شايعه شهادت پيامبر در اُحُد

بـالجـمـله ، چـون خبر شهادت رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم در مدينه پراكنده شـد چـهـارده تـن از زنـان اهل بيت و نزديكان ايشان از مدينه بيرون شده تا جنگگاه بيرون آمـدند. نخست حضرت زهرا عليهاالسّلام پدر بزرگوار خود را با آن جراحات دريافت و آن حـضـرت را در بركشيد و سخت بگريست ، پيغمبر نيز آب در چشم بگردانيد آنگاه اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السّلام با سپر خويش آب همى آورد(209)و فاطمه عليهاالسّلام از سـر و روى پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و سلّم خون همى شست و چون خون باز نمى ايـسـتاد قطعه اى از حصير به دست كرده بسوخت و با خاكستر آن جراحت پيغمبر را ببست و از آن پـس رسـول خـداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم با استخوان پوسيده زخمهاى خود را دود همى داد تا نشان به جاى نماند.
عـلى بـن ابـراهـيـم قـمـى روايـت كـرده اسـت كـه چـون جـنـگ سـاكـن شـد حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم فـرمـود كـه كـيـسـت مـا را از احوال حمزه خبر دهد؟ حارث بن صِمَّه (210) گفت : من موضع او را مى دانم . چون بـه نـزديـك او رسـيـد و حـال او را مـشـاهـده نـمـود نخواست كه آن خبر را او برساند . پس حـضـرت فـرمـود: يا على ، عمويت را طلب كن . حضرت امير عليه السّلام آمد و نزديك حمزه ايـسـتـاد و نـخـواسـت كه آن خبر وحشت اثر را به سيّد بشر برساند؛ پس حضرت پيغمبر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم خـود بـه جـسـتـجـوى حـمـزه آمـد چـون حـمـزه را بـر آن حـال مـشـاهـده كـرد گـريـست و فرمود: به خدا سوگند كه هرگز در مكانى نايستاده ام كه بيشتر مرا به خشم آورد از اين مقام اگر خدا مرا تمكين دهد بر قريش هفتاد نفر ايشان را به عـوض ‍ حـمـزه چـنـيـن تـمـثـيـل كـنـم و اعـضـاى ايـشـان را بـبـُرَم ؛ پـس جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد:
(لَئن عـاقـَبـْتـُمْ فـَعـاقـِبـُوا بـِمـِثـْلِ مـا عـُوقـِبـْتـُمْ بـِهِ وَلِئِنْ صـَبـَرتـُمْ لَهـُوَ خـيـرٌ لِلصّابِرينَ.)(211)
يـعـنـى اگـر عـقـاب كنيد پس عقاب كنيد به مثل آنچه عقاب كرده شده ايد و اگر صبر كنيد البتّه بهتر است براى صبر كنندگان .
پس حضرت گفت كه صبر خواهم كرد و انتقام نخواهم كشيد، پس حضرت ردائى كه از بُرد يـمـنـى بـر دوش مـبـاركش بود بر روى حمزه انداخت و آن رداء به قامت حمزه نارسا بود و اگـر بر سرش مى كشيدند پاهايش پيدا مى شد و اگر پاهايش را مى پوشانيدند سرش پيدا مى شد؛ پس بر سرش كشيد و پاهايش را از علف و گياه پوشانيد و فرمود كه اگر نـه آن بـود كـه زنـان عـبـدالمـطّلب اندوهناك مى شدند هر آينه او را چنين مى گذاشتم كه درندگان صحرا و مرغان هوا گوشت او را بخورند تا روز قيامت از شكم آنها محشور شود؛ زيـرا كـه داهـيه هر چند عظيمتر است ثوابش بيشتر است .(212) پس حضرت امر فـرمود كه كشتگان را جمع كردند و نماز كرد برايشان و دفن كرد ايشان را و هفتاد تكبير بر حمزه گفت در نماز و بعضى گفته اند كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود جـسـد حـمـزه را بـا خـواهرزاده اش عبداللّه بن جَحْش (213) در يك قبر نهادند. و عـبـداللّه بـن عمرو بن حرام پدر جابر را با عَمْروبْن الْجَمُوح به يك قبر نهادند و از اين گـونـه ، هـر كـس بـا كـسـى ماءلوف بود هر دو تن و سه تن را در يك لحد مى سپردند و آنـانكه قرائت قرآن بيشتر كرده بودند به لحد نزديكتر مى نهادند و شهيدان را با همان جامه هاى خون آلود به خاك مى سپردند و آن حضرت مى فرمود:
(زَمِّلُوهـُمْ فـي ثِيابِهمِ وَ دِمآئِهِمُ فَاِنَّهُ لَيْسَ مِنْ كَلِمٍ كُلِمَ فِي اللّهِ اِلاّ وَهُوَ يَاْتِي اللّهَ يَوْمَ الْقيامة وَالْلَّوْنُ لَوْنُ الدَّمِ وَالرّيحُ ريحُ الْمِسْكِ.)(214)
لكـن در حـديـثـى وارد شـده كـه حـضـرت حـمـزه را كـفـن كـرد براى آنكه او را برهنه كرده بـودنـد(215) و روايـت شـده كـه قـبـر عـبـداللّه و عـمـرو چـون در مـعـبـر سـيـل بـود وقـتى سيلاب بيامد و قبر ايشان را ببرد، عبداللّه را ديدند كه دست بر جراحت خـويـش دارد چـون دست او را باز داشتند خون از جاى جراحت برفت لاجرم دست او را به جاى خـود گـذاشـتـنـد. جـابـر گـفـت كـه بـعـد از بـيـسـت و شـش سـال پـدرم را در قـبـر بـدون تـغـيـيـر جـسـد يـافـتـم گـويـا در خـواب بـود و عـلف حَرْمَل (اسپند) كه بر روى ساقهايش ريخته بودند تازه بود.
بـالجـمله ؛ چون پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم از كار شهدا پرداخت راه مدينه پيش ‍ داشـت بـه هـر قبيله اى كه مى رسيد مرد و زن بيرون شده بر سلامتى آن حضرت شكر مى كردند و كشتگان خود را از خاطر مى ستردند.
پـس (كـُبـَيـْشـة ) مـادر سَعْد بن مُعاذ به نزد آن جناب شتافت و در اين وقت پسرش سعد عـنـان اسـب پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم داشـت پـس عـرض كـرد: يـا رسول اللّه ! اينك مادر من است كه به ملازمت مى رسد. پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم فـرمـود: مـرحـبـا بـِهـا، چـون كـُبـَيـْشة برسيد رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم تـعـزيـت فـرزنـدش عـمـرو بـن مـعـاذ را بـاز داد. عـرض كـرد: يـا رسول اللّه ! چون ترا به سلامت يافتم هيچ مصيبت و اَلَمى بر من حملى و ثقلى نيفكند، پس حـضـرت دعـا كـرد كـه حـزن بـازماندگانشان برود و حق تعالى مصيبتشان را عوض و اجر مـرحـمـت فـرمايد و به سعد فرمود كه جراحت يافتگان قوم خود را بگوى كه از مرافقت من باز ايستند و به منازل خود شده به مداواى خويش پردازند. پس سعد جراحت زدگان را كه سـى تـن بودند امر كرد بروند و خود سعد چون حضرت را به خانه رسانيد مراجعت كرد. ايـن هـنـگـام كـمتر خانه اى در مدينه بود كه از آن بانگ ناله و سوگوارى بلند نشود جز خـانـه حـمـزه عـليـه السـّلام پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم اشك در چشمانش بگشت و فـرمـود: ولكـِنَّ حـَمـْزَةَ لا بـَواكي لَهُ الْيَوْم ؛ يعنى شهداى اُحُد گريه كننده دارند لكن حمزه گريه كننده امروز ندارد. سَعْد بن مُعاذ و اُسَيْدِ بن حُضَيْر كه اين را شنيدند زنان انصار را گفتند: ديگر بر كشتگان خود نگرييد نخست برويد نزد حضرت فاطمه عليهاالسّلام و او را هـمـراهـى كـنيد در گريستن بر حمزه ، آنگاه بر كشتگان خود گريه كنيد. زنان چنان كـردنـد چـون صـداى گـريه و شيون ايشان را پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شنيد فـرمـود: بـرگـرديد، خدا شما را رحمت كند همانا مواسات كرديد.(216) و از آن روز مـقـرر شـد كـه هـر مـصـيـبـتـى بـر اهـل مـديـنـه واقـع شـود، اول بر حمزه نوحه كنند آنگاه براى خود.
و فـضـايـل حـمـزه بـسـيـار اسـت و شـعـراء بـسـيـار او را مـرثـيـه گـفـته اند و من در كتاب (كـحـل البـصـر فـى سـيـرة سـيـّد البشر) به آن اشاره كرده ام و در (مفاتيح الجنان ) فـضـل زيـارت آن جـنـاب را بـا الفاظ زياتش و زيارت شهداء اُحُد ذكر كردم اين كتاب را مـجـال بـيـشـتـر از ايـن نـيـسـت و در ذكـر خـويـشـان حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم نيز مختصرى از فضيلت او ذكر مى شود. ان شاء اللّه تعالى .(217)
و اين واقعه در نيمه شوال سنه سه واقع شد و بعضى گفته اند كه روز پنجشنبه پنجم شوال قريش به اُحُد رسيدند و جنگ در روز شنبه واقع شد. واللّه العالم .
غـزوه حـمـراء الاسـد: و آن مـوضـعـى اسـت كـه از آنـجـاتـا مـديـنـه هـشـت مـيـل راه اسـت و مـلخـص ‍ خـبـرش آن اسـت كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه و آله و سلّم به ملاحظه اينكه مبادا قريش ساز مراجعت كنند و به سوى مدينه تاختن آرند حكم فرمود تا بلال ندا در داد كه حكم خداوند قادر و قاهر است كه بـايـد آنـانـكـه در اُحُد حاضر بودند و جراحت يافتند به طلب دشمنان بيرون شوند؛ پس اصـحـاب كار معالجه و مداوا گذاشتند و بر روى زخمها سلاح جنگ پوشيدند و عَلَم را به دست اميرالمؤ منين عليه السّلام داد.
بـا آنـكـه در خـبـر اسـت كـه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام از جنگ اُحد مراجعت نمود هـشـتـاد جـراحـت بـه بـدن مـبـاركـش رسـيـده بـود كـه فـتـيـله داخل آنها مى شد بر روى نطعى خوابيده بود پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم چون او را بـديـد بـگريست . پس تا حمرآء الا سد از پى كفّار بتاخت و در آنجا چند روز ماند آنگاه مـراجـعـت فـرمـود و در مـراجعت معاوية بن مغيره اموى و اَبُو عَزَّة جُمَحى را گرفته به مدينه آوردنـد، حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـر قـتـل ابـوعـزّه فـرمـان داد؛ زيـرا كـه چـون در بدر اسير شد پيمان نهاد كه ديگر به جنگ مـسـلمـانـان بـيـرون نـشـود اين مرتبه نيز آغاز ضراعت و زارى نهاد كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلم او را رها كند حضرت فرمود: لا يُلْدَغُ الْمُومِنُ مِنْ جُحْرٍ مَرَتَيْنِ؛مؤ من از يك سـوراخ دوبـار گـزيـده نـمـى شـود پـس او را بـه قتل رسانيدند.(218)