نخستين مسلمان كيست ؟
ابن كثير حديث صحيحى را در كتاب تاريخ خويش نقل مى كند مبنى بر اينكه على عليه السلام نخستين شخصى است كه اسلام آورده و اولين فردى است كه با پيامبر نماز گزارده است . ابن كثير بعد از نقل اين حديث مى گويد : " اين روايت به هيچ وجه - از هر طريق هم كه باشد - درست نيست ! " ( 3 ) اين نوع سخن گفتن ، و اين گونه در قبال وقايع مسلم تاريخى جبهه گرفتن ، حاكى از اعمال غرض ورزيها و تعصبات خاصى است كه مى تواند بسيارى از نوشتههاى تاريخى ابن كثير و امثال او را به زير سؤال ببرد . ابن كثير در ادامه سخنان خود مى گويد : " احاديث بسيارى وارد شده است مبنى بر اينكه على اولين مسلمان امت است ، اما هيچ يك از اين احاديث نمى تواند صحيح باشد " . ( 4 )
بدون ترديد احاديثى كه در اين خصوص روايت شده است خارج از حد تواتر بوده واحدى توانائى رد علمى آنها را ندارد . پيامبر ( ص ) در مواقف متعددى به كرات فرمودهاند كه : " على اولين كسى است كه اسلام آورده است " . حفاظ عامه نيز اين احاديث را معتبر دانسته و رجال اسناد آنها را توثيق نمودهاند . تفصيل اين احاديث با مصادر مربوطه در الغدير درج است . ( 5 ) علاوه بر اين بسيارى از صحابه پيامبر از جمله انس بن مالك ( 6 ) ، زيد بن ارقم ، ( 7 ) بريده ، ( 8 ) عبد الله بن عباس ، ( 9 ) عمر بن خطاب ( 10 ) و . . . اعتراف نمودهاند كه على نخستين فردى است كه مسلمان شده است . آنچه كه ذيلا آوردهايم برخى از احاديث پيامبر ( ص ) در اين خصوص مى باشد : 1 - پيامبر ( ص ) فرمود : " اولين كسى كه از ميان شما در حوض ( كوثر ) بر من وارد خواهد شد ، همان كسى است كه - بعنوان اولين فرد - ايمان آورد و او على بن ابى طالب ( ع ) است " . ( 11 ) 2 - پيامبر ( ص ) به فاطمه ( ع ) فرمود : " من تو را به ازدواج كسى در خواهم آورد كه پيش از همه اسلام آورده است . او در علم ، اعلم از سايرين و در بردبارى برتر از همه مى باشد " . ( 12 ) 3 - پيامبر ( ص ) دست على ( ع ) را گرفت و فرمود : " على اولين كسى است كه به من ايمان آورده و نخستين فردى خواهد بود كه روز قيامت با من مصافحه مى كند . . . و اوست كه صديق اكبر است " . ( 13 ) 4 - پيامبر ( ص ) به فاطمة ( ع ) فرمود : " در ميان صحابه من ، على نخستين فردى است كه اسلام آورد " . ( 14 )
5 - پيامبر ( ص ) فرمود : " هفت سال فرشتگان بر من وعلى درود مى فرستاند ، زيرا ما دو نفر نماز مى خوانديم در حالى كه احدى با ما نبود " . ( 15 ) 6 - پيامبر فرمود : " على نخستين فردى بود كه با من نماز گزارد " . ( 16 ) 7 - پيامبر فرمود : " اى على ! . . . تو با هفت امتياز در مقابل مردم قرار دارى و كسى از قريش نمى تواند آن فضائل را انكار كند . تو اولين كسى هستى كه به خدا ايمان آورده اى و . . . " . ( 17 ) آواى شوم افترا چه بسيار مفسرانى كه براى قرآن تفسير نوشتند و منظورى جز تحريف شأن نزول آيات نداشتند . چه بسيار فقيهانى كه در عرصه فقه اسلامى ظهور كردند و هدفى جز بازى با احكام الهى در سر نمى پروراندند . چه بسيار محدثين و مورخينى كه آمدند و قصدشان تحريف سنت پيامبر ( ص ) و تحريف تاريخ اسلام بود . ابن بزهكاران كه از اتفاق و اتحاد مسلمين همواره در عذاب بودند با نگارش اكاذيب به ايجاد تفرقه در ميان امت اسلامى پرداختند . هر چند كه از مطالعه اين كتب چيزى جز رايحه متعفن افتراء و تهمت نصيب انسان نخواهد شد ، با اين وجود به معرفى چهار نمونه از اين تأليفات مى پردازيم : ( 1 ) ياوه هاى " ابن عبد ربه " در " العقد الفريد " در آغاز خواندن اين كتاب بر لبهاى سخنوران وادى ادب لبخندى ناشى از انبساط خاطر مى نشيند ، ولى چندى نمى گذرد كه جوانه اين شكوفه در لب مى خشكد و خواننده
بى اختيار از جناياتى كه نويسنده اين كتاب به نام شريف ادب نموده است شكوه مى نمايد . بسيارى از مطالب ادبى مذهبى اين كتاب توهينى است به عالم ادب و مذهب . عبارات ذيل نمونهاى از تراوشات طبع بيمار مؤلف آن است : 1 - " يكى از رؤساى تجار مى گفت : پير مردى بد اخلاق در كشتى با ما بود كه هر گاه اسم شيعه مى آمد عصبانى مى شد - و با چهرهاى برافروخته - ابرو در هم مى كشيد . به او گفتم : هر دفعه كه اسم شيعه آمده عصبانى شده اى ، تو از چه چيز شيعه بد ت مى آيد ؟ گفت : من از " شين " كه در اول اسم " شيعه " است نفرت دارم ، چون من " شين " را جز در ابتداى كلمات زشت نديدهام ، از قبيل شر ، شوم ، شيطان ، شغب ( فتنه و فساد ) ، شقاء ( بدبختى ) ، شفار ( نقص ) ، شرور ، شين ( عيب ) ، شوك ( خار ) ، شكوى ، شهره ( رسوايى و افتضاح ) ، شتم ( دشنام ) ، شح ( بخل ) . ابو عثمان بحر الجاحظ كه اين داستان را نقل مى كرد گفت : " به اين ترتيب پايه و اساسى براى حقانيت شيعه وجود نخواهد داشت " . ( 18 ) 2 - " رافضيان ( = شيعيان ) يهود امت اسلام هستند و همانطور كه يهود دشمن مسيحيت است شيعيان هم دشمن اسلام مى باشند " . 3 - " رافضيان مانند يهوديان ريختن خون مسلمين را مباح مى دانند " . 4 - " يهوديان تورات را تحريف كردند و شيعيان قران را " 5 - " شيعيان مانند يهوديان گوشت شتر را نمى خورند " . 19 . . . . چه بسيار خونهايى كه با همين افتراءها بر زمين ريخته شد و چه بسيار خانههايى كه به وسيله اين تهمتها ويران گرديد . اى كاش " ابن عبد ربه " قدرى از مزاح و قصه گويى پا را فراتر مى گذاشت و قلم خويش را با اين گونه تهمتهاى ناروا ملوث نمى نمود ، هر كسى كه مختصرترين اطلاعى درباره مذهب تشيع داشته باشد ، به خوبى مى تواند نسبت به اين سخنان " ابن عبد ربه " قضاوت نمايد و ميزان انصاف و ارزش علمى كتاب او را در يابد .
2 - الفصل في الملل والأهواء والنحل ( تاليف ابن حزم ) عبارتهائى كه در زير مى خوانيد برخى از ناسزاها و نسبتهاى نارواى ابن حزم به شيعه است : 1 - شيعيان ، مسلمان نيستند " . ( 20 ) 2 - " شيعيان معتقدند آيات بسيارى از قرآن كاسته شده و آيات بسيارى به قرآن اضافه گرديده است " . ( 21 ) 3 - " اماميه ازدواج دائم به 9 زن را جائز مى دانند " . ( 22 ) 4 - " جمهور متكلمين شيعه مانند هشام بن حكم قائلند به اينكه علم خدا حادث است و اين كفر است . هشام مى گويد خدا هفت وجب است به وجبهاى خود خدا . داود جوازى كه از بزرگان متكلمين شيعه مى باشد مى گويد خدا مانند انسان گوشت و خون دارد " ( 23 ) . . . . در هيچ يك از كتب مخطوط ومطبوع شيعه - چه كتابهائى كه قبل از زمان ابن حزم نوشته شده و چه بعد او - كلمهاى از اين ياوهها ديده نمى شود . نويسنده اراجيف فوق كسى است كه در كتاب المحلى به امام حسن ( ع ) حمله مى كند و مى گويد : حسن بن على ( ع ) حق كشتن ابن ملجم را - تحت عنوان قصاص خون على ( ع ) - نداشته ، به دليل اينكه ابن ملجم اجتهاد كرده بود كه بايد على ( ع ) را كشت . ابن حزم مى گويد : اگر ابن ملجم در اجتهاد خود اشتباه كرده باشد نزد خدا يك اجر دارد و اگر اشتباه نكرده باشد دو اجر . ( 24 ) با يك بررسى دقيق مى بينيم اكثر تهمتهائى كه به شيعه زده شده ناشى از دشمنى با على عليه السلام بوده و شيعيان - همانند پيشوايان مظلوم خود - پيوسته قربانيان اين كينه توزى گرديدهاند .
3 - افترائات شهرستانى در " الملل والنحل " كسى كه درباره مذاهب مى نويسد ، بيش از هر كس ديگر بايد مراقب باشد كه مطالب نادرست و خلاف واقع در نوشتههايش راه نيابد ، چرا كه با نوشتن يك سخن عارى از حقيقت ، آبروى ملتى بىگناه را مى توان بر باد داد . شهرستانى نه تنها به اين وظيفه بى توجه است بلكه در نوشتههاى خود دقيقا رفتارى ضد اين رويه را دارد . نمونههايى از امانتدارى شهرستانى را در ذيل مى خوانيم ! شهرستانى مى گويد : 1 - " متكلم شيعى ، هشام بن حكم مى گويد : على خدايى است واجب الاطاعه " . 2 - " هشام بن سالم ( شيعى ) مى گويد : خدا به صورت انسانى است كه قسمت بالايش تو خالى ومجوف ، و قسمت پائينش تو پر است . . . خدا داراى حواس پنجگانه است و دست و پا و گوش و چشم و دهان دارد " . 3 - زرارة بن اعين ( شيعى ) مى گويد : خداوند قبل از خلق صفات نه عالم بوده و نه قادر ، نه حى بوده و نه بصير ، نه مريد بوده و نه متكلم " . 4 - " ابو جعفر محمد بن نعمان ( شيعى ) مى گويد : خدا نورى است به شكل انسان اما جسم نيست " . 5 - " يونس بن عبد الرحمن قمى ( شيعى ) فرشتگان را حامل عرش و عرش را حامل پروردگار مى داند " . ( 25 ) . . . . اعتقادات شيعه در كتب آنها درج است و اين سؤال مطرح است كه چرا شهرستانى اين اقوال را به يكى از اين كتابها ارجاع نمى دهد . كار سترگ علمى شهرستانى در اين خلاصه مى شود كه دروغى را بسازد ، سپس به فردى از جمله متكلمين شيعى نسبت بدهد ، و عاقبت مانند يك دلقك ، فرقه هشاميه وزراريه ويونسيه و غيره بسازد . اين فرقهها تا زمان شهرستانى كجا بودند ؟ ! هشام بن حكم تقريبا در سال 190 هجرى وفات يافته وشهرستانى كتاب " الملل والنحل " خود را بعد از سال 500 هجرى نوشته است . ظرف اين 310 سال جهان اسلام از فرقهاى به نام هشاميه و يا امثال آن اطلاعى نداشت ! نه كسى نام اين فرقه را شنيده بود و نه كسى از باطن و حقيقت آن چيزى مى دانست . حتى شيعيان كه لا اقل از احوال مذهب خود بيش از ديگران با اطلاعند اسمى از اين فرقه نشنيده بودند . شهرستانى درباره اعتقادات شيعه مى گويد : " از مختصات شيعه ، عقيده به تناسخ وحلول وتشبيه است " ، و حال آن كه علماى شيعه در كتب خود پيوسته معتقدين به تناسخ و حلول و تشبيه را كافر دانستهاند . ابو محمد خوارزمى كه معاصر با شهرستانى بوده ، سخنانى درباره وى دارد كه ما را از اطاله بحث پيرامون شهرستانى و كتابش بى نياز مى سازد . خوارزمى مى گويد : " اگر شهرستانى در اعتقاداتش سر در گمى نداشت و به الحاد و بى دينى متمايل نبود امام مى شد . بسيارى از اوقات ما كثرت فضل و كمال عقل او را مى ديديم و از تمايلش به چيزهاى بى پايه و اساس . . . - كه نه دليل عقلى داشت و نه نقلى - شگفت زده مى شديم ، ونعوذ بالله من الخذلان . . . من در بسيارى از سخنرانىهاى عمومى او ( ومجالش وعظش ) حاضر شدم ، در ميان گفتههايش نه يك جمله " قال الله " بود و نه يك جمله " قال رسول الله " [ يعنى در ميان حرفهايش نه حرف خدا بود و نه حرف پيامبر ( ص ) ] . ( 26 ) 4 - كتاب الانتصار ( تأليف ابو الحسن خياط معتزلى ) ابو الحسن خياط چنين مى نويسد : 1 - " شيعيان مى گويند خدايشان جسمى است داراى شكل و صورت ، گاهى حركت مى كند و گاهى در يك جا قرار مى گيرد ، زوال مى پذيرد و نقل مكان مى كند " . ( 27 ) 2 - " شيعهاى روى زمين پيدا نمى شود كه قائل به جسم بودن خدا نباشد " . ( 28 ) 3 - " شيعيان معتقدند كه حتى صد مرد مى تواند با يك زن در يك روز آميزش * كند ، بدون اينكه آن زن پاك شود وعده نگهدارد . ( 29 ) . . . . عبارات فوق كه از كتاب الانتصار نقل گرديد ، مشتى از خروارها افترائى است كه مؤلف آن از خود بر بافته است . پيامدهاى كتب افتراء بزرگترين خطرى كه جامعه اسلامى را تهديد مى كند نوشتن واشاعه تهمتهايى است كه فوقا به نمونههايى از آن اشاره شد . همين دستها بود كه بذر نفاق و روح نفرت را در سرزمينهاى اسلامى پراكند ، وهمين اكاذيب است كه پيام دوستى ومهربانى و شفقت را در گلوى مسلمين خفه مى كند . اين برگردن آحاد مسلمانان است كه ريشههاى دروغ وافتراء وتهمت وناسزا را از بيخ بر كنند ونگذارند شيطان صفتان به قلم مسموم خود ( كه چون دندان گرگ بيشه است ) اتحاد امت پيامبر اكرم ( ص ) ، را از هم بدرند . در جلد سوم الغدير ، 16 كتاب كه در آنها به شيعه افتراهاى نامربوط زده اند معرفى شده ومورد نقد وبررسى قرار گرفته است .