ذكر سلاطين صفويه موسويه
هـمـانـا سـلاطـيـن صفويه قريب دويست وسى سال سلطنت كردند وترويج دين و مذهب شيعه جـعـفـرى نـمـودنـد، اول ايـشان ، شاه اسماعيل اول بود، وهوابن السلطان حيدر بن السلطان شيخ جنيد مقتول بن السلطان شيخ ابراهيم بن خواجه على مشهور به ( سياه پوش ) كـه در سـنـه هشتصد وسى وسه در بيت المقدس وفات كرد، ومزارش معروف شد به مزار شـيـخ العـجـم وهوابن شيخ صدرالدّين موسى بن قطب الا قطاب برهان الا صفياء الكاملين شـيـخ صفى الدّين ابوالفتح اسحاق اردبيلى كه سلاطين صفويه را به سبب انتسابشان بـه او، صـفـويـه گـفـتـنـد، در سـنـه هـفـتـصـد وسـى وپـنـج در اردبـيـل وفـات كـرد ودر آنـجـا به خاك رفت ونزد اودفن كردند جماعتى از اولاد واحفاد اورا مـانـنـد شـيـخ صـدرالدّيـن وشـيـخ زيـن الدّيـن وپـسـرش شـيـخ جـنـيـد وسلطان حيدر وشاه اسماعيل وشاه محمّد خدابنده وشاه عباس اول واسماعيل ميرزا وحمزه ميرزا وغير اينشان وهوابن سيد امين الدّين جبرئيل ابن سيد محمّد صالح ابن سيد قطب الدّين ابن صلاح الدّين رشيد بن سـيـد مـحـمّد الحافظ بن سيد عوض شاه الخواص ابن سيد فيروز شاه زرين كلاه ابن سيد نـورالدّيـن مـحمّد بن سيد شرف شاه بن سيد تاج الدّين حسين بن سيد صدرالدّين محمّد بن سـيـد مـجـدالدّيـن ابـراهـيـم بـن جـعـفـر بـن مـحـمّد بن اسماعيل بن ناصرالدّين محمّد بن شاه فـخـرالدّيـن احـمـد بـن سـيـد محمّد الا عرابى ابن ابومحمّد قاسم بن حمزة بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام .(166)
شـاه اسـماعيل در مبداء امر با جماعتى از مريدان خود ومريدان آباء عرفاء راشدين خويش از بـلاد جـيـلان خـروج كرد ودر سنه نهصد وشش در حالى كه قريب به سن چهارده سالگى رسيده بود جنگ كرد تا بلاد آذربايجان را فتح وتسخير كرد و سلطنت پيدا كرد وامر نمود كه مذهب اماميه را ظاهر كنند وچون سنش به سى ونه سالگى رسيد وفات كرد وفرزندش شـاه طـهماسب بر اريكه سلطنت نشست ، واين در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد وسى هجرى بود كه موافق است با كلمه ( ظل ) چنانكه گفته اند:
شاه انجم سپاه اسماعيل
آنكه چون مهر در نقاب شده
از جهان رفت وظل شدش تاريخ
سايه تاريخ آفتاب شده (167)
قبر آن جناب در اردبيل در جوار مزار آباء واجدادش است ، وشاه طهماسب كه به جاى اونشست پـنجاه وچهار سال سلطنت كرد، وقزوين دارالسّلطنه اوبوده و معاصر بود با محقق كركى وشيخ حسين بن عبدالصمد وپسرش وشيخ بهائى رحمه اللّه ومحقق كركى كه نام شريفش شيخ على بن عبدالعالى وملقب است به نورالدّين ومروج مذهب ودين ومحقق ثانى ـ بلغه اللّه فـى الجـنـان الى اقـصى الا عالى ومنتهى الامانى ـ در عصر شاه طهماسب به عجم آمد وشاه مـقـدم اورا عـظـيـم شمرد وگفت : جناب شما اولى مى باشيد به ملك وسلطنت ؛ زيرا كه شما نائب امام عليه السلام مى باشيد ومن از عمال شما مى باشم ، وآن جناب نزد سلطان مرتبه عظيمه پيدا كرد، ونقل شده كه شاه به خط خود در حق اين بزرگوار نوشت :
بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـمانِ الرَّحيمِ چون از مؤ داى حقيقت انتماى كلام امام صادق عليه السلام ( اُنـْظـُروا اِلى مـَنْ كـانَ مـِنـْكـُمْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فـَارْضـُوا بـِهِ حـَكـَما فَاَنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ حاكِما فَاِذا حَكَمَ بَحُكْمٍ فَمَنْ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما بـِحـُكـْمِ اللّهِ اسـَتـَخـَفَّ وَ عـَلَيْنا رَدَّ وَ هُوَ رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى حَدِّ الشِّرك )
لايح وواضـح اسـت كـه مـخـالفـت حـكـم مجتهدين كه حافظان شرع حضرت سيدالمرسلين اند با شـرك در يـك درجه است پس هركه مخالفت حكم خاتم المجتهدين ووارث علوم سيدالمرسلين ونـائب الا ئمـة المـعـصـومين عليهم السلام ( لايَزاَلُ كَاسْمِهِ الْعَلِىِّ عَلِيّا عالِيا ) كند ودر مقام متابعت نباشد بى شايبه ملعون ومردود ودر اين آستان ملايك آشيان مطرود است وبه سـيـاسـات عـظـيـمـه و تـاءديـبـات بـليـغه مؤ اخذ خواهد شد. ( كَتَبَهُ طَهْماسِب بن شاه اسْمعيل الصَّفَوِىّ الْمُوسَوى . ) (168)
وحـكـايـت شـده كـه در عصر شريف اوسفير از سلطان روم بر شاه طهماسب وارد شد. اتفاقا روزى جـنـاب مـحـقق مذكور در مجلس سلطان تشريف داشتند سفير اورا بشناخت وخواست مابين خـود وشيخ ، باب جدلى مفتوح كند، گفت : اى شيخ ! تاريخ مذهب شما واختراع طريقه شما نهصد وشش است كه اول سلطنت شاه اسماعيل باشد واومطابق است با كلمه مذهب ناحق ودر اين ، اشـاره اسـت بـه بـطـلان مـذهـب شـما. محقق بديهةً در جواب اوفرمود كه ما وشما عرب مى بـاشـيـم و بـايـد عـرب تكلم كنيم چرا مى گويى مذهب ناحق بگو
( مَذْهَبُنا حَقٌ، فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ وَ بَقِى كَاَنَّما اُلْقِمَ الْحَجَرُ ) .
بـالجـمله ؛ شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد وهشتاد وچهار در قزوين وفات كرد واز اتفاقات آنكه جمله ( پانزدهم شهر صفر ) ماده تاريخ او شده وآثار حسنه وسـيـرت مـسـتـحـسـنـه اورا مـجـال ذكـر نـيـسـت . وبـعـد از اوپـسـرش شـاه اسـمـاعـيـل ثـانـى سـلطـان شـد واوبـر طـريـقـه اهـل سـنـت بـود وبـا اهـل ايـمـان وعـلمـا و سـادات بـد رفـتـارى مـى نـمود لاجرم سلطنتش طولى نكشيد وقريب يك سـال ونـيـم سـلطـنـت كـرد ودر شب سيزدهم شهر رمضان سنه نهصد وهشتاد وپنج در مجلس طـرب خـود نـاگـهـان خناق كرد وبمرد.
آنگاه برادرش سلطان محمّد مكفوف معروف به شاه خـدابنده ثانى سلطان شد وده سال سلطنت كرد، پس تفويض كرد سلطنت را به فرزندش شـاه عـبـاس اول در سـنـه نـهـصـد ونـود وشـش كـه مـطـابـق اسـت بـا كـلمـه ( ظـل اللّه ) ، پـس شـاه عـبـاس مـدت چـهـل وچـنـد سـال در كـمـال ابهت وجلالت سلطنت كرد ودر سنه هزار ونه پياده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد ودر بيست وهشت روز اين مسافت بعيده را كه قريب به دويست فرسخ است پياده پيمود، صاحب ( تاريخ عالم آرا ) اين اشعار را در اين باب سروده :
غلام شاه مردان شاه عباس
شه والاگهر خاقان امجد
به طوف مرقد شاه خراسان
پياده رفت با اخلاص بيحدّ
تا آخر اشعار، ودر آخر گفته :
پياده رفت وشد تاريخ رفتن
ز اصفهان پياده (1009) تا به مشهد(169)
مـؤ لف گـويـد: كه از شاه عباس خيرات وآثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب است رجـوع كـنـد بـه ( كتاب عالم آراء ) وغيره ، ميرداماد رحمه اللّه در ( كتاب اربعة ايـام ) خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامى مـدت مـديـد كه با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت اين ايام را به پاكيزگى وعبادت مى گـذرانـيـد وغـسـل مـى كـرد وروزه مـى داشـت وزيـارت مـاءثـوره را با فقير به جا مى آورد وتـصـدقـات بـسـيـار مـى فـرمـود، تـا آنـكـه فـرمـوده : وشـبـهـا بـا جـمـعـى مخصوص از اهل علم افطار مى كرد وبعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما با يكديگر مجلس مى گذرانيد. انتهى .(170) سنه هزار وسى وهشت ودر شب بيست وچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات كرد.
وبـعـد از اونـبيره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى ميرزاى شهيد لباس سلطنت پـوشـيـده وچـهـارده سال سلطنت كرد ودر 12 صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات كرد ودر بلده طيبه قم به خاك رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه عليها السلام واقع اسـت واكـنـون داخـل روضـه شـده اسـت كـه زنـهـا از صـحـن زنـانـه داخـل آن مـكـان مـى شوند وزيارت مى نمايند حضرت معصومه عليها السلام را، سقف وديوار اومـزيـن اسـت بـه كـاشـى معرق بسيار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در كتيبه اين بـقـعـه سـوره مـبـاركـه يـُسـَبِّحُ للّهِ بـه خـط مـيـرزا مـحـمـدرضـا امـامـى در كـمـال حـسـن وخـوبـى نـوشـتـه شـده ) وبـعـد از اوفـرزنـدش شا عباس ثانى به سن نه سـالگـى بـر اريـكـه سـلطـنـت قـرار گـرفـت ومـدت بـيـسـت وشـش سـال سـلطـنـت كـرد ورد سـنـه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند ودر جوار حضرت معصومه عليها السلام در بقعه بـزرگـى جـنـب بـقعه پدرش اورا به خاك سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرميد.
محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سليمان گفتند وآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضا عليه السلام را تعمير كرد وبر تذهيب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات كرده در قم در بقعه نزديك بقعه شاه عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسين مـنـتـقـل گـرديـد واوآخـر سـلاطـيـن صـفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه افاغنه ومـحـاصـره ايـشـان شـهـر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افـاغـنـه بـه شـهـر ريـختند وخون جمله اى از اعيان وعظماء دولت صفويه را ريختند وشاه سلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند.
وايـن واقـعـه در سـنـه هزار وصد وسى وهفت بود وپيوسته سلطان حسين در محبس بود تا سـلطـان مـحمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست ، پس به امر او، قريب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب كردند، و چون فتورى در دولت خود بديد از اصـفـهـان حـركـت كـرد وامـر كـرد شـاه سـلطـان حـسـيـن را در مـحبس هلاك كردند واورا بى غـسـل وكـفـن بـگـذاشـت واهل وعيال اورا اسير كرد واموالش را به غارت برد، واين واقعه در بـيـسـت ودوم مـحرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسين را بـه قـم بـردنـد ودر جـوار عـمـه اش حضرت فاطمه عليها السلام نزديك پدرش به خاك سپردند.
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب مـحـمّد بن قاسم بن حمزة بن امام موسى عليه السلام است سيد جـل خـاتـم الفـقـهـاء والمـجـتهدين ووارث علوم اجداده الطاهرين مقتدى الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سيد محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجة الا سـلام تـلمـيـذ جـناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سيد محسن واقا سيد على ـ رضوان اللّه عـليـهـم اجـمـعـيـن ـ جـلالت شـاءنـش زيـاده از آن اسـت كـه ذكـر شـود در عـبـادات ومـنـاجـات ونـوافل واوراد، ورسانيدن فوايد به طلاب و فقراء وسادات ، حكايات بسيار از آن جناب نـقـل شـده ومـن در كـتـاب ( فـوائد الرضـويـه ) كـه در احوال علماء اماميه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم ، اين مقام را گنجايش نقل نيست .(171)
وفـات آن جـنـاب در سـنه هزار ودويست وشصت (غرس ) واقع شد وقبر شريفش در اصفهان مـشـهـور وزيـارتـگـاه نـزديـك ودور اسـت وفـرزنـدانـش سيد سندوركن معتمد جناب حاج سيد اسـداللّه كـه در جـميع كمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است ، از اجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است ، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم مى داشتند. ( وَ لَنِعْمَ ما قيلَ ) :
اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ
وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما.
وفـاتش در سنه هزار ودويست ونود (غرص ) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديك باب قبله صحن مطهر است .
واما عبداللّه وعبيداللّه پسران حضرت امام موسى عليه السلام ، پس هر دوصاحب اعقاب مى بـاشـنـد وچنانكه از بعضى كتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند كه از جـمله مجدالدّولة والدّين ذوالطّرفين ابوالفتح محمّد بن حسين بن محمّد بن على بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام بوده كه خواهرش ستى سكينه بنت حسين بن مـحـمّد مادر سيد اجل مرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابى الفـضـل مـحـمـّد اسـت كـه شـيـخ مـنـتـجب الدّين در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت ورياست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانه بـوده در فـنـون از عـلم ، از بـراى اواسـت خـطـب ورسـائلى قرائت كرده بر شيخ ابوجعفر طـوسـى در سـفـر حـج ، روايـت نـمـوده از بـراى مـا از اوسـيـد نـجـيـب ابومحمّد حسن موسوى ،(172) ، انتهى .(173)
واز بـعـضـى كـتـب انـسـاب نـقـل اسـت كـه در حق اوگفته كه سيد مطهر يگانه دنيا بوده در افـضـل وبـزرگوارى وكرامت نفس ، كثيرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش پيوسته پـهـن ومبذول بوده ومتكلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبيين در رى با اوبوده وپـدرش ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نقيب رى پسر سلطان محمّد شريف است كه در قم مدفون است وبسيار جليل القدر است ودر ذكر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره رفت .
وبـالجـمـله ؛ سـيـد مـطـهـر را دوپسر بوده : محمّد وعلى ، اما محمّد بن مطهر را پسرى بوده فـخـرالدّيـن عـلى ، نـقـيب قم بوده ؛ واما على بن مطهر را عزّالدّولة والدّين وشرف الا سلام والمـسـلمـيـن بـاشـد پـسـرى بـوده مـحـمـّد نـام از اهـل عـلم وفـضـل وشـرف و جـلالت ورياست ، واوپدر عزّالدّين يحيى است كه شيخ منتجب الدّين اورا ثـناء بليغ گفته ودر باب اولادهاى امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره كرديم . اورا خوارزمشاه ، شهيد كرد. قبرش در طهران مى باشد. گويند والدش شرف الدّين را چند دخـتـر بـوده واولاد ذكـور نـداشـت چـون زوجه اش به يحيى حامله شد، شرف الدّين حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم را در خـواب ديـد عـرض كـرد يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم ؟ فـرمـود: يحيى ، چون آن پسر به دنيا آمد اورا يحيى نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدند سرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم اورا به يحيى .
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب عـبـداللّه بـن امـام مـوسـى عـليـه السـلام اسـت حـبـر نبيل ومحدث جليل سيد سند سلالة الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خيار المنتشرين نسلا بعد نسل فى الا قطار آقا سيد نعمت اللّه جزايرى ابن سيد عبداللّه بن محمّد بن الحسين بن احمد بن محمود بن غياث الدّين بن مجدالدّين بن نورالدّين بن سعدالدّين بن عيسى بن عبداللّه بن الامـام مـوسـى الكـاظـم عليه السلام كه تلميذ علامه مجلسى وآقا سيد هاشم احسائى ومحقق سبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث كاشانى وغير ايشان است وكتب بسيار تصنيف كرده . خود آن جـنـاب در بـعـض مـصـنـفـات خـود شـرح حـال خـود را نـوشـتـه وجـمـاعـتـى نـيـز احـوال اورا بـه شـرح نـوشـتـه انـد مـانـنـد نـافـله اش سـيـد عـبـداللّه وسـيـد فـاضـل سـيـد عـبـداللّطـيـف شـوشترى در ( تحفة العالم ) و غير ايشان .
وفاتش در قـريـه جايدر در شب جمعه بيست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جـليـلش سـيـد نـورالدّيـن از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات كرده در ذى حجه سنه هـزار وصـد وپـنـجـاه وهـشـت . روايـت مـى كند از پدرش واز شيخ حرّ عاملى وفرزندش سيد اجـل عـالم مـتـبـحـر نـقـاد آقا سيد عبداللّه بن نورالدّين بن نعمت اللّه الموسوى از اجلاّء اين طـايـفـه اسـت جـمـع شـده بـود در اوجودت فهم وحسن سليقه وكثرت اطلاع واستقامت طريقه چـنـانـكـه ظـاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شريفه اش كه از جمله آنها است ( شرح نـخـبـه عـ( و( شرح مفاتيح الا حكام ) و( ذخيره ) وغيرها.
و اجازه اى نوشته كه در آن شرح كرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشايخ خود را، روايت مى كند از والدش واز مـيـر مـحـمـّد حـسـيـن خـاتـون آبـادى وآقا سيد صدرالدّين رضوى قمى وآقا سيد نـصـراللّه حايرى شهيد، وروايت مى كند آقا سيد نصراللّه از اوواين يعنى روايت كردن هر يـك از دوشـيخ از ديگر در علم درايت موسوم است به مذبّح ، ونظيرش روايت علامه مجلسى اسـت از سـيـد عـليـخـان شـارح صـحيفه ، وروايت سد از او و روايت علامه مجلسى از شيخ حر عـامـلى وروايـت شـيـخ حـرّ از مـجـلسـى رضـى اللّه عنـه .
وسـيـد اجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصراللّه موسوى مذكور، آيتى بوده در فهم وذكاء وحسن تقرير وفصاحت تعبير مدرس بوده در روضه منوره حسينيه وكتب ورسائلى تصنيف كرده از جـمـله ( الروضـات الزاهـرات فـى المـعـجـزات بـعـد الوفـات ) و( سـلاسـل الذهـب ) وغير ذلك ، سلطان روم اورا در قسطنطنيه شهيد كرد. وروايت مى كند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزوينى از آقا سيد نصراللّه مذكور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه .
واز اعـقـاب عـبيداللّه بن موسى عليه السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بـن ابـراهـيـم بـن مـحـمـّد بـن عبيداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام علوى موسوى مـصـرى روايـت مـى كـنـد از اوشـيـخ تـلعـكـبـرى وسـمـاع كـرده از اوحديث را در سنه سيصد وچهل واز اواجازه گرفته .
واسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام مـلقـب بـه امـيـن اسـت ودر سـنـه دويـسـت و چهل در مدينه وفات كرد، ورقيه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سيصد و شانزده وفـات كـرد ودر بـغـداد به خاك رفت ، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسين وعلى است واز احـفـاد اواسـت شـيـخ زاهـد (174) ورع ابـوطالب محمّد الملهوس (175) ابـن عـلى بـن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام كه صاحب قـدر وجـالت وجـاه وحـشـمـت بـوده در بـغـداد، واز احـفـاد حسين بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صـورانـى كـه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كرده مـى شـده وابوالفرج در ( مقاتل الطالبيين ) گفته كه در ايام مهتدى سعيد حاجب در بـصـره جـعـفـر بـن اسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام را بـه قتل رسانيد.(176)
مـؤ لف گـويد: در ( انساب مجدى ) است كه مادر اسحاق بن الكاظم عليه السلام ام ولدى بـوده (177) لكـن در روايـتـى كـه در ( طب الا ئمّه ) است معلوم مى شـود كـه مـادر اسـحـاق نـيـز ام احـمد بوده وآن روايت چنين است كه اسحاق بن الكاظم عليه السـلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود: سيد من ، يعنى موسى بن جعفر عليه السـلام كـه ، هـر كـه نـظـر افـكـنـد بـه خـون خـود در شـاخ اول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت ديگر، پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست ، فرمود: درد گردن .
وزيد (178) بن موسى عليه السلام را ( زيدالنّار ) مى گفتند؛ به جهت آنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبين خروج كردند، زيد به بصره رفت وخانه هاى بنى عـبـاس را در بـصـره بـسـوزانيد چنانچه در ( تتمة المنتهى ) نگارش يافته و چون ابوالسرايا مقتول گشت واركان طالبيين متزلزل شد زيد را ماءخوذ داشتند و براى ماءمون بـه مـروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا عليه السلام بخشيد وزيد زنده بود تا آخـر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده واورا منادمت نموده ودر ( سرّ من راءى ) وفـات كرد. وبه قول صاحب ( عمدة الطالب ) ماءمون اورا زهر داد وهلاك شد وافـعـال زيـد بـر حـضـرت امام رضا عليه السلام گران آمد واورا توبيخ وتعنيف بسيار فـرمـوده ، ودر روايـتـى حـضـرت قـسـم خـورد تـا زنـده بـاشـد با زيد تكلم نفرمايد.
واز فـرمـايـشـات آن جـنـاب است كه به زيد، فرمود: اى زيد! آيا مغرور كرده تورا كلام سفله اهـل كـوفـه كـه گفتند حضرت فاطمه عليها السلام عفت ورزيد پس حق تعالى آتش را بر ذريـه اوحـرام نـمـود، ايـن مـخـتص به حسن و حسين اولاد بطنى آن مخدره است ، اى زيد! اگر اعـتـقاد دارى كه تومعصيت خدا كنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفر عليه السلام اطـاعـت خـدا كـنـد و شـبـهـا قـائم وروزهـا صـائم بـاشـد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى ، چنين نيست كه تواعتقاد كـرده اى ، بـه خـدا قـسـم نـمى رسد احدى به آن كرامتهايى كه نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان كرده اى كه توبه آن مراتب خواهى رسيد به معصيت خـدا پـس بـدگمانى كرده اى .
زيد گفت : من برادر تووپسر پدر تومى باشم ، فرمود: توبرادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى ، پس آن جناب آن آيه مباركه قرآن مجيد را كه در حق نـوح وپـسـرش نـازل شـده اسـت تـلاوت فـرمـود پـس فرمود كه حق تعالى پسر نوح را بـيـرون كـرد از آنـكه اهل اوباشد به سبب معصيت او. ودر روايت ديگر فرمود: پس هريك از اقـربـاء و خـويـشـان مـا كه اطاعت خدا نكند از ما نيست ، وبه حسن وشا راوى حديث ، فرمود: وتواگر اطاعت خدا كنى از ما اهل بيت خواهى بود.(179)