بازگشت از خانقاه
دومین جمعه اى که «مجذوب» از ده به شهر آمد، یکسر به سراغ منزل «آقاى فاضل» رفت، پس از سلام و احوالپرسى به اتاقى رفت که درویش ریاضعلى در آنجا با کمال امنیّت و راحتى به سر مى برد. سپس با درویش صفا کرد و نشست. براى هر دو صبحانه آوردند و پس از آن هر دو به طرف اتاق مخصوص آقاى فاضل رفتند. در این میان «ادیب زاده» به اتّفاق «جوان محصّل» هم وارد شدند. پس از احوالپرسى، انجمن بحث و مذاکره را تشکیل دادند. این محفل انس آخرین هیئت اجتماعى است که به این صورت تشکیل مى شود، زیرا درویش ریاضعلى مسافر است و باید همین روزها حرکت کند. مجذوب هم باید به روستا برگردد، تا باز وقت مناسبى پیش آید و اهل دل همدیگر را پیدا کنند، ولى از همین فرصت کوتاه باید استفاده کرد. ادیب زاده رو به مجذوب کرد و گفت: برادر ما میل داشتیم سرگذشت شما را نیز بشنویم، ولى قبلا جریان مسافرت خراسانت را براى ما تعریف کن.
مجذوب: من براى همین کار آمده ام و اکنون در مدّتى کوتاه خلاصه اى از جریان کار خود را بازمى گویم: