، با شتابي فراوان خود را به آن عالم ربّاني رسانيد ، امّا در لحظه وصول به محضر او ، آن عالم سعادتمند ، با فرا رسيدن اجل موعود ، جان به جان آفرين تسليم کرد .
آن باديه نشين ، شتر مرد با فضيلت را به درختي بست و براي تهّيه آب جهت غسل ميّت ، به درّه مجاور رفت . پس از دقايقي بازگشت و جز شتر چيزي در آن صحرا نيافت و به شدّت دچار شگفت شد .
پس از مراجعت به هنگام گزارش مشاهدات خود به سعود چنين گفت :
« آري ، آري ، من در عالم رؤيا عروج ملکوتي آن بزرگوار را با تسبيح و تقديس ديدم . من يک عدّه فرشته نوراني را مشاهده کردم که تسبيح گويان پيکر پاک آن عالم را به سوي آسمان مي بردند و مي گفتند : اين پيکر پاک فلان ذات است که به جهت اعتقاد صحيح و پيروي نيکو از رسول اکرم ( صلي الله عليه وآله ) به عنوان يک پاداش شايسته ، جنازه اش به سوي آسمانها عروج مي کند . »
سپس افزود :
« بسيار جاي شگفت است که مرا به قتل چنين شخصيّت جليل القدري مي فرستي ! آيا پس از مشاهده الطاف بيکران حق تعالي در مورد آن مرد بزرگوار ، هنوز هم در صدد اصلاح اعتقاد خود بر نمي آيي ؟ . »
سعود از سخنان بي آلايش آن مرد بدوي پند نگرفت ، بلکه عثمان مضايقي را به امارت مکّه معظّمه منصوب نمود و خود به طرف « درعيّه » حرکت کرد .
سعود به هنگام بازگشت به درعيّه ، از سوي علماي زنديق آن سامان به جهت تسخير مکّه معظّمه ، مورد تقدير و تجليل قرار گرفت و نامه هاي تبريک و تهنيت فراوان دريافت کرد .
اين تحسينها و تمجيدها ، او را به شدّت تحت تأثير قرار داد و بر نخوت و تکبّر او افزود .
سعود در جور و ستم افراط کرد آنگاه براي گسترش دامنه قساوت و شقاوتش هسته هاي مقاومت تشکيل داد و دست آنها را در ظلم و تعدّي بر اهالي حجاز و يمن باز گذاشت .
ظفرنامه ها ، مديحه سراييها و مکتوبات فراواني که به اين مناسبت دريافت مي کرد ، موجب مي شد که سينه ستبر کرده ، باد به غبغب انداخته ، در ظلم و تعدّي دست از پا نشناسد .
« محمّد بن احمد حفظي » سرآمد زنادقه زمان ، قصيده اي در ستايش سعود و نکوهش علماي اسلام سروده بود که از نظر هنر شعري بر ديگر قصيده ها برتري داشت .
از اين رهگذر اين قصيده از طرف علماي اسلام مورد انتقاد شديد قرار گرفت و نظيره ها و استقباليّه هاي فراواني بر وزن و قافيه آن سروده شد .
در اين نظيره ها آيين محمّدبن عبدالوهّاب به شدّت مورد هجو و مسخره قرار گرفت .
يکي از اين نظيره ها به دست سعود رسيد و موجب خشم شديد و غضب فوق العاده او گرديد و لذا افراد شقاوت پيشه اي را برگزيد و به آنها فرمان داد که هر کجا مسلمان متعهّدي ديدند بي محابا به قتلش رسانند و هر جا عالم موحّدي سراغ داشتند به شديدترين وجه براي قتل و اعدامش اقدام نمايند . او از آن پس ، اين جانيان را به بالاترين مناصب دولتي منصوب کرد .
پس از آنکه باديه نشينهاي نواحي مکّه را کاملاً تحت سيطره خود در آورد ، فرمان داد که بدويهاي نواحي مدينه را منقاد بلکه فدايي او سازند .
آنگاه دو گردان وهّابي تحت فرماندهي : « بداي بن بدوي » و « نادي بن بدوي » به قصد تصرّف مدينه منوّره به سوي دارالهجره رسول اکرم ( صلي الله عليه وآله ) گسيل داشت .