ذكر احمد بن عيسى بن زيد و ناجم صاحب زنج

احـمد بن عيسى بن زيد مردى عالم و فقيه و بزرگ و زاهد و صاحب كتابى در فقه بوده و مـادرش عـاتـكـه دخـتـر فـضـيـل بن عبدالرحمن بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب هـاشـمـيـه بـوده و تـولدش در سـال يـك صـد و پـنـجـاه و هـشـتـم و وفـاتـش در سـال دويـسـت و چـهـلم روى داد. در پـايـان روزگـار نـابـيـنـا گـشـت و چـنـانـكـه در ذيـل وفـات پـدرش عـيـسـى اشـارت رفـت از آن هـنـگام كه او را به مهدى تسليم كردند در دارالخـلافـه مـى زيست تا زمان رشيد، صاحب ( عمدة الطالب ) گفته كه نزد رشيد مـى زيـست تا كبير شد و خروج نمود پس او را ماءخوذ و محبوس داشتند پس خلاص ‍ گشت و پـنـهـان گـرديـد و بـبـود تـا در بـصـره وفـات نـمـود و ايـن هـنـگـام روزگـارش از هشتاد سال گذشته بود و از اين روى او را مختفى مى ناميدند انتهى .(155)
و زوجـه اش خـديـجه دختر على بن عمر بن على بن الحسين عليه السلام است و او مادر محمد پسرش است كه مردى وجيه و فاضل بوده و در بغداد در حبس وفات يافت .
مؤ لف گويد: از كسانى كه خود را به احمد مختفى نسبت داده صاحب زنج است ادعا مى كرده كه من على بن محمد بن احمد بن عيسى بن زيد بن على بن الحسين عليه السلام مى باشم و جـمـاعـتى او را ( دعّى آل ابوطالب ) مى گفتند و در توقيع حضرت امام حسن عسكرى عـليـه السـلام اسـت : ( صاحِبُ الزَّنْجِ لَيْسَ مِنْ اَهْلَ الْبَيْتِ ) (156) و اصـلش از يـكـى از قـراء رى بـود و بـه مـذهـب ازراقـه و خـوارج ميل داشت و تمام گناهان را شرك مى دانست و انصار و اصحابش زنجى بودند.
در ايـام خلافت مهتدى باللّه سه روز به آخر ماه رمضان مانده سنه دويست و پنجاه و پنجم در حـدود بـصـره خـروج كـرد پـس از آن به سوى بصره شده و بصره را مالك گرديد و جـمـاعـت ( زنـگ عـ( را براى انگيزش فتنه و غوغا برآشفت و آن جماعت در آن هنگام در بـصـره و اهـواز و نـواحـى اهـواز جـمـعـى بـزرگ بـودنـد و اهـل ايـن نواحى اين جماعت را مى خريدند و در املاك و ضياع و باغستان خود به خدمت ماءمور مـى سـاخـتـنـد و جـماعتى از اعراب ايشان نيز او را متابعت مى كردند و از وى افعالى ظهور يـافـت كه هيچ كس پيش از وى چنين نكرده بود و زمان المعتمد على اللّه ابوالعباس احمد بن مـتـوكل برادرش صلحة بن متوكل كه ملقب به موفق و قائم به امر خلافت بود به جنگ وى بـيـرون شـد و پيوسته به حيلت و تدبير جنگ و گريز مى كرد تا او را بكشت و مردم را از شـر او آسـوده كـرد و مـدت ايـام تـسـلط و قـهـر صـاحـب زنـج چـهـارده سال و چهار ماه بود.
و او مـردى قـسـى القـلب و ذمـيـم الا فـعال بود و در سفك دماء مسلمانان و اسر نساء و كشتن زنـان و اطـفـال و غـارت كـردن امـوال خـوددارى نـكـرد. و نقل شده كه در يك واقعه در بصره سيصد هزار نفس از مردم بكشت و فتنه او بر مردم سخت عظيم بود.(157)
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اخبار غيبيه خود مكرر اشاره فرموده به صاحب زنج و گرفتاريهاى اهل بصره .
از جمله فرموده :
( يا اَحْنَفُ كَاَنّى بِهِ وَقَدْ سارَ بِالْجَيْشِ الَّذى لايَكوُنَ لَهُ غُبارَ [وَ لا لَجَبٌ] وَ لا قَعْقَعَةُ لُجُمٍ وَلا حَمْحَمَةُ خَيْلٍ وَ يُثيروُنَ اْلاَرْضَ بِاَقْدامِهِمْ كَاَنَّها اَقْدامُ النَّعامِ.(158))
سـيـد رضـى رضـى اللّه عـنـه فرموده كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اين خطبه اشاره به ( صاحب زنج ) فرموده و معنى كلام آن حضرت آن است كه اى احنف ! گويا مـى نـگـرم او را كـه با سپاهى سير مى كند كه نه گرد و غبارى و نه صدايى و نه آواز سـلاح و لگـامـى دارد بـا قـدمهاى خويشتن زمين را بر هم مى شورانند و گامهاى آنها مانند قدمهاى شترمرغ است .
مؤ لف گويد: كه در اوائل ظهور صاحب زنج كه زنگيان به او پناهنده گشتند و جمعيت وى بـسـيـار گـشـت مورخين نوشته اند كه در تمامى سپاه او به غير از سه شمشير نبود. چون بـه آهـنـگ بـصـره شـد بـه قـريـه مـعـروف به كرخ رسيد بزرگان قريه به ديدار او بـشـتـافـتـند و لوازم پذيرايى به جاى آوردند و صاحب الزنج آن شب با ايشان به پاى بـرد و چـون بـامـداد شد اسبى كميت از بهرش از آن قريه هديه كردند و آن اسب را زين و لگان نبود و از هيچ كجا به دست نيامد سپس ريسمانى بر او استوار كردند و سوار شدند و هم با ريسمان از ليف دهانش بستند.
ابـن ابـى الحـديـد مـى گـويـد ايـن داسـتـان مـصـدق قول حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه فرموده :
كَاَنّى بِهِ قَدْ سارَ فِى الْجَيْشِ الَّذى لَيْسَ لَهُ غُبارٌ وَ لالَجَبٌ الخ .(159)
پس از آن حضرت به احنف ، مى فرمايد:
( وَيْلٌ لِسِكَكِمُ الْعامِرَةِ وَ الدُّوْرِ الْمُزَخْرَفَةِ الَّتى لَها اَجْنِحَةٌ كَاَجْنِحَةِ النُّسوُرِ وَ خَراطيمُ كَخَراطيمُ الْفيلَةِ مِنْ اَولئِكَ الَّذينَ لايُنْدَبُ قَتيلُهُمْ وَ لا يُفتَقَدُ عائِبُهُمْ. )
مـى فـرمايد: اى احنف ! واى بر كوى و بر زنهاى آبادان شما و خانه هاى آراسته و زينت و نـگـار كـرده كـه بـالهـا دارد مـانـنـد بـالهـاى كـركـس و خـرطـومـهـا مـانـنـد خـرطـوم فـيـل از چـنـيـن گـروهى كه نه بر كشته ايشان كسى ندبه مى كند و نه گمشده ايشان را كـسـى جـسـتجو مى كند، چون كه زنگيان عبيد و غريب بودند و كسى نداشتند كه بر ايشان نـدبـه كـنـد يا از نابود شدن ايشان جايش خالى بماند، و شايد مراد از اين بالها رواشن بـاشـد يـا اخـشـاب و بـورياهايى كه بيرون عمارتها از سقفها آويزان مى كنند كه درها و ديـوارهـا را از صـدمـه بـاران و تـابـش آفـتـاب نـگـهـدارد. و خـرطـوم خـانه ها، ناودانهاى متصل به ديوار است تا به زمين كه قير بر آنها ماليده اند و بسيار شبيه است به خرطوم فـيـل و حـضـرت امـيـرالمـؤ منين عليه السلام به اين فرمايش اشاره مى فرمايد به خراب شدن و سوختن اين عمارت در فتنه صاحب زنج .
هـمـانـا مـورخـيـن نـقـل كـرده انـد كـه در روز جـمـعـه هـفـدهـم شوال سنه دويست و پنجاه و هفت صاحب زنج داخل بصره شد و مردم بصره را بكشت و مسجد جامع و خانه هاى مردم را آتش زد و در روز جمعه و شب شنبه پيوسته مردم را كشت و خانه ها را آتش زد تا آنكه جويها را از خون روان گشت و كوى و بازار خونگسار گرديد و كوشك و گـلستان ، گورستان گرديد و خانه ها و هركجا كه رهگذر انسان يا چارپايان بود با هر اسب و اثاث و متاعى بود به جمله بسوخت .
( وَاتَّسـَعَ الْحـَريـقُ مـِنَ الْجـَبـَلِ اِلَى الْجَبَلِ وَ عَظُمِ الْخَطْبُ وَ عَمَّهَا الْقَتْلُ وَ النَّهْبُ وَ اْلاِحْراقُ. )
پـس از ايـن قتل عام ، مردم را امان دادند و گفتند هركه حاضر شود در امان است ، هنگامى كه مردم جمع شدند بناى غدر نهادند و شمشير در ميان ايشان نهادند و صداى مردم به شهادت جـارى و خونشان در زمين سارى بود، كشتند هركس را كه ديدند.
در بصره كه هركه مالدار بـود اول مـال او را مـى گـرفـتـنـد يـعـنـى شـكـنـجـه مـى كـردنـد او را تـا ظـاهـر كـنـد مال خود را و ناگهان او را مى كشتند و هركه فقير بود بدون فرصت در همان وقت او را مى كـشـتـنـد تـا آنـكـه نـقـل شـده كـه هـركـس از مـردم بـصـره بـه حـيـل مـخـتـلفـه جـان بـه سـلامـت بـبـرد در آن ابار و چاهها كه را سراها كنده بودند پنهان گـرديـده و چـون تاريكى شب جهان را فرو مى گرفت از ظلمت چاه طلوع مى كردند، و چون مـاءكـولى مـوجـود نـبـود نـاچـار از گوشت سگ و موش و گربه كار خورش و خوردنى مى سـاخـتـنـد و چـون خـورشـيـد طـلوع مـى كرد به چاه غروب مى نمودند و به همين گونه مى گـذرانـيدند چندان كه از آن حيوانات نيز چيزى به جاى نماند و بر هيچ چيز دست نيافتند ايـن وقـت نـگران بودند تا از همگنان و هم جنسان خود هر كس از گرسنگى بمردى ديگران از گـوشـتـش زنـدگـى گـرفـتـى و هـركـس را قـدرت بـودى رفيق خود را بكشتى و او را بـخـوردى و چـنـان سـخـتـى كـار بـر مـردم شـدت كرد كه زنى را ديدند كه سر بر دست گـرفـتـه و مـى گـريـد از سبب آن پرسيدند گفت :
مردم دور خواهرم جمع شدند تا بميرد گـوشـت او را بخوردند هنوز خواهمر نمرده بود كه او را پاره پاره كردند و گوشت او را قـسـمـت نـمـودنـد و از گـوشـت او قـسمتى به من ندادند جز سرش و در اين قسمت بر من ظلم نمودند!(160)
مـؤ لف گـويـد: معلوم شد فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در آن خطبه شريفه كه فرموده :
( فـَوَيـْلٌ لَكِ يـا بـَصـْرَةُ مِنْ جَيْشٍ مِنْ نِقَمِ اللّهِ لارَهَجَ لَهُ وَ لاحِسَّ وَ سَيُبْتَلى اَهْلُكِ بِالْمَوْتِ الاَحْمَرِ وَالْجُوعِ الاَغْبَرِ: )
واى بـر تـو اى بـصـره ! از لشـكـرى كه نقمت و شكنج خداوند است و بانگ و غبار و جنبش ندارد، چه سياه زنگى را چون ديگر لشكرها آواز و آهنگ و جرنگ اسلحه و مركب بسيار نبود و زود بـاشـد اى بـصـره كـه اهـل تـو، بـه مـرگ احـمـر و جوع اغبر مبتلا شوند، يعنى به قـتـل و قحط تباه گردند.(161) و اين كلمات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام معجزه بزرگى است .