فصل دوّم: در بــيـان بـرخـى اسـامـى والقـاب شـريـفـه حضرت فاطمه (ع) وبرخى ازفضائل آن جناب
ابـن بـابـويـه به سند معتبر از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السـّلام فـرمـوده كـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام را نـُه نـام اسـت نـزد حـق تـعـالى : فـاطـمه عـليـهـاالسـّلام وصـديـقـه ومـُباركه وطاهره وزكيّه وراضيه ومرضيّه ومُحدّثه وزهراء. پس حضرت فرمود كه آيا مى دانى كه چيست تفسير فاطمه ؟ يونس گفت ، گفتم : خبر ده مرا از مـعـنـى آن اى سـيّد من ؛ حضرت فرمود: فُطِمَتْ مِنَ الشَّر؛ يعنى بريده شده است از بديها، پـس حـضـرت فـرمـود كـه اگـر امـيرالمؤ منين عليه السّلام تزويج نمى نمود اورا، كفوى ونـظـيـرى نـبـود اورا بـر روى زمـيـن تـا روز قـيـامـت نـه آدم ونـه آنـهـا كـه بـعـد از او بودند.(5)
عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ذيـل تـرجـمـه ايـن حديث فرموده كه (صديقه ) به معنى مـعـصـومـه اسـت ، و(مـبـاركـه ) يـعـنـى صـاحـب بـركـت در عـلم وفـضـل وكمالات و معجزات واولاد كرام و(طاهره ) يعنى پاكيزه از صفات نقص و(زكيّه ) يـعـنـى نـمـوّ كـنـنـده در كـمـالات وخيرات و(راضيه ) يعنى راضى به قضاى حق تعالى و(مرضيه ) يعنى پسنديده خدا ودوستان خدا و(محدّثه ) يعنى مَلَك با اوسخن مى گفت و (زهـراء) يـعـنى نورانى به نور صُورى ومعنوى . وبدان كه اين حديث شريف دلالت كند بـر اينكه اميرالمؤ منين عليه السّلام از جميع پيغمبران واوصياى ايشان به غير از پيغمبر آخـرالزّمـان افضل مى باشد بلكه بعضى استدلال بر افضليت فاطمه زهرا عليهاالسّلام بر ايشان نيز كرده اند انتهى .(6)
ودر احاديث متواتره از طريق خاصّه وعامّه روايت شده است كه آن حضرت را براى اين فاطمه ناميده اند كه حق تعالى اورا وشيعيان اورا از آتش جهنم بريده است .(7) وروايت شـده كـه از حـضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم پرسيدند كه به چه سبب فاطمه را بتول مى نامى ؟ فرمود: براى آنكه خونى كه زنان ديگر مى بينند اونمى بيند، ديدن خون در دختران پيغمبران ناخوش است .(8)
شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه بـه سـنـد مـعـتـبـر روايـت كـرده اسـت كـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم از سـفـرى مـراجـعـت مـى فـرمـود اوّل به خانه حضرت فاطمه عليهاالسّلام تشريف مى بردند ومدتى مى ماندند وبعد از آن بـه خـانـه زنـان خـود مـى رفـتـنـد؛ پـس در بـعـضـى از سـفرهاى آن حضرت جناب فاطمه عـليـهـاالسـّلام دو دسـتـبند وگلوبند وگوشواره از نقره ساخت وپرده بر دَرِ خانه آويخت ، چـون آن جـنـاب مراجعت فرمود به خانه فاطمه عليهاالسّلام تشريف برد واصحاب بر در خـانـه تـوقـف نـمـودنـد چـون حـضـرت داخـل خـانـه شـد وآن حـال را در خانه فاطمه مشاهده فرمود، غضبناك بيرون رفت وبه مسجد درآمد وبه نزد منبر نـشـست ، حضرت فاطمه دانست كه حضرت براى زينتها چنين به غضب آمدند، پس گردنبند ودست برنجها وگوشواره ها را كند وپرده ها را گشوده وهمه را به نزد آن جناب فرستاد وبـه آن شـخص كه آنها را مى برد گفت به حضرت بگوكه دخترت سلام مى رساند ومى گويد اينها را در راه خدا بده . چون آنها را به نزد آن حضرت آوردند سه مرتبه فرمود: كـرد فـاطـمـه آنـچـه را كـه مـى خـواسـتـم پـدرش فـداى اوبـاد! دنـيـا از بـراى مـحـمـّد وآل مـحـمـّد نـيـست اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پشه اى بود خدا در دنيا كافران را شـربـتـى آب نـمـى داد؛ پـس بـرخـاسـت وبـه خـانـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام داخل شد.(9)
شـيـخ مـفـيـد وشـيـخ طـوسـى از طـريـق عـامـه روايـت كـرده انـد كـه حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود كه فاطمه پاره تن من است هركه اورا شاد گـردانـد مرا شاد گردانيده است وهركه اورا آزرده كند مرا آزرده است ، فاطمه عليهاالسّلام عزيزترين مردم است نزدمن .(10)
وشـيـخ طوسى از عايشه روايت كرده است كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار وسخن شـبـيـه تـر بـاشـد از فاطمه به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم چون فاطمه به نزد آن حضرت مى آمد اورا مرحبا مى گفت ودستهاى اورا مى بوسيد ودر جاى خود مى نشاند، چـون حـضـرت بـه خـانـه فـاطـمـه مـى رفـت بـرمـى خـاسـت واسـتـقـبـال آن حـضـرت مـى كـرد ومـرحـبـا مـى گـفـت ودسـتـهـاى آن حـضـرت را مـى بوسيد.(11)
قـطـب راونـدى مـُرسـلاً روايت كرده است كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام از دنيا رحلت فـرمـود اُمّ اَيْمَن سوگند ياد كرد كه ديگر در مدينه نماند؛ زيرا كه نمى توانست جاى آن حـضـرت را خـالى بـبـيـنـد پـس ، از مـديـنـه مـتـوجـه مـكـه شـد در بـعـضـى از منازل او را تشنگى عظيمى روى داد چون از آب ماءيوس شد دست به سوى آسمان دراز كرد وگـفـت : خـداونـدا! مـن خادمه حضرت فاطمه عليهاالسّلام ام ، آيا مرا از تشنگى هلاك خواهى كرد؟ پس به اعجاز فاطمه عليهاالسّلام دَلْوآبى از آسمان براى اوبه زير آمد چون از آن آب بـيـاشـامـيـد تـا هفت سال محتاج به خوردن وآشاميدن نگرديد، مردم او را روزهاى بسيار گرم براى كارها مى فرستادند تشنه نمى شد.(12)