شريعت

از رويدادهاي مهم تاريخ مسيحيت و از مسايل مهم امروزي آن، عدم توجه به شريعت و دور انداختن آن از دايره مسايل ديني با آمدن مسيح‌عليه السلام است. در آغاز، اندكي بيشتر با «شريعت» آشنا مي‌شويم:
«شريعت» يا «ناموس»، همه چيزهايي است كه در كوه طور بر موسي‌عليه السلام، كليم الله، نازل شد و مي‌توان آن‌ها را به سه دسته تقسيم كرد:
1. سفارش‌هاي اخلاقي: شامل ده سفارشي هستند كه در كوه طور بر موسي‌عليه السلام نازل گشت و بر روي دو لوح سنگي نوشته شده بود. موسي‌عليه السلام پس از بازگشت از كوه به نزد قوم خود، از شدت خشم، آن‌ها را به زمين زد و شكست. آن‌گاه از نو دو لوح تهيه كرد تا خداوند دوباره ده فرمان را بر روي آن‌ها بنويسد. سفر خروج و ده فرمان را اين گونه روايت مي‌كند:
«من خداوند، خداي تو هستم، همان خدايي كه تو را از اسارت و بندگي مصر آزاد كرد. تو را خدايان ديگر غير از من نباشد. هيچ‌گونه بتي به شكل حيوان يا پرنده يا ماهي براي خود درست نكن! در برابر آن‌ها زانو نزن و آن‌ها را پرستش نكن؛ زيرا من خداوند، خداي تو مي‌باشم، خداي غيوري هستم و كساني را كه با من دشمني كنند، مجازات مي‌كنم … از نام من كه خداوند، خداي تو هستم، سوء استفاده نكن! اگر نام مرا با بي‌احترامي به زبان بياوري يا با آن قسم دروغ بخوري، تو را مجازات مي‌كنم. روز سبت را به ياد داشته باش و آن را مقدس بدار! در هفته شش روز كار كن! ولي در روز هفتم كه «سبت خداوند» است، هيچ كار نكن! … به پدر و مادرت احترام بگذار تا در سرزميني كه يهوه، خداي تو به تو خواهد بخشيد، عمر طولاني داشته باشي. قتل نكن! زنا نكن! دزدي نكن! دروغ نگو! چشم طمع به مال و ناموس ديگران نداشته باش! و به فكر تصاحب غلام و كنيز، گاو و الاغ و اموال همسايه‌ات نباش! … » (192)
به نظر مي‌آيد كه در اين سفارش ها، الگوي اخلاقي يهوديان به گونه‌اي كوتاه، ترسيم شده است.
2. احكام عبادي: مجموعه اعمالي كه سبب نزديكي بنده به خدا مي‌گردد. اين‌ها نيز در كوه طور بر موسي‌عليه السلام نازل شد و او پيروان خود را به انجام آن‌ها فرا خواند. غرض از نزول احكام عبادي، هماهنگي عبادات و نماز و روزه مردم و همچنين سامان بخشيدن به برخي از مراسمها مانند آنچه كه در جشن و عزا و … برگزار مي‌شود، بود. اين بخش از شريعت متعادل نمودن زندگي و دور كردن آن از كمي و زيادي را با توجه به تغييرات زمان هدف گرفته بود. بنابراين، موسي‌عليه السلام پس از گذشت سي و هشت سال از وضع نخستين شرايع، به تغييراتي در آن‌ها دست زد. در واقع، تمايز اساسي ميان سفارش‌هاي اخلاقي و احكام عبادي در همين نكته است كه ده فرمان اخلاقي، از آن‌رو كه شايسته همه زمان‌ها و مكان‌هايند، تغيير نمي‌كنند؛ اما احكام و مناسك عبادي، تابعي از شرايط زمان و مكان اند.(193)
3. قوانين مدني (خانوادگي، اجتماعي، اقتصادي و قضايي): اين قوانين بسيارند، اما براي نمونه مي‌توان به قصاص قاتل(194) و زانيه(195) اشاره نمود. همچنين مي‌توان از تفاوت گذاشتن بين حيوانات پاك و ناپاك(196) و جايز نبودن خوردن آنچه كه به بت‌ها پيشكش شده و قرباني خفه شده و نيز غسل مس ميت(197) ياد كرد.
اكنون بايد ديد، مسيح‌عليه السلام با شريعت موسي‌عليه السلام چه برخوردي داشته، آيا آن را پذيرفته و به آن عمل كرده و يا رد نموده است؟ او همواره خود را كامل كننده شريعت موسي‌عليه السلام مي‌دانست و به شاگردان خود و همه مردم مي‌گفت: «گمان نكنيد كه آمده‌ام تا تورات موسي‌عليه السلام و نوشته‌هاي ساير انبيا را منسوخ كنم؛ من آمده‌ام تا آن‌ها را تكميل نمايم و به انجام رسانم. به راستي به شما مي‌گويم كه از ميان احكام تورات، هر آنچه كه بايد عملي شود، يقينا همه، يك به يك عملي خواهد شد. پس اگر كسي از كوچك‌ترين حكم آن سرپيچي كند و به ديگران نيز تعليم دهد كه چنين كنند، او در ملكوت آسمان از همه كوچك‌تر خواهد بود. اما هركه احكام خدا را اطاعت نمايد و ديگران را نيز تشويق به اطاعت كند، در ملكوت آسمان بزرگ خواهد بود.» (198)
وي هميشه، شاگردانش را به انجام تمام چيزهايي كه معلمان شريعت مي‌گفتند، فرا مي‌خواند: «آن گاه عيسي‌عليه السلام خطاب به مردم و شاگردانش فرمود: علماي مذهبي و فريسيان بر كرسي موسي نشسته‌اند و احكام او را تفسير مي‌كنند. پس آنچه به شما تعليم مي‌دهند، به جا آوريد؛ اما هيچ‌گاه از اعمالشان سرمشق نگيريد؛ زيرا هرگز به تعاليمي كه مي‌دهند، خودشان عمل نمي‌كنند.» (199)
در جاي ديگر، بر ترك نكردن شريعت تاكيد ورزيده، مي‌گويد: «واي به حال شما اي علماي ديني و فريسيان رياكار! شما حتي ده يك محصولات نعناع و شويد و زيره باغچه تان را زكات مي‌دهيد، اما از طرف ديگر مهم‌ترين احكام خدا را كه نيكويي، گذشت و صداقت است، فراموش كرده‌ايد. شما بايد ده يك را بدهيد، ولي احكام مهم‌تر خدا را نيز فراموش نكنيد.» (200)
مسيح‌عليه السلام، در عمل نيز به شريعت موسي‌عليه السلام وفادار بود. و بنابر فرمان همين شريعت در روز هشتم ولادت، ختنه شد و پدر و مادرش، قرباني لازم را تقديم پروردگار نمودند.(201) بنابر نقل متي، وي ماليات هيكل (خانه خدا) را نيز مي‌پرداخت.(202)
خواننده عهد جديد، درمي‌يابد كه نه تنها مسيح‌عليه السلام دست به براندازي شريعت موسي‌عليه السلام نزد، بلكه بر آن بسيار پاي فشرد و آثار اين پافشاري در گفتار و رفتار او آشكار بود. آري، او فراوان از لزوم توجه به باطن شريعت و بسنده نكردن به ظاهر آن سخن مي‌گفت، اما اين امر هيچ‌گاه به معناي كنار گذاشتن پوسته و ظاهر شريعت نبوده است.
با وجود اين، مسيحيان، شريعت موسي‌عليه السلام را كنار زده و به آن به عنوان امري ناقص كه زمانش سپري شده و تنها زمينه را براي آمدن مسيح‌عليه السلام فراهم كرده، مي‌نگرند.(203)
اكنون بايد به اين پرسش پرداخت كه اگر مسيح‌عليه السلام بر پاسداري از شريعت، اصرار داشته و خود به انجام آن پرداخته و ديگران را نيز به آن سفارش كرده است، پس چه كسي سبب به فراموشي سپرده شدن و غفلت از شريعت گرديده و تنها ايمان به مسيح‌عليه السلام را به عنوان جايگزين شريعت كافي پنداشته است؟
گرچه جدايي شريعت از دين مسيح‌عليه السلام طي يك فرآيند تاريخي در پي فراهم شدن بسترهاي مناسب صورت گرفته، اما عهد جديد در برابر پرسش ياد شده، به چهره مهمي، چون پولس قديس اشاره مي‌كند. در ذيل به چگونگي اين فرايند اشاره مي‌شود:
در جريان فعاليت‌هاي تبشيري پطرس و پولس و برنابا، تعدادي از دوگانه پرستان، بدون اين‌كه با دين يهود آشنا گردند و در شريعت آن سير كرده باشند، ايمان آوردند. اينان هيچ كدام، ختنه شده نبودند.(204) از سوي ديگر، زماني كه پولس و برنابا در انطاكيه بودند و تعدادي از غير يهوديان را وارد دين مسيح كرده بودند، گروهي از يهوديان مسيحي با آن دو وارد نزاع شده، گفتند: «اگر كسي به آداب و رسوم قديمي يهود وفادار نماند و ختنه نشود، محال است بتواند نجات پيدا كند.» (205) پولس از در مخالفت با آن‌ها درآمد و از آزادي تازه هدايت يافتگان دوگانه‌پرست در برابر فرمانهاي كليسا سخن گفت. آن‌گاه كه نزاع خاموش نشد، قرار شد كه پولس و برنابا به اورشليم رفته و عقيده رسولان و كشيشان آنجا را در اين باره جويا شوند.
پس از آن‌كه به اورشليم رسيدند و آنان را از مسيله آگاه ساختند، چند نفر از مسيحيان كه قبلا از فرقه فريسيان بودند، برخاسته، گفتند: «تمام غير يهودياني كه مسيحي شده‌اند، بايد ختنه شوند و تمام آداب و رسوم يهود را نگاه دارند.» (206) در جلسه‌اي ديگر و با حضور رسولان و كشيشان و پس از بحث‌هاي بسيار، پطرس برخاست و چنين گفت: «برادران! شما همه مي‌دانيد كه از مدت‌ها پيش خدا مرا از ميان خودتان انتخاب كرد تا پيغام انجيل را به غير يهوديان برسانم تا ايشان آن را بشنوند و ايمان آورند … حال، چرا مي‌خواهيد از كار خدا ايراد بگيريد و باري روي دوش ديگران بگذاريد كه نه ما توانستيم حمل كنيم و نه اجداد ما!» (207)
در ادامه پولس و برنابا، از معجزاتي كه خداوند در ميان غير يهوديان به وجود آورده بود، گفتند. پس از آن يعقوب (رييس كليساي اورشليم) چنين گفت: « … بنابراين، عقيده من اين است كه نبايد در مورد غير يهودياني كه به سوي خدا باز مي‌گردند، اصرار كنيم كه قوانين يهودي را نگاه دارند. فقط بنويسيم كه گوشت حيواناتي را كه براي بت‌ها قرباني شده‌اند و خون و حيوانات خفه شده را نخورند و زنا نيز نكنند. چون سال‌ها است كه روزهاي شنبه در هر شهر در كنيسه ها اين شريعت موسي موعظه شده است.» (208)
اين نخسين گام براي دور شدن از شريعتي بود كه مسيح‌عليه السلام نيز بر آن تاكيد مي‌كرد. كار بدانجا كشيد كه حتي تيطوس، دوست و همراه غير يهودي پولس هم ختنه نكرد. كليسا نيز از او و ديگر تازه ايمان آورندگان چنين درخواستي نداشت.(209)
قضيه در همين جا پايان نيافت، بلكه پولس، گام به گام تفكرات خود را گسترش داد تا جايي كه پطرس رسول را مورد سرزنش و ملامت قرار داد. پولس، خود اين جريان را چنين روايت مي‌كند: «اما زماني كه پطرس به انطاكيه آمد، در حضور ديگران او را به سختي مورد ملامت و سرزنش قرار دادم؛ زيرا واقعا مقصر بود؛ به اين علت كه وقتي به انطاكيه رسيد، ابتدا با مسيحيان غير يهودي بر سر يك سفره مي‌نشست. اما به محض اين‌كه عده‌اي از پيشوايان كليسا از جانب يعقوب از اورشليم آمدند، خود را كنار كشيد و ديگر با غير يهوديان خوراك نخورد؛ چون مي‌ترسيد كه اين مسيحيان يهودي نژاد از اين كار او ايراد بگيرند … » (210) پولس به اين دليل، پطرس را سزاوار سرزنش مي‌ديد كه او برخلاف انجيل رفتار مي‌كرد.(211)
پس از اين جريان، پولس نظريه خود را به اين شكل آشكار كرد: «به خوبي مي‌دانيم كه انسان با اجراي احكام شريعت، هرگز در نظر خدا پاك و بي‌گناه به حساب نخواهد آمد، بلكه فقط با ايمان به عيسي مسيح‌عليه السلام، پاك و بي‌گناه محسوب خواهد شد. بنابراين، ما نيز به عيسي مسيح‌عليه السلام ايمان آورديم تا از اين راه مورد قبول خدا واقع شويم، نه از راه انجام شريعت يهود؛ زيرا هيچ كس هرگز با حفظ احكام شريعت، نجات و رستگاري نخواهد يافت.» (212)
مقصود پولس از اين سخنان، هرگز آن نبود كه ايمان و عمل، دو بال پرواز انسان به ملكوت و سبب نجات اويند، بلكه مي‌گفت: «همچنين، كساني كه مي‌خواهند به وسيله اجراي دستورهاي شريعت نجات يابند، زير لعنت خدا قرار دارند.» (213) او ادامه مي‌دهد: «اما مسيح، لعنتي را كه در اثر گناهان ما به وجود آمده بود، برخود گرفت و ما را از هلاكتي كه اين روش (شريعت) پديد آورده بود، رهايي بخشيد؛ روشي كه انجامش غير ممكن بود.(214) (پولس در تكميل نظريه اش مي‌افزايد: «اگر چه خداوند، شريعت را فرستاده، اما در اين ميان، فرشتگان، واسطه ارسال شريعت به انسان‌ها بوده‌اند و همين امر دليل سستي و ضعف آن به شمار مي‌رود.(215) و شريعت با اين‌كه امري پاك و مقدس و روحاني است،(216) اما همان بود كه ما را با گناهان و بدي‌ها آشنا كرد. به عنوان مثال اگر در احكام و شريعت گفته نشده بود كه «نبايد در قلب خود خواهش‌هاي ناپاك داشته باشيد»، من هيچ‌گاه به وجود چنين خواهش هايي در خود پي نمي‌بردم.(217) و اكنون شريعت، ضعيف‌تر از آن است كه بتواند، انساني را كه مانند يك برده به گناه خود فروخته شده، نجات دهد.(218) بنابراين، شريعت، نه تنها سبب رهايي انسان از گناه و بدي نمي‌گردد، بلكه او را هرچه بيشتر در كام آن فرو برده، در معرض لعنت قرار مي‌دهد.
پولس، شريعت زدايي را تا آنجا ادامه مي‌دهد كه مي‌گويد: «احكام الهي تربيت كننده و محافظ بندگان خدا در مرحله طفوليت بود كه از ما مراقبت مي‌كرد تا زماني كه مسيح‌عليه السلام بيايد و ما را از راه ايمان، مقبول خدا سازد.» (219) شريعت با احكام خود، ما را با نيكي رو به رو مي‌كرد، اما به دليل گناه ذاتي، نمي‌توانستيم آن را انجام دهيم و همه اميد ما به آمدن مسيح‌عليه السلام بود تا نجاتمان دهد. او كه آمد، شريعت هم پايان يافت. آري، مسيح‌عليه السلام پايان شريعت بود.» (220)
چنين آموزه اي برآمده از تفكرات پولس است. او جداي از ايمان به مسيح‌عليه السلام، تنها كاري كه لازم مي‌داند، «محبت» است. تمامي شريعت در همين مفهوم، خلاصه مي‌شود. وي مي‌گويد: «فقط خود را مديون بدانيد كه به مردم محبت كنيد. هرگز از محبت نمودن باز نايستيد؛ زيرا با محبت كردن به ديگران، در واقع از احكام الهي اطاعت كرده‌ايد و خواست خدا را به جا آورده‌ايد … بنابراين، ده فرمان در اين فرمان خلاصه مي‌شود كه «همسايه خود را دوست بدار، به همان اندازه كه خود را دوست مي‌داري … پس اگر به انسان‌ها محبت نماييد، مانند آن است كه همه دستورات و احكام الهي را به جا آورده‌ايد.» (221) اين در حالي است كه مي‌بينيم ديگر حواريون همچون پطس و يعقوب با اين آموزه مخالف بودند و ايمان را به همراه عمل راه نجات مي‌دانستند. يعقوب برادر حضرت عيسي‌عليه السلام مي‌نويسد «اي برادران من! چه سود دارد اگر كسي بگويد ايمان دارم وقتي عمل ندارد آيا ايمان مي‌تواند او را نجات بخشد … وليكن اي مرد باطل، آيا مي‌خواهي دانست ايمان بدون اعمال باطل است. آيا پدر ما ابراهيم به اعمال عادل شمرده نشد». نامه يعقوب 2: 16 / 22 در اين آيات به وضوح، يعقوب بر نقش، عمل در كنار ايمان تاكيد مي‌كند در حالي كه پولس آن را نفي مي‌كرد.
از خلال سخنان آمده، فهميده مي‌شود كه شريعت زدايي نه تنها از سوي مسيح‌عليه السلام به رسميت شناخته نشد، بلكه آن حضرت بر پايبندي به آن اصرار مي‌كرد و خود نيز فرمان هاي آن را انجام مي‌داد. و حواريوني مانند پطرس و يعقوب نيز بر آن تاكيد كردند اما اين نسبت ناپسند (شريعت زدايي) با آموزه‌هاي پولس آغاز شد و كم كم جاي خود را در جامعه مسيحي پيدا كرد. شگفت‌آور است كه مسيحيان، در حالي كه خود را مسيحي مي‌دانند، دستورات او را به كناري زده و يكسره گوش به آواي كسي دارند كه خود از سرسخت ترين دشمنان مسيح‌عليه السلام به شمار مي‌آمد. از همين رو، برخي از پژوهشگران، بهتر آن مي‌دانند كه مسيحيان امروز را، پيروان پولس بخوانند و تاكيد ورزند كه مذهب آنان را راه «پوليست» بايد گفت؛ زيرا آموزه‌هاي اوست كه يكسره در اينان، آشكار مي‌باشد.