فـصـل اول: در بـيـان ولادت و اسـم و لقـب و كـنـيـت آن جـنـاب و شـرح حال والده آن حضرت است

بـدان كـه در تـاريـخ مـيـلاد آن حـضـرت اخـتـلاف بـسـيـار اسـت و شـايـد اصـح اقوال نيمه جمادى الا ولى سنه سى و شش و يا پنجم سنه سى و هشت بوده باشد.
والده مـكـرمـه آن حـضـرت عـليـا مـخـدره ( شهربانو) دختر يزدجردبن شهرياربن پرويزبن هرمزبن انوشيروان پادشاه عجم بوده ، و بعضى به جاى شهربانو ( شاه زنان ) گفته اند.
چنانچه شيخنا الحرالعاملى در ( ارجوزه ) خود فرمود:
                                                       وَ اُمُّهُ ذاتُ الْعُلى وَ الْمُجْدِ
                                                                                                              شاهُ زَنان بِنْتُ يَزْدِجَرْدِ
                                                       وَ هُوَ ابْنُ شَهْريارٍ اِبْن كَسْرى
                                                                                                              ذُو سَوْدَدٍ لَيْسَ يَخافُ كَسْرى
علامه مجلسى رحمه اللّه در ( جلاءالعيون ) فرموده : ابن بابويه به سند معتبر از حـضـرت امام رضا عليه السلام روايت كرده است كه عبداللّه بن عامر چون خراسان را فتح كـرد دو دخـتـر از يـزدجـرد پـادشـاه عـجـم گـرفت و براى عثمان فرستاد پس يكى را به حـضـرت امـام حسن عليه السلام و ديگرى را به حضرت امام حسين عليه السلام داد. و آن را كـه حـضـرت امـام حـسين عليه السلام گرفت حضرت امام زين العابدين عليه السلام از او بـه هـم رسـيـد و چـون آن حـضـرت از او مـتـولد شـد او بـه رحـمـت اليـه واصـل شـد. آن دخـتـر ديـگـر نـيـز در وقـت ولادت فـرزنـد اول وفات يافت ـ پس ، يكى از كنيزان حضرت امام حسين عليه السلام او را تربيت مى كرد و حـضـرت او را مـادر مـى گـفت و چون حضرت امام حسين عليه السلام شهيد شد حضرت امام زيـن العـابـديـن عـليـه السـلام او را بـه يكى از شيعيان خود تزويج كرد و به اين سبب شـهـرت كـرد كـه حـضرت امام زين العابدين عليه السلام مادر خود را به يكى از شيعيان خود تزويج نموده .
مـؤ لف ( علامه مجلسى رحمه اللّه ) گويد: اين حديث مخالفت دارد با آنچه گذشت در فصل اولاد حضرت امام حسين عليه السلام كه شهربانو را در زمان عمر آوردند و شايد يـكـى از روايـان اشـتباهى كرده باشد و آن روايت كه در آنجا واقع شده اشهر و اقوى است چنانكه قطب رواندى به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است .(1) كـه چـون دخـتـر يـزدجـردبـن شهريار آخرين پادشاهان عجم را براى عمر آوردنـد و داخـل مـديـنـه كـردنـد جـمـيـع دخـتـران مـديـنـه بـه تـمـاشـاى جـمـال او بـيـرون آمـدند و مسجد مدينه از شعاع روى او روشن شد. و چون عمر اراده كرد كه روى او بـبـيـنـد مـانـع شد و گفت :
سياه باد روز هرمز كه تو دست به فرزند او دراز مى كـنـى . عـمـر گـفت : اين گبرزاده مرا دشنام مى دهد و خواست كه او را آزار كند، حضرت امير عـليـه السـلام فـرمـود كـه تو سخنى را كه نفهميدى چگونه دانستى كه دشنام است ، پس عمر امر كرد كه ندا كنند در ميان مردم و او را بفروشند. حضرت فرمود: جايز نيست فروختن دخـتـران پـادشـاهـان هر چند كافر باشند، و ليكن بر او عرض كن كه يكى از مسلمانان را خـود اخـتـيـار كـنـد و او را بـه تـزويـج كـنـى و مـهـر او را از عـطـاى بـيـت المال او حساب كنى .
عـمـر قـبـول كـرد و گـفت : يكى از اهل مجلس را اختيار كن ! آن سعادتمند آمد و دست بر دوش مـبـارك حـضرت امام حسين عليه السلام گذارد، پس حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از او پرسيد به زبان فارسى كه چه نام دارى اى كنيزك ؟
عـرض كـرد: جهانشاه . حضرت فرمود: بلكه تو شهربانو به نام كرده اند، عرض كرد: ايـن نـام خـواهـر مـن است . حضرت باز به فارسى فرمود: راست گفتى ، پس رو كرد به حـضرت امام حسين عليه السلام و فرمود كه اين باسعادت را نيكو محافظت نما و احسان كن بـه سـوى او كـه فـرزنـدى از تـو بـه هـم خـواهـد رسـانـيـد كـه بـهـتـريـن اهـل زمـيـن بـاشـد بـعـد از تـو، ايـن مـادر اوصـياء ذريه طيبه من است ؛ پس حضرت امام زين العابدين عليه السلام از او به هم رسيد.
و روايـت كـرده اسـت كـه پيش از آنكه لشكر مسلمانان بر سر ايشان بروند شهربانو در خـواب ديـد كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم داخـل خـانـه او شـد با حضرت امام حسين عليه السلام و او را براى آن حضرت خواستگارى نـمـود و بـه او تزويج كرد. شهربانو گفت كه چون صبح شد محبت آن خورشيد فلك امامت در دل مـن جـا كـرد و پـيـوسـتـه در خـيـال آن حضرت بودم .
چون شب ديگر به خواب رفتم حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـمـا السـلام را در خـواب ديدم كه به نزد من آمده و اسلام را بر من عـرضـه داشـت و مـن به دست مبارك آن حضرت در خواب مسلمان شدم ، پس فرمود كه در اين زودى لشكر مسلمانان بر پدر تو غالب خواهند شد و تو را اسير خواهند كرد و به زودى بـه فـرزند من حسين عليه السلام خواهى رسيد و خدا نخواهد گذارد كه كسى دست به تو بـرسـانـد تـا آن كـه بـه فرزند من برسى و حق تعالى مرا حفظ كرد كه هيچ كس به من دسـتـى نـرسـانيد تا آن كه مرا به مدينه آوردند و چون حضرت امام حسين عليه السلام را ديـدم دانـسـتـم كـه هـمـان اسـت كـه در خـواب بـا حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم بـه نـزد مـن آمـده بـود و حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم مرا به عقد او در آورده بود و به اين سبب او را اختيار كردم .(2)
و شـيـخ مـفيد ـ رحمه اللّه ـ روايت كرده است كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام حريث بن جابر را والى كرد در يكى از بلاد مشرق و او دو دختر يزدجرد را براى حضرت فرستاد، حـضـرت يكى را كه ( شاه زنان ) نام داشت به حضرت امام حسين عليه السلام داد و حـضـرت امـام زين العابدين عليه السلام از او به هم رسيد و ديگرى را به محمدبن ابى بـكـر داد و قـاسم جد مادرى حضرت صادق عليه السلام از او به هم رسيد. پس قاسم با امام زين العابدين عليه السلام خاله زاده بودند انتهى .(3)
و امّا كنى و اَلْقاب آن حضرت :
پـس بـدان كـه اشـهـر در كـنـيـت آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد است و القاب مشهوره آن حضرت : زين العابدين و سيدالساجدين و العابدين و زكى و امين و سجّاد و ذوالثّفنات .
و نـقـش نـگـيـن آن جناب به روايت حضرت صادق عليه السلام ( اَلْحَمْدُللّهِ الْعَلِىّ ) بوده ، و به روايت امام محمد باقر عليه السلام ( اَلْعِزَّةُ لِلِّه ) و به روايت حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام :
( خَزِىَ وَ شَقِىَّ قاتِلُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلىِ عليه السلام (4) )
ابـن بـابـويـه از حـضـرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كره است كه پدرم على بن الحـسـين عليه السلام هرگز ياد نكرد نعمتى از خدا را مگر آنكه سجده كرد براى شكر آن نـعـمـت ، و نـخـوانـد آيـه اى از كتاب خدا كه در آن سجده باشد مگر آنكه سجده مى كرد، و هـرگـاه حق تعالى از او بدى دفع مى كرد كه از او در بيم بود يا مكر مكر كننده اى را از او مى گردانيد، سجده مى كرد و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد، سجده مى كرد و هرگاه توفيق مى يافت كه ميان دو كس اصلاح كند، براى شكر آن سجده مى كرد و اثر سجده در جـمـيـع مـواضـع سـجـود آن حـضـرت بـود و به اين سبب آن حضرت را ( سجاد ) مى گفتند.(5)
و نـيـز از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه در مواضع سجده پدرم اثرهاى آشكار و برآمدگيها بود كه در هر سال دو مرتبه آنها را مى بريدند و در هر مرتبه ثفنه و بـرآمـدگـى پـنـج مـوضـع را مـى بـريـدنـد بـه ايـن سـبب آن حضرت را ذوالثفنات مى خواندند.(6)
مـؤ لف مـى گويد: كه اهل لغت گفته اند: ( ثفنه ) واحد ( ثَفِناتُ الْبَعير ) اسـت ، يـعنى آنچه بر زمين برسد از شتر چون بِخُسْبَدْ و غليظ شود و پينه بندد، مانند زانـوهـا و غـيـر آن و از ايـن مـعـلوم مـى شـود كـه پـيشانى و دو كف دست و زانوهاى مبارك آن حـضـرت از كـثـرت سـجده پينه مى بسته و مثل ثفنه شتر نمودار مى گشته است ، و در هر سال دو بار آنها را قطع مى كردند ديگر باره به هم مى رسيد!
ايـضـا روايـت كـرده اسـت كـه چـون زهـرى حـديـثى از حضرت على بن الحسين عليه السلام نـقـل مـى كرد و مى گفت : خبر داد مرا زين العابدين على بن الحسين عليه السلام سفيان بن عيينه پرسيد كه چرا آن حضرت را زين العابدين مى گويى ؟ گفت : براى آنكه شنيده ام از سـعـيـد بـن المـسـيـب كـه روايـت كـرد از ابـن عـبـاس كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم فرمود كه در روز قيامت منادى ندا كند كجا است زين العـابدين ؟ پس گويا مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليه السـلام در آن هـنـگـام بـا تـمـام وقـار و سـكـون صـفـوف اهل محشر را بشكافد و بيايد.(7)
و در ( كشف الغمّه ) است : كه سبب ملقّب شدن آن حضرت به لقب زين العابدين آن است كه شبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ايستاده بود پس شيطان به صورت مار عـظـيـمـى ظـاهـر شـد كـه آن حـضـرت را از عـبـادت خـود مـشـغـول گـردانـد حـضرت به او ملتفت نشد پس آمد حضرت را متاءلم نمود و باز متوجه او نگرديد، پس چون فارغ شد از نماز خود دانست كه شيطان است ، او را سبّ كرد و لطمه زد و فـرمـود كـه دور شو اى ملعون ؛ و باز متوجه عبادت خود شد پس شنيد صداى هاتفى كه سه مرتبه او را ندا كرد:
( اَنـْتَ زَيـْنُ الْعابِدينَ ) ، تويى زينت عبادت كنندگان ، پس اين لقب ظاهر شد در ميان مردم و مشهور گشت .(8)