جواب :

1 - همه كسانى كه با قرآن و علوم قرآنى سر و كار دارند، مى دانند كه آيات قرآن نجومى (30) نازل شده و درموقع تدوين هم براساس نزول ، تدوين نشده است ، بلكه برخى آيات مدنى در سوره اى كه مكى است درج گرديده و بعضى آيات مكى در سوره مدنى ثبت شده است ، از باب مثال سوره بقره همه آياتش مدنى است جز آيه 281 كه در منى و در حجة الوداع بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است ، يا مثلاً سوره فرقان كه يك سوره مكى است و 77 آيه دارد، آيات 68 تا 70 آن در مدينه نازل شده است ، يا سوره اى كه قبل از سوره ديگر نازل شده در قرآن بعد از آن سوره تدوين شده است ، مثلاً همين سوره احزاب كه مشتمل بر اين آيات است ، بعد از آل عمران نازل شده اما به عنوان سوره 33 در قرآن درج گرديده است يا خيلى از سوره هاى كوچك قرآن كه در دو جزء اخير قرار دارند، سوره هاى مكى هستند و بايد در اول قرآن مى بودند اما در آخر قرآن آورده شده اند. پس اثبات اينكه آيه تطهير در موقع نزول هم بين آيات مذكوره نازل شده مشكل بلكه از نظر ادبى چنانكه خواهد آمد، نادرست مى باشد .
از طرفى ديگر گاهى جمله اى به عنوان استطراد و اعتراض ، بين دو جمله مرتبط با هم واقع مى شود در حالى كه جمله وسطى به دو جمله قبل و بعد ارتباطى ندارد مثل آيه مباركه (... إِنَّهُ مِن كَيْدِكُنَّ إِنَّ كَيْدَكُنَّ عَظِيمٌ# يُوسُفُ اءَعْرِضْ عَنْ هَذَا وَاسْتَغْفِرِى لِذَنبِكِ...)(31) ؛ ((عزيز مصر به همسرش گفت : اين كار از كيد و مكر شما سرچشمه گرفته است و به درستى كه مكر شما زنان بزرگ است ، يوسف ! از اين موضوع دلگير مباش و تو اى زن (زليخا) از گناهى كه مرتكب شده اى استغفار كن )).
مى بينيد در موقع سخن گفتن با زليخا يك مرتبه خطاب متوجه يوسف مى شود. و چون استطراد بايد فايده اى نيز داشته باشد تا لغو نباشد، در اينجا چون زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مخاطب به خطاب الهى هستند و از خطاب استفاده مى شود كه آنان معصوم از گناه و مطهر از رجس و پليدى نيستند. براى آنكه مسلمانان متوجه شوند كه خطاب امر و نهى در آيات فقط متوجه زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است نه اهل بيت عليهم السّلام آيه مباركه تطهير وسط آيات فوق ذكر مى شود تا حساب خمسه طيّبه از غيرشان جدا و مشخص باشد .
2 - بايد ديد مراد از ((طهارت )) در آيه مباركه چه نوع طهارتى است . آيا مراد طهارت قلوب و جوانح است يا طهارت اعضا و جوارح ؟
شكى نيست كه مراد از ((طهارت )) در اينجا طهارت قلوب است ؛ چنانكه راغب در مفردات كلمه ((تطهير)) را نيز به همين معنا حمل مى كند، او مى گويد: ((والطهارة ضربان طهارة جسم و طهارة نفس و حمل عليهما عامة الايات ))(32) .
((طهارت دو قسم است ؛ طهارت جسم و طهارت قلب و كلمه طهارت در آيات قرآن به يكى از اين دو معنا حمل مى شود و معناى سومى ندارد)).
و در صفحه بعد مى گويد: ((واللّه يحب المتطهرين فانّه يعنى تطهير النفس )) خدا كه مى فرمايد: پاكيزه ها را دوست مى دارد، يعنى كسانى كه داراى نفس طيبه و پاكيزه هستند و به همين معنا حمل مى كند. جمله ((و يطهركم تطهيراً)) را كه در آيه تطهير آمده است .(33)
وانگهى اگر مراد از طهارت در اين آيه مباركه طهارت ظاهر و جسم باشد، حصر آن براى زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله درست نيست ؛ چون خداى متعال اين طهارت را از همه مى خواهد و براى همه اراده كرده است ، كما اينكه ظاهر اشيا هم بر طهارت است مادامى كه نجاست از روى علم و درايت ثابت نشود، آن وقت اين آيه فضيلتى را براى زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ثابت نمى كند؛ زيرا از اين جهت بين آنها و غيرشان فرقى وجود نخواهد داشت .
و اگر مراد، طهارت باطن و قلب باشد به اين معنا كه خداوند اراده فرموده است كه دلها و ارواح آنان مطهر بوده و از رجس و پليدى دور بماند، حصر با كلمه ((انّما)) معنا ندارد؛ چون خداوند متعال كسان ديگرى را نيز مطهر قرار داده است . از جمله خود شخص پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله را كه اگر اين آيه مختصّ به زوجات شود، خود آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله را شامل نخواهد شد .
ضمناً اگر بنا باشد زوجه بخاطر زوجيت از زوج كسب فضل كند، فرزند به طريق اولى كسب فضل خواهد كرد در حالى كه در صورت اختصاص به زوجات ، آيه شامل حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام نخواهد شد و معناى آن اين مى شود كه خداى متعال اراده فرموده است ، فقط زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مطهر باشند و بس .
3 - آيا اراده در آيه مباركه تطهير، تكوينيّه است يا تشريعيّه ؟
اگر اراده ، تشريعيّه باشد باز اختصاص طهارت به زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بلاوجه است ؛ زيرا خداى متعال دين و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را براى عموم مردم ارسال فرموده است ، تا همه را به سوى خير و صلاح دعوت كند، تمام مردم هم مكلف اند كه خود را از رجس و پليدى پاك بگردانند.
مثلاً در ذيل آيات وضو و تيمّم خداوند مى فرمايد: (... وَلَكِن يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَلِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ ...)(34) ؛ ((خداوند اگر شما را امر به عبادت از جمله وضو مى فرمايد)، اراده فرموده است تا شما را پاك نموده و نعمت خود را بر شما تمام كند)) .
يا در رابطه با زكات مى فرمايد: (خُذْ مِنْ اءَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا ...)(35) ؛ ((از اموال آنان صدقه اى (به عنوان زكات ) بگير تا بوسيله آن ، آنها را پاك سازى و پرورش دهى !)).
و اگر مراد، اراده تكوينيّه باشد كه هست ؛ اولاً: انحصار آن نسبت به زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معنا ندارد؛ چون كسانى ديگر غير از آنها هم جزء اهل بيت هستند. و ثانياً: بايد زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همه در يك سطح از زهد و تقوا و علم و دانش و عصمت از گناه باشند؛ چون اگر چنين نباشد، تخلّف اراده از مراد لازم آمده و در اراده تكوينيه تخلف اراده از مراد محال است ، در حالى كه برادران اهل سنّت ما، همه زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در يك سطح نمى دانند، بلكه عايشه را مثلاً بالاتر از ديگر زوجات مى دانند و از سوى ديگر آنان را معصوم از گناه و خطا و اشتباه ندانسته بلكه مواردى در كتابهايشان نقل شده است كه دلالت بر صدور خطا و حتى گناه از آنان دارد و ما به عنوان نمونه يكى دو تا از آن روايات را متذكر مى شويم .
زمخشرى (36) در تفسير اين آيات از سوره تحريم ؛ (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ امْرَاءَتَ نُوحٍ وَامْرَاءَتَ لُوطٍ كَانَتَا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَلِحَيْنِ...)(37) ؛ ((خداوند براى كفّار، زن نوح و زن لوط را مثل زده است كه هر دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند (با دو نفر از بندگان صالح خداوند ازدواج كرده بودند)) مى گويد: در ضمن اين دو تمثيل ، تعريض و كنايه است نسبت به ام المؤ منين عايشه و ام المؤ منين حفصه كه قضيه آنها در اول سوره ذكر شده است ؛ (وَإِذْ اءَسَرَّ النَّبِىُّ إِلَى بَعْضِ اءَزْوَاجِهِى حَدِيثًا ...)(38) ؛ و آنچه آن دو نسبت به پيامبر مرتكب شدند و عليه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به چيزى تظاهر كردند كه آن حضرت ناراحت شد.
در اين دو تمثيل خداوند عايشه و حفصه را تحذير مى كند و مى ترساند به وجه بسيار شديد؛ چون در تمثيل ، كلمه كفر، آورده شده است (ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ...) و باز بر تغليظ و تشديد دلالت مى كند اين گفته خداوند متعال كه (... وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِىُّ عَنِ الْعَلَمِينَ)(39) و در اين دو آيه اشاره شده است كه وظيفه آن دو آن است كه مثل آسيه و مريم باشند در اخلاص و كمال و بخاطر اينكه زوجه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله هستند مغرور نشوند؛ زيرا اين فضيلت به آنان نفع نمى رساند مگر اينكه مخلص باشند .
زمخشرى در ادامه مى گويد: تعريض به حفصه در آيه ارجح مى باشد براى اينكه تشبيه شده است به زن لوط؛ زيرا آن زن افشا كرد آنچه در خانه اش مى گذشت ، و حفصه هم آنچه بين او و رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله گذشت ، افشا نمود و با عايشه در ميان گذاشت .
فخر رازى (40) نيز در ذيل آيات فوق مى گويد: در اين دو تمثيل تعريض است نسبت به امّ المؤ منين عايشه و ام المؤ منين حفصه از جهت آنچه از آن دو صادر شد نسبت به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و تحذير و ترساندن آنان است به شديدترين وجه ؛ زيرا در آيه ، كلمه ((كفر)) آمده است .
قصه حفصه و عايشه آن طورى كه ابن جُرير(41) وبيهقى (42) و ابن سعد(43) و فخر رازى (44) ودارقطنى (45) و عظيم آبادى (46) و محمّد حسين هيكل (47) از علماى مصر ونسائى (48) و ديگر دانشمندان اهل سنت در كتابهاى خودشان نوشته اند، از اين قرار است كه روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ماريه قبطيه را كه كنيز آن حضرت و اُم ولد او بود، به خانه حفصه آورد، و چون او آن كنيز را در خانه خود ديد، ناراحت و خشمگين شد .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را آرام نمود و فرمود: اين قضيه را براى عايشه نقل نكن . در بعضى از روايات هم آمده است كه فرمود براى كسى نقل نكن . اما حفصه به آن عهد و پيمان وفادار نمانده ، قصه را براى عايشه تعريف كرد - و بين آن دو طبق روايات دوستى و مودت بود - بعد قصّه ، به همه زنهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد.
آن وقت پيامبر قسم ياد كرد كه يك ماه نزديك هيچ كدام از زنهاى خود نرود، پس 29 شب از آنان جدا بود. طبق بعضى روايات به عمر خبر دادند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله زنهاى خود را طلاق داده است ، اين قضيه وقتى صورت جدى به خود گرفت كه حفصه به خانه پدر خود آمد تا اينكه اين آيه نازل شدكه : (... لِمَ تُحَرِّمُ مَآ اءَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ...)(49) ؛ ((چرا آنچه راكه خداوند براى تو حلال نموده بر خود حرام مى كنى )). آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسم خود را شكست و در بعضى از روايات آمده است كه به خاطر شكستن قسم ، كفاره داد.(50)
ابى داوود(51) و احمد بن حنبل در مسند(52) از نعمان بن بشير نقل مى كنند كه روزى ابوبكر از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اذن خواست كه داخل خانه او شود، در همين موقع صداى عايشه را شنيد كه بر سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داد مى كشيد، او به قدرى ناراحت شد كه وقتى داخل خانه گرديد، مى خواست عايشه را بزند و گفت : ديگر نبينم كه صدايت را بر پيامبر بلند كنى و بر سر آن حضرت داد بكشى ، پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بين او و عايشه مانع شد تا عايشه را نزند.
ابن سعد به سند خودش از ابن مسيّب نقل مى كند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ابوبكر گفت : آيا مرا از دست عايشه خلاص نمى كنى ، پس مسيب مى گويد: ابوبكر دست خود را بلند نموده و محكم به سينه عايشه زد(53) .
اين روايات و نظاير آن كه در كتب معتبره اهل سنّت آمده است ، خود دال بر اين معناست كه ازواج پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم از خطا و گناه نبوده اند، پس ((اذهاب رجس )) و گناه در آنان صورت نپذيرفته است والاّ كسى كه داراى قلب پاك و منزّه باشد، هيچ وقت با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دعوا و نزاع ندارد و يا اينكه نسبت به كارها و برنامه هاى آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله اعتراض نمى كند .
4 - آنچه بيشتر دلالت دارد كه آيه تطهير شامل زنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى شود، ضمير مذكر ((عنكم )) است و اگر مراد زنهاى آن حضرت بودند، بايد خداوند اين چنين ى فرمود: ((إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُنّ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُنَّ تَطْهِيرًا))؛ در حالى كه خداى متعال مى فرمايد: (... إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ اءَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا). معلوم است كه ضمير ((كم )) براى جمع مذكر مخاطب است ، نه براى مؤ نث . مگر اينكه كسى بگويد رعايت قواعد ادبى براى انسانها لازم است و در مورد خداوند اين گونه نيست كه در اين صورت اعتماد و اعتبارى براى قرآن نخواهد ماند .
عكرمه و مقاتل بن سليمان از كسانى هستند كه اصرار عجيب و زيادى دارند تا آيه تطهير را مختص به زوجات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بسازند و اهل بيت عليهم السّلام را حتّى از مصاديق آن هم به حساب نياورند و بيشتر اقوال كسانى كه قايل به اين قول هستند به آنها بر مى گردد، چون اين دو نفر مورد تاءييد علماى اهل سنّت نيستند، زيرا عكرمه جزء خوارج و درست در نقطه مقابل اهل بيت عليهم السّلام قرار دارد و مقاتل بن سليمان علاوه بر اينكه معتقد به عقايد مرجئه مى باشد در بعضى از اقوال نسبت كذب نيز به او داده شده است ، پس قول و تفسير آن دو از درجه اعتبار ساقط است .(54)