سفر حجة الوداع پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم

در سـال دهـم هـجـرى سـفر حجة الوداع واقع شد. شيخ كُلينى روايت كرده است كه حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـعـد از هـجـرت ده سـال در مـديـنـه مـانـد و حـجّ بـه جـا نـيـاورد تـا آنـكـه در سال دهم ، خداوند عالميان اين آيه فرستاد كه :
(وَ اَذِّنْ فِي النّاسِ بِالْحَجِّ يَاْتُوكَ رِجالاً وَعَلى كُلِّ ضامِرٍ يَاْتينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَميق لِيَشْهَدوا مَنافِعَ لَهُمْ).(315)
پس امر كرد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مُؤَذِّنّان را كه اعلام نمايند مردم را به آوازهـاى بـلنـد بـه آنـكـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در ايـن سال به حجّ مى رود؛ پس مطلع شدند بر حج رفتن آن حضرت هركه در مدينه حاضر بود و در اطـراف مـديـنـه و اعـراب بـاديـه . و حـضـرت نـامـه هـا نـوشـت بـه سـوى هـركـه داخل شده بود در اسلام كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم اراده حجّ دارد پس هركه تـوانائى حجّ رفتن دارد حاضر شود؛ پس همه حاضر شدند براى حجّ با آن حضرت و در هـمه حال تابع آن حضرت بودند و نظر مى كردند كه آنچه آن حضرت به جاى مى آورد، بـه جـاى آورنـد و آنـچـه مى فرمايد اطاعت نمايند و چهار روز از ماه ذى قعده مانده بود كه حـضـرت بـيـرون رفـت ، پـس چـون بـه ذى الحـُلَيـْفـه رسـيـد اوّل زوال شـمـس ‍ بـود پـس مـردم را امـر فـرمـود كـه مـوى زيـر بـغـل و مـوى زهـار را ازاله كـنند و غسل نمايند و جامه هاى دوخته را بكنند و لنگى و ردائى بـپـوشـنـد. پـس غسل احرام به جا آورد و داخل مسجد شَجَره شد و نماز ظهر را در آن مسجد ادا نـمـود پـس عـزم نـمـود بـر حـجّ تـنـهـا كـه عـمـره در آن داخـل نـبـاشـد؛ زيرا كه حجّ تمتّع هنوز نازل نشده بود و احرام بست و از مسجد بيرون آمد و چون به بَيْدآء رسيد نزد ميل اوّل مردم صف كشيدند از دو طرف راه پس حضرت تلبيه حجّ به تنهائى فرمود و گفت :
لَبَّيـْكَ اللّهُمَّ لَبَّيْكَ لا شَريكَ لَكَ لبيك اِنَّ الْحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَكَ وَالْمُلكَ لَكَ لا شَريكَ لَكَ و حضرت در تلبيه خود ذا المعارج بسيار مى گفت و تلبيه را تكرار مى نمود در هر وقت كه سـواره اى مـى ديد يا بر تلّى بالا مى رفت يا از وادئى فرو مى شد و در آخر شب و بعد از نـمـازهـا، و هَدْى (316) با خود راند شصت و شش يا شصت و چهار شتر و به روايـت ديـگـر صـد شـتـر بـود. و روز چـهـارم ذى الحـجـّه داخـل مـكـّه شـد و چـون بـه در مـسـجـدالحـرام رسـيـد از دَرِ بـنـى شـيـبـه داخل شد و بر دَرِ مسجد ايستاد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد و بر پدرش ابراهيم عليه السـّلام صـلوات فـرسـتـاد پـس بـه نـزديك حَجَرالاَسْوَد آمد و دست بر حجر ماليد و آن را بـوسـيـده و هـفـت شـوط بر دور خانه كعبه طواف كرد و در پشت مقام ابراهيم دو ركعت نماز طواف به جا آورد و چون فارغ شد به نزد چاه زمزم رفت و از آب زمزم بياشاميد و گفت :
اَللّهُمَ اِنّي اَسْئَلُكَ عِلْما نافِعا وَرِزْقا واسِعا وَشِفآءً مِنْ كُلِّ دآءٍ وَسُقْمٍ.
و ايـن دعـا را رو بـه كـعـبه خواند پس به نزديك حجر آمد و دست بر حجر ماليد و حجر را بوسيد و متوجه صفا شد و اين آيه را تلاوت فرمود:
(اِنَّ الصَّفا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللّهِ فَمنْ حَجَّ الْبَيْتَ اَوِ اعْتَمَر فَلا جُناحَ عَلَيْهِ اَنْيطَّوَّفَ بِهِما).(317)
؛ يـعـنـى بـه درستى كه كوه صفا و كوه مروه از علامتهاى مناسك الهى است ، پس كسى كه حـجّ كند خانه را يا عمره كند، پس باكى نيست بر او كه آنكه طواف كند به صفا و مروه . پـس بـر كـوه صـفا بالا رفت و رو به جانب رُكن يَمانى كرد و حمد و ثناى حق تعالى به جاى آورد و دعا كرد به قدر آنكه كسى سوره بقره را به تاءنّى بخواند، پس ‍ سراشيب شـد از صـفا و متوجّه كوه مروه گرديد و بر مروه بالا رفت و به قدر آنچه توقّف نموده بـود در صـفـا، در مـروه نـيـز تـوقـّف نمود؛ پس باز از كوه به زير آمد و به جانب صفا مـتـوجـه شـد بـاز بر كوه صفا توقّف نمود و دعا خواند و متوجّه مروه گرديد تا آنكه هفت شـوط بـه جـا آورد؛ پـس چون از (سَعْى ) فارغ شد و هنوز بر كوه مروه ايستاده بود رو بـه جـانـب مـردم گـردانـيد و حمد و ثناى الهى به جاى آورد، پس اشاره به پشت سر خود نـمـود و گـفت : اين جبرئيل است و امر مى كند مرا كه امر نمايم كسى را كه (هَدْى ) با خود نـيـاورده اسـت به آنك مُحِلّ گردد و حجّ خود را به عمره منقلب گرداند و اگر من مى دانستم كـه چـنـيـن خواهد شد هَدْى با خود نمى آوردم و چنان مى كردم كه شما مى كنيد ولكن هَدْى با خود رانده ام ؛ پس مردى از صحابه گفت : چگونه مى شود ما به حج بيرون آئيم و از سر و موهاى ما آب غسل جنابت چكد؟ پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم او را فرمود كـه تـو هـرگـز ايمان به حجّ تمتّع نخواهى آورد.(318) پس سُراقَة بْن مالِكِ بـن جـُعـْشـُم كـِنـانـى بـرخـاست و گفت : يا رسول اللّه ! احكام دين خود را دانستيم چنانچه گـويـا امـروز مخلوق شده ايم پس بفرما كه آنچه ما را امر فرمودى در باب حجّ مخصوص ايـن سـال اسـت يـا هـمـيـشـه مـا را بـايـد حـجّ تـمـتّع كرد؟ حضرت فرمود كه مخصوص اين سـال نـيـسـت بـلكـه اَبـَدُالاباد اين حكم جارى است . پس حضرت انگشتان دستهاى خود را در يـكـديـگـر داخـل گـردانيد و فرمود كه داخل شد عمره در حجّ تا روز قيامت . پس در اين وقت حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام كـه از جـانـب يـمـن بـه فـرمـوده حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـتـوجـّه حـجّ گـرديـده بـود داخـل مـكـّه شـد و چـون بـه خـانـه حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام داخـل شـد ديد كه حضرت فاطمه مُحِلّ گرديده و بوى خوش از او شنيد و جامه هاى ملوّن در بـَر او ديد، پس گفت كه اين چيست اى فاطمه ؟ و پيش از وقت مُحِلّ شدن چرا مُحِلّ شده اى ؟ حـضـرت فاطمه عليهاالسّلام گفت كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مرا چنين امر كـرد ؛ پـس حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـيـرون آمـد و بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم شـتـافـت كـه حـقـيـقـت حـال را مـعـلوم نـمـايـد چـون بـه خـدمـت حـضـرت رسـيـد گـفـت : يـا رسـول اللّه ! مـن فـاطـمه عليهاالسّلام را ديدم كه مُحلّ گرديده و جامه هاى رنگين پوشيده اسـت ! حـضـرت فـرمـود كـه مـن امر كردم مردم را كه چنين كنند؛ پس تو يا على به چه چيز احـرام بـسـتـه اى ؟ گفت : يا رسول اللّه ، چنين احرام بستم كه (احرام مى بندم مانند احرام رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم )؛ حضرت فرمود: بر احرام خود باقى باش مثل من و تو شريك منى در هَدْى من .(319)
حـضـرت صـادق عـليـه السـّلام فـرمـود كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم در آن ايّام كه در مكّه بود با اصحاب خود در اَبْطَح نـزول فـرمـوده بود و به خانه ها فرود نيامده بود پس چون روز هشتم ذى الحجّه شد نزد زوال شـمس امر فرمود مردم را كه غسل احرام به جا آورند و احرام به حجّ ببندند و اين است مـعـنى آنچه حق تعالى فرموده است كه (فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ اِبْراهيمَ).(320) كه مراد از ايـن مـتـابـعـت ، مـتـابـعـت در حـجّ تـمـتـّع اسـت ؛ پـس حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بيرون رفت با اصحاب خود تلبيه گويان به حجّ تـا آنـكـه بـه مـنـى رسيدند، پس نماز ظهر و عصر و شام و خفتن و صبح را در منى به جا آوردنـد و بـامـداد روز نـهـم بـار كـرد بـا اصـحـاب خـود و مـتـوجـّه عـرفـات گرديد.(321)
و از جمله بدعتهاى قريش آن بود كه ايشان از مشعر الحرام تجاوز نمى كردند و مى گفتند مـا اهل حرميم و از حَرَم بيرون نمى رويم و ساير مردم به عرفات مى رفتند و چون مردم از عـرفـات بـار مـى كـردنـد و به معشر مى آمدند ايشان با مردم از مشعر به منى مى آمدند و قـريـش امـيـد آن داشـتند كه حضرت در اين باب با ايشان موافقت نمايد پس حق تعالى اين آيـه را فـرسـتـاد: (ثُمَّ اَفيضُوا مِنْ حَيْثُ اَفاضَ النّاسُ)؛(322) يعنى پس بار كـنيد از آنجا كه با ركردند مردم حضرت فرمود مراد از مردم در اين آيه حضرت ابراهيم و اسـمـاعـيـل و اسـحـاق عليهماالسّلام هستند و پيغمبرانى كه بعد از ايشان بودند كه همه از عـرفـات افـاضـه مـى نـمـودنـد، پـس چـون قـريـش ديـدنـد كـه قـبـّه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از مشعر الحرام گذشت به سوى عرفات در دلهاى ايشان خدشه به هم رسيد؛ زيرا كه اميد داشتند كه حضرت از مكان ايشان افاضه نمايد و به عرفات نرود، پس حضرت رفت تا به (نَمِرَه ) فرود آمد در برابر درختان اَراك پس خـيـمـه خـود را در آنجا برپا كرد و مردم خيمه هاى خود را بر دور خيمه آن حضرت زدند. و چـون زوال شـمـس شـد حـضـرت غـسـل كـرد و بـا قـريـش و سـايـر مـردم داخـل عـرفـات گـرديد و در آن وقت تلبيه را قطع نمود و آمد تا به موضعى كه مسجد آن حـضـرت مى گويند. در آنجا ايستاد و مردم بر دور آن حضرت ايستادند. پس ‍ خطبه اى اداء نـمـود و ايـشـان را امر و نهى فرمود، پس با مردم نماز ظهر و عصر را به جا آورد به يك اذان و دو اقـامـه ، پـس رفت به سوى محلّ وقوف و در آنجا ايستاد و مردم مبادرت مى كردند به سوى شتر آن حضرت و نزديك شتر مى ايستادند پس ‍ حضرت شتر را حركت داد ايشان نـيز حركت كردند و بر دور ناقه جمع شدند. پس ‍ حضرت فرمود كه اى گروه مردم موقف هـمـيـن زير پاى ناقه من نيست و به دست مبارك خود اشاره فرمود به تمام موقف عرفات و فرمود كه همه اينها موقف است ؛ پس مردم پراكنده شدند و در مشعرالحرام نيز چنين كردند؛ پـس مـردم در عرفات ماندند تا قرص آفتاب فرو رفت پس حضرت بار كرد و مردم بار كردند و امر نمود ايشان را به تاءنّى .
حـضـرت صـادق عليه السّلام فرمود كه مشركان از عرفات پيش از غروب آفتاب بار مى كـردنـد، پس رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مخالفت ايشان نمود و بعد از غروب آفـتـاب روانـه شـد و فـرمـود كـه اى گـروه مـردم حـجّ به تاختن اسبان نمى باشد و به دوانـيدن شتران نمى باشد وليكن از خدا بترسيد و سير نمائيد سير كردن نيكو، ضعيفى را پـامـال نكنيد و مسلمانى را در زير پاى اسبان مگيريد و آن حضرت سر ناقه را آن قدر مى كشيد براى آنكه تند نرود تا آنكه سر ناقه به پيش جهاز مى رسيد و مى فرمود كه اى گـروه مـردم بـر شـمـا بـاد بـه تـاءنـّى تـا آنـكـه داخـل مـشعرالحرام شد؛ پس در آنجا نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه ادا نمود و شب در آنـجـا بـه سـر آورد تا نماز صبح را در آنجا نيز اداء نمود و ضعيفان بنى هاشم را در شـب بـه مـنى فرستاد و به روايت ديگر زنان را در شب فرستاد و اُسامة بن زيد را همراه ايـشان كرد و امر كرد ايشان را كه جَمَره عَقَبه را نزنند تا آفتاب طالع گردد؛ پس چون آفـتـاب طـالع شـد از مـشـعـر الحـرام روانـه شـد و در مـنـى نزول فرمود و جمره عقبه را به هفت سنگ زد و شتران هَدْى كه آن حضرت آورده بود شصت و چـهـار بود يا شصت و شش و آنچه حضرت امير عليه السّلام آورده بودسى و چهار بود يا سـى وشـش كـه مـجـموع شتران آن دو بزرگوار صد شتر بود و به روايت ديگر حضرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام شـتـرى نـيـاورده بـود و مـجـمـوع صـد شـتـر را حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السّلام را شريك گـردانـيـد در هـَدْى خـود و سـى و هـفـت شـتـر را بـه آن حـضـرت داد. پـس حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم شصت و شش شتر را نحر فرمود و حضرت اميرالمؤ مـنين عليه السّلام سى و چهار شتر نحر نمود، پس حضرت امر نمود كه از هر شترى از آن صـد شـتـر پاره گوشتى جدا كردند و همه را در ديگى از سنگ ريختند و پختند و حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـين عليه السّلام از مراق آن تـنـاول نـمـودنـد تا آنكه از همه آن شتران خورده باشند و ندادند به قصّابان پوست آن شـتـران را و نـه جـُلهـاى آنـهـا را و نـه قلاده هاى آنها را بلكه همه را تصدّق كردند. پس حـضـرت سـر تـراشيد و در همان روز متوجّه طواف خانه گرديد و طواف و سعى را به جا آورد و بـاز بـه مـنـى مـعـاودت فـرمود و در منى توقّف نمود تا روز سيزدهم كه آخر ايّام تـشـريـق اسـت و در آن روز رَمـْى هـر سـه جـَمـره نـمـود و بـار دگـر مـتـوجـّه مـكـّه گرديد.(323)
شـيـخ مـفـيـد و طـبـرسـى روايـت كـرده انـد(324) كـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم از اعـمـال حـجّ فارغ شد متوجّه مدينه شد و حضرت امـيرالمؤ منين عليه السّلام و ساير مسلمانان در خدمت آن حضرت بودند و چون به غَدير خُم رسيد و آن موضع در آن وقت محلّ نزول قوافِل نبود؛ زيرا كه آبى و چراگاهى در آن نبود، حـضـرت در آن مـوضـع نـزول فـرمـود و مـسـلمـانـان نـيـز فـرود آمـدنـد و سـبـب نـزول آن حـضـرت در چـنـان مـوضـع آن بـود كـه از حـق تـعـالى تاءكيد شديد شد بر آن حضرت كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را نصب كند به خلافت بعد از خود و از پيش نيز در ايـن بـاب وحـى بـر آن حـضـرت نـازل شـده بـود لكـن مـشـتـمـل بر توقيت و تاءكيد نبود و به اين سبب حضرت تاءخير نمود كه مبادا در ميان اُمّت اخـتـلافـى حادث شود و بعضى از ايشان از دين برگردند و خداوند عالميان مى دانست كه اگـر از غـدير خم درگذرند متفرّق خواهند شد بسيارى از مردم به سوى شهرهاى خود،پس حـق تـعـالى خـواسـت كـه در ايـن مـوضع ايشان جمع شوند كه همه ايشان نصّ بر حضرت امـيـرالمؤ منين عليه السّلام را بشنوند و حجّت بر ايشان در اين باب تمام شود و كسى از مسلمانان را عُذرى نماند؛ پس حق تعالى اين آيه را فرستاد:
(يا اَيُّهَا الرُّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ..).(325)
؛ يـعـنـى اى پـيـغـمـبـر بـرسـان بـه مـردم آنچه فرستاده شده است به سوى تو از جانب پروردگار تو در باب نص بر امامت على بن ابى طالب عليه السّلام و خليفه گردانيدن او را در ميان امّت پس فرمود:
(وَاِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ الناسِ..).(326)
؛اگر نكنى پس نرسانده خواهى بود رسالت خدا را و خدا ترا نگاه مى دارد از شرّ مردم .
پـس تـاءكيد فرمود در تبليغ اين رسالت و تخويف نمود آن حضرت را از تاءخير نمودن در آن امر و ضامن شد براى آن حضرت كه او را از شر مردم نگاه دارد.
پـس بـه ايـن سـبـب حـضـرت در چـنـان مـوضـعـى كـه محل فرود آمدن نبود فرود آمد و مسلمانان همه برگرد آن حضرت فرود آمدند و روز بسيار گـرمـى بـود پس امر فرمود درختان خارى را كه در آنجا بود زير آنها را از خس و خاشاك پـاك كـردنـد و فـرمـود پـلانـهـاى شـتـران را جمع كردند و بعضى را بر بالاى بعضى گـذاشـتند، پس منادى خود را فرمود كه ندا در دهد در ميان مردم كه همه به نزد آن حضرت جـمـع شوند، پس ‍ همگى جمع شدند و اكثر ايشان از شدت گرما رداهاى خود را بر پاهاى خـود پـيـچيده بودند و چون مردم اجتماع كردند حضرت بر بالاى آن پالانها كه به منزله مـنـبر بود برآمد و حضرت امير عليه السّلام را بر بالاى منبر طلبيد و در جانب راست خود بـازداشـت پـس خـطـبه خواند مشتمل بر حمد و ثناى الهى و به موعظه هاى بليغه و كلمات فـصـيحه ايشان را موعظه فرمود و خبر موت خود را داد و فرمود مرا به درگاه حق تعالى خوانده اند و نزديك شده است كه اِجابَت دعوت الهى كنم و وقت آن شده است كه از ميان شما پـنـهـان شـوم و دارفـانى را وداع كنم و به سوى درجات عاليه آخرت رحلت نمايم و به درسـتـى كـه در مـيـان شـمـا مى گذارم چيزى را كه تا متمسّك به آن باشيد هرگز گمراه نـگـرديـد بـعـد از مـن كـه آن كـتـاب خـدا اسـت و عـتـرت مـن كـه اهـل بـيت من اند؛ به درستى كه اين دو تا از هم جدا نمى شوند تا هر دو نزد حوض كوثر بـر مـن وارد شـونـد؛ پس به آواز بلند در ميان ايشان ندا كرد كه آيا نيستم من سزاوارتر بـه شـمـا از جـانـهـاى شـمـا؟ گفتند: چنين است ؛ پس بازوهاى اميرالمؤ منين عليه السّلام را گـرفت و بلند كرد آن حضرت را به حدى كه سفيدى هاى زير بغلهاى ايشان نمودار شد و گـفـت : هـر كـه مـن مولى و اَوْلى به نفس اويم ، پس على مولى و اَوْلى به نفس او است ؛ خـداونـدا! دوسـتى كن با هر كه با على دوستى كند و دشمنى كن با هر كه با على دشمنى كـنـد و يـارى كـن هر كه على را يارى كند و واگذار هركه على را واگذارد. پس حضرت از مـنـبـر فـرود آمـد و آن وقـت نـزديـك زوال بـود در شـدّت گـرمـا پس دو ركعت نماز كرد پس زوال شـمـس شد و مؤ ذن آن حضرت اذان گفت و نماز ظهر را با ايشان به جا آورد. پس به خـيـمـه خـود مـراجـعـت فـرمـود و امر فرمود كه خيمه اى از براى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام در برابر خيمه آن حضرت برپا كردند و حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام در آن خيمه نشست ؛ پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود مسلمانان را كه فوج فوج به خدمت آن حضرت بروند و آن جناب را تهنيت و مبارك باد امامت بگويند و سلام كنند بـر آن جناب به امارت و پادشاهى مؤ منان و بگويند : اَلسَلام عَلَيك يااميرالمؤ منين ! پس مردمان چنين كردند ، آنگاه امر فرمود زنان خود و زنان مسلمانان را كه همراه بودند بروند و تهنيت و مبارك باد بگويند و سلام كنند به آن جناب به عمارت مؤ منان پس همگى به جا آورنـد و از كسانى كه در اين باب اهتمام زياده از ديگران كرد ابن الخطّاب بود كه زياده از ديگران اظهار شادى و بشاشت نمود به امامت و خلافت آن جناب و گفت :
بَخِّ بَخِّ لَكَ يا عَلىُّ اَصْبَحْتَ مَوْلاىَ و مَوْلى كُلِّ مُؤمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ!(327)
يعنى به به از براى تو يا على ، گوارا باد تو را ،گرديدى آقاى من و آقاى هر مرد مؤ مـن و زن مـؤ مـنـه اى ! پـس حـَسـّان بـن ثـابـت بـه خـدمـت حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد و رخصت طلبيد از آن جناب كه در مدح اميرالمؤمنين عـليـه السـّلام در ذكر قصه غدير و نصب آن جناب به امامت و خلافت ودعاهايى كه حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در حـق او فـرموده قصيده اى انشاء نمايد چون از آن جناب مرخص شد بر بلندى برآمد و اين اشعار را به آواز بلند بر مردم خواند:
شعر :
                                                  يُناديهُم يَومَ الْغَديرِ نَبيُّهُم
                                                                                                    بِخُّمٍ وَاَسمِعْبِالنَّبِى مُنادِيا
                                                  وقالَ فَمَنْ مَوْليكُمْو وَلِيُّكُمْ
                                                                                                    فَقالُوا ولَم يُبْدوا هُناكَ التّعادِيا
                                                  اِلـهُكَ مَوْلي ناوَاَنْتَ وَليُّنا
                                                                                                    وَلَنْ تَجِدَنْ مِنّا لَكَالْيَوْمَ عاصِياً
                                                  فَقالَ لَهُقُمْ ياعَلىُّوَاِنَّني
                                                                                                    رَضيتُكَ مِنْبَعْدي اِماماً وَ هادياً
                                                  فَخَصَّ بِهادونَ الْبَريَّةِ كُلِهّا
                                                                                                    عَليَّاً وَ سَمّاهُ الْوزير الْـمُواخيا
                                                  فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَليُّهُ
                                                                                                    فَكُونُو الَهُ اَتْباعَ صدْقٍ مُوالِياً
                                                  هُناكَ دَعَا اللّهُمَ وَالِ وَليهُ
                                                                                                    وَكُنْ لِلَّذي عادى عَلِيّاً مُعاِدياً(328)
واين اشعار را خاصّه و عامه به تواتر روايت كرده اند.
روايـت اسـت كـه چون حسّان اين اشعاررا بگفت حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤَيَّداً بِرُوحِ الْقُدُس ما نَصَرْتَنا بِلِسانِكَ. يعنى پيوسته اى حـسـّان مؤ يِّدى به روح القدس مادام كه يارى نمايى مارا به زبان خود و اين اشعارى بـود از آن جـنـاب بـر آن كـه حسّان بر ولايت اميرالمؤ منين عليه السّلام ثابت نخواهد ماند چنانكه بعد از وفات آن حضرت ظاهر شد.
و كميت شاعر نيز قصيده اى در قصّه غدير گفته كه اين سه شعر از آن است :
شعر :
                                                  وَيَومَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَديرِخُمٍّ
                                                                                                    اَبانَ لَهُ الْوِلايَةَ لَوْ اُطيعا
                                                  وَل كِنَّ الرِّجالَ تَبايَعوُها
                                                                                                    فَلَمْ اَرَ مِثْلَها خَطَراً مَنيعاً
                                                  وَلَم اَرَ مِثْلَ ذاكَ اليَومِ يوماً
                                                                                                    وَلَمْ اَرَ مِثْلَهُ حَقَّاً اُضيعا
و ايـن احـقـر كـتابى نوشتم در حديث غدير موسوم به (فيض القدير فيما يتعلّق بحديث الغدير) مقام را گنجايش نبود واگر نه ملخّصى از آن در اينجا ايراد مى كردم .
و چون در اوائل سـال يـازدهـم هـجـرى بـعـد از سـفـر حـجـة الوداع وفـات حـضـرت رسـول صلى اللّه عليه و آله و سلّم واقع شده ، اينك ما شروع مى كنيم به ذكر وفات آن حضرت .