تثليث
اعتقاد به تثليث، اولين راز، و اساس آموزههاي مسيحيت را تشكيل ميدهد؛ درست همانگونه كه توحيد، بنيان اعتقادي در اسلام به شمار ميآيد. ما مسيحيان هر كاري را با آن، يعني به نام پدر، پسر و روح القدس آغاز ميكنيم. و اين اولين چيزي بود كه در كودكي آموختم. در آغاز غذا خوردن و هنگام ورود به كليسا و نماز اين عبارت را ميخوانيم. به همين خاطر، گمان نميكنم هيچ آموزه ديگري همچون تثليث در جان فرد مسيحي رسوخ كرده باشد. با اين حال، فهم آن نه تنها بسيار مشكل، بلكه غير ممكن است ما مسيحيان بر اين باوريم كه «تثليث» با حقايق برتر الهي مرتبط است و از اين رو، عقل انساني را راهي براي رسيدن به آن نميباشد. در نتيجه، تثليث به عنوان رازي سر ناگشوده و برتر از درك بشر باقي ميماند.
گفتني است كه مسيحيان، بر خلاف تصور رايج از آموزه تثليث، مسيحيان به سه خدا اعتقاد ندارند؛ بلكه آنها به خداي يگانهاي ايمان دارند كه از سه شخصيت برخوردار است: پدر و پسر و روح القدس.
واقعيت اين است كه واژه تثليث در كتاب مقدس وارد نشده و گمان ميرود كه نخستين بار، «ترتوليان» (144) در قرن دوم ميلادي آن را به كار گرفته باشد. سپس در نيمه قرن سوم «سبيليوس» تلاش نموده تا تفسيري از آن به دست دهد: «تثليث امري حقيقي درباره خدا نيست؛ بلكه تنها اعلامي خارجي به شمار ميآيد. به همين جهت، آموزه اي ناپايدار و غير ابدي خواهد بود.»
«آريوس» بر اين باور بود كه تنها «پدر» موجودي ازلي است و «پسر» و «روح القدس» هر دو آفريده او هستند؛ اما با اين حال، از ساير آفريدگان او جدا هستند.
آن گاه «آتاناسيوس» (145) آشكار شد و آموزه تثليث را به شكل رسمي آن پايه گذاري كرد. مدتها ميان دانشمندان مسيحي و رهبران كليسا در مورد پذيرش نظر آريوس(146) يا آتاناسيوس نزاع و درگيري وجود داشت تا آنكه پس از شكل گيري شوراي «نيقيه» و حدود يك ماه گفت و گو و جدال، سرانجام ديدگاه آتاناسيوس به عنوان راي رسمي كليسا پذيرفته شد و «قانون ايمان» چنين ابراز گرديد:
«ما خدايي را ميپرستيم كه يكي است در عين سه تا و سه تاست در عين يكي. پدر و پسر و روح القدس هر كدام يك شخص اند؛ اما سه خدا نيستند و خداوند، يگانه است. پس اين سه با هم ازلي و، مساوي هستند. و انسان ناجي (عيسيعليه السلام)، خود نيز بر همين عقيده است.» (147)
قانون ايمان آتاناسيوس، در قرن پنجم به وسيله «اگوستين» (148) برجسته شده و تا امروز به عنوان عقيده رسمي كليسا باقي مانده است. پس از آن، در سال 451 م و در شوراي «كالسدون» (149) اقرار به تثليث به عنوان آموزه اي تغيير ناپذير شناخته شد؛ به طوري كه هر سخني بر خلاف آن كفر تلقي ميشد و گوينده به مرگ يا قطع عضو محكوم ميگشت.
با اين حال، اصلاح اين آموزه همچنان ادامه يافت؛ زيرا مسيحيان قبول دارند كه تثليث نيازمند آن است تا هر از چند گاهي فردي بانگ بيدار باش و اصلاحي در مورد آن برآورد. آن كه درباره تثليث مطالعه دارد، نميتواند «ژان كالوين»، مصلح مسيحي قرن 16، را از ياد ببرد. او از تساوي كامل بين شخصيتهاي سهگانه سخن گفت و بر آن به عنوان آموزه اي پايدار تاكيد كرد.
و قانون ايمان به عنوان اعتقاد نامه رسمي كليسا، به گونهاي آشكار آموزه تثليث را ابراز ميدارد. و من به خاطر دارم كه در هفت سالگي و تابستاني كه در دير بودم «قانون ايمان» را به خاطر سپردم؛ قانوني كه متن آن چنين است:
«من به خداي واحد ايمان دارم؛ پدر قادر مطلق؛ خالق آسمان و زمين و همه آنچه ديده ميشود و آنچه ديده نميشود و ايمان دارم به پروردگار واحد، عيسي مسيح، پسر خداوند يگانه كه در ازل از پدر به وجود آمد؛ خدايي از خدا، نوري از نور و خدايي حقيقي از خداي حقيقي، مولودي غير مخلوق، مساوي با پدر در ذات و همان كه به وسيله او همه چيز وجود يافت و براي خاطر ما آدميان و براي نجات ما از آسمان نزول كرد. از روح القدس و مريم عذرا تولد يافت و در عهد پيلاطوس به صليب آويخته شد، درد كشيد و مدفون گشت و در روز سوم از ميان مردگان برخاست؛ همانگونه كه در كتابها آمده است و به آسمان صعود كرد و در سمت راست پدر نشست و از آنجا بار ديگر خواهد آمد كه جاويدان و با شكوه بر زندگان و مردگان به عدالت حكم فرمايد. و من ايمان دارم به روح القدس، پروردگار حيات كه از پدر و پسر، به وجود آمده است؛ همو كه به همراه پدر و پسر مورد پرستش و ستايش است و سخن گوينده با پيامبران ميباشد و من ايمان دارم به كليساي مقدس و به تعميد نخستين، جهت بخشش گناهان و رستاخيز انسانها پس از مرگ؛ آمين!»
مسيحيان نظريه تثليث را در 6 نكته خلاصه كردهاند.
1. كتاب مقدس، از سه شخص به عنوان «شخص خدا» ياد كرده است.
2. گرچه اين سه از ذاتي واحد برخوردارند؛ اما با اين حال، كتاب مقدس براي آنها شخصيتهاي متمايزي ميشناسد.
3. اين تثليث، در حقيقت خدا، امري ناپايدار و ظاهري نيست؛ بلكه امري حقيقي و پايدار به شمار ميآيد.
4. اين تثليث، به معناي سه خدايي نيست؛ بلكه مقصود اين است كه ذاتي واحد، داراي سه شخصيت است.
5. شخصيتهاي سهگانه پدر و پسر و روح القدس با يكديگر در قدرت و عظمتبرابرند.
6. در آموزه تثليث، هيچگونه تناقضي يافت نميشود.
مسيحيان بر توحيد، تاكيد ميورزند و ميگويند كه آفريننده جهان و اداره كننده امور آن، يگانه است؛ ولي با اين حال، در تعريف آن حقيقت واحد ميگويند كه از سه شخصيت كه در قدرت و عظمت برابرند (پدر، پسر و روح القدس)، تشكيل شده است.
آنها همچنين بر تدريجي بودن شناخت خداوند اصرار ميورزند. خداوند به يكباره خود را بر بشر آشكار نكرده است؛ زيرا شدت نور او چشمها را خيره ميكرد. بدين سبب، شناخت كامل خداوند، به شناخت مسيحعليه السلام پيوند خورده است. بنابراين، تا زمان جسميت يافتن مسيحعليه السلام، حقيقت و كنه خداوند بر بشريت پوشيده بود و كسي توان درك آن را نداشت تا آنكه با آمدن عيسي مسيحعليه السلام، خداوند، پرده از حقيقت خود، برداشت و با جسميت يافتن در مسيحعليه السلام خود را شناساند.
در عهد قديم، اشارهاي به تثليث نشده است و به نظر ميآيد كه در آن، همه توجه و تلاش بر پايدار كردن آموزه توحيد در جانهاي قوم بنياسراييل و دور كردن ايشان از بت پرستي بوده است. اين امر نيازمند زماني بسيار بوده تا آنها بتوانند با توحيد خو بگيرند و زندگي كنند؛ آموزه اي كه تا آن زمان با آن انس نداشتهاند. از اين رو، هنگامي كه موسيعليه السلام به ميقات پروردگار ميرود و بازگشت او با تاخير صورت ميپذيرد، بنياسراييل به پرستش گوساله طلايي رو ميآورند؛ گويا هنوز رنگي از بت پرستي همنشين آنها بوده و راحت شان نگذاشته است. به همين جهت، خواننده عهد قديم در جاي جاي آن و به صورت آشكار، آموزه توحيد را ميبيند و بلكه آن را از نخستين سفارها مييابد؛ مثلا در كتاب تثنيه ميخوانيم: «اي اسراييل! گوش كن كه خدا و پروردگار ما، پروردگار يكتاست.» (150)
بنابراين، جست و جوي تثليث در عهد قديم، كاري بيهوده خواهد بود. البته «پدر» در آن به كار رفته كه مراد از آن معناي مجازي، يعني خداوند سبحان است كه پدر نيكان و درستكاران ميباشد. همچنين است كلمه «پسر» كه معناي مجازي از آن به ذهن ميآيد، نه معناي حقيقي. و نيز كلمه «روح القدس» در عهد قديم به كار رفته ولي داراي معاني زياد و مختلف همچون: دميدن حيات، نفس، باد و غير اينها ميباشد و به گفته مسيحيان گويا خداوند بشر را براي نقطه پايان آماده ميكرد تا در عهد جديد خود را به عنوان «پدر و پسر و روح القدس» معرفي نمايد.
آمدن مسيحعليه السلام هم، با تاكيد دوباره بر آموزه توحيد همراه گشت؛ مثلا او در پاسخ يكي از دانشمندان مذهبي كه از مهمترين احكام خداوند پرسيد، گفت: «اول همه احكام اين است كه اي اسراييل! گوش كن كه خداوند و پروردگار ما خداوند واحد است.(151)
ايشان معتقدند در جهت كشف آموزه تثليث كه فهم آن براي انسان دشوار است، مسيحعليه السلام نيز راه تدريج را در پيش گرفت. او در آغاز، واژه «پدر» را به معناي خداوند كه پدر همه نيكان و درستكاران و مومنان است و به تمام ايشان لطف و مهر ميورزد، به كار برد.(152) اما بنا بر اعتقاد مسيحيان، زماني كه عيسيعليه السلام با واژه «پدر»، خداوند را مورد خطاب قرار ميداد، معناي حقيقي آن را در نظر داشت.(153) پس در اينجا مراد، پدر خاص مسيحعليه السلام است و واژه پدر از معناي مجازي به معناي حقيقي، يعني «شخص اول» انتقال يافت.
واژه «پسر» را نيز مسيحعليه السلام در آغاز، در مورد همه فرزندان خدا، يعني مومنان به كار برد.(154) او تا اينجا، هنوز معناي مجازي را در نظر داشت؛ اما آن زمان كه اين واژه را در مورد خويش به كار گرفت و خود را «پسر خدا» خواند، معناي حقيقي آن را در نظر گرفت. آري، او خود را پسر يگانه خدا ميدانست.(155)
اما از چگونگي به كار گيري واژه «روح القدس» در عهد جديد، نميتوان آن را به عنوان يكي از شخصيتهاي سهگانه تشكيل دهنده روز پنطيكاست(156) كه روح القدس به صورتي آشكار، تجلي يافت.
از آنچه گفته شد، در مييابيم كه از شخصيتهاي سهگانه در عهد جديد، به صورت جداي از يكديگر ياد شده است؛ اما آيا در كتابهاي عهد جديد، ميتوان آموزه تثليث را به گونهاي آشكار يافت؟ تنها در يك جا به شكل صريح اين عقيده ابراز شده است: «پس برويد و تمام قومها را شاگرد من سازيد و ايشان را به اسم پدر و پسر و روح القدس غسل تعميد دهيد.» (157) كه بديهي است ذكر سه تا نام در پشت سر هم اين را نميرساند كه اين سه، يك ذات مشترك دارند.
البته اشاره ديگري نيز در نامه اول يوحنا(158) بوده كه در قرن 19 و پس از مطالعات فراوان روشن شده كه چنين تعبيري در نسخههاي قديمي اين انجيل وجود نداشته است. از اين رو، در نسخههاي جديد، آن را حذف كردهاند.
برخي از مسيحيان گمان بردهاند كه پولس در نامه دوم خود به قرنتيان، اشاره روشني به تثليث دارد؛ آنجا كه ميگويد: «فيض خداوند ما، عيسي مسيح با همه شما باشد! محبت خدا و رفاقت روح القدس نصيب شما گردد!» (159) اما همانگونه كه ميبينيم، نامي از شخصيتهاي سهگانه در آن نيامده است.
مسيحيان در توجيه اينكه چرا در عهد جديد واژه تثليث نيامده، ميگويند: درست است كه واژه تثليث در عهد جديد وارد نشده، اما بايد گفت كه آموزه تثليث، نه تنها نيازمند واژگان نيست، بلكه اساسا فرد مسيحي تنها زماني آن را خواهد يافت كه با عبادت، به خداوند، نزديك شود. و از پدر به پسر و روح القدس منتقل گردد و در نهايت به يگانه بودن ذات آنها آگاه شود.(160)
البته بايد گفت كه تثليث، ساخته مسيحيان نيست و داراي بنيانهاي استوار تاريخي است؛ و از زمان باستان پرستش خدا در گروههاي سه تايي در ميان بتپرستان معمول بود. و قبل از آمدن مسيحعليه السلام در مصر و فلسطين و چين و هند و جاهاي ديگر رواج داشته است. مهمترين داستاني كه شباهتهاي بسياري با تثليث مسيحي برقرار ميكند، افسانه «ازيريس» مصري است كه در آن، ازيريس به دست برادرش كشته ميشود. آنگاه «ايزيس» (خواهر و زن او) جسدش را حنوط ميكند. آنگاه ازيريس زنده ميشود و خداي جهان پايين ميگردد. سپس ايزيس از ازيريس، پس از مرگ او باردار ميشود و فرزندي به نام هوروس برايش دنيا ميآورد. و مهريان باستان خدا را در گروه سه تايي «ازيرس» و «ايزيس» و «هوروس» ميپرستيدند و از آن پس، ازيريس، رب النوع مصر قديم گرديد.
برخي از پدران نخستين مسيحي با پذيرش اين امر كه داستان ازيريس ميتواند زمينه ساز ظهور تثليث باشد، بر تفاوت اساسي اين داستان و زندگي مسيحعليه السلام تاكيد ورزيده و گفتهاند: «داستان ازيريس مصري، داستان خدايي است كه از دنيا رفت و سپس به گونهاي اسطورهاي و خرافي زنده شد؛ در حالي كه زندگي مسيحعليه السلام مرگ و برپا خاستن او در انجيل، داستاني تاريخي و واقعي به شمار ميآيد و هرگز رنگ وبوي افسانه به خود نميگيرد» (161).
اين توضيح مختصري بود از آموزه تثليث در نزد مسيحيان كه معتقدند خداوند در شخص مسيحعليه السلام جسميت يافته است؛ يعني شخصيت دوم از شخصيتهاي سهگانه، طبيعت انساني گرفته و از هر جهت به جز گناه اصلي با ما شباهت پيدا نموده است؛ چنانكه يوحنا ميگويد: «كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد» (162)
بنابراين، خداوند براي آنكه پرده از چهره خود براندازد، به صورت بشري به زمين آمد و انسان را ملاقات كرد. آفريدگان نيز خداوند را در صورت مسيحعليه السلام زيارت كردند.(163)
اما بايد دانست كه انسان شدن خدا، هيچ آسيبي به الوهيت او وارد نميكند؛ بلكه براي انسان شدن همين اندازه كه خداوند، گاهي از عظمت الهي خود، چشم پوشي ميكند و آن را پنهان نگاه ميدارد، كافي است.(164)
اكنون، پس از تبيين آموزه تثليث به بيان پرسشها و نقد هايي پيرامون آن خواهيم پرداخت. در اين مجال، از طرح مباحث فلسفي خودداري نموده، سعي در ارايه سخن به شكلي ساده و روشن داريم.
الف. نخستين پيامد آموزه تثليث، كنار گذاشتن خرد انساني است؛ زيرا مسيحيان بر اين باورند كه تثليث سري است فراتر از درك بشر، كه آن را جز با ايمان پايدار و حقيقي به مسيحعليه السلام، از راه ديگري نميتوان فهميد، اما بايد گفت كه پرسشها و گزاره ها در رويارويي با خرد انساني، سه گونهاند:
1. گزاره هاي سازگار با خرد يا خرد پذير: گزاره هايي هستند كه خرد آدمي آن را ميپذيرد و به درستي آنها اقرار دارد، مانند اينكه جزء كوچكتر از كل است.
2. گزاره هاي ناسازگار با خرد يا خرد ستيز: گزاره هايي هستند كه خرد آنها را نميپذيرد و رد ميكند، مانند: اجتماع نقيضين مثل اينكه گفته شود: «زيد در يك زمان هم موجود است و هم غير موجود.» معلوم است كه خرد انسان تاكيد بر محال بودن مثل چنين قضيهاي دارد.
3. گزاره هاي فراتر از خرد يا خرد گريز: گزاره هايي غيبي هستند كه دست خرد از رسيدن به آنها كوتاه است. در جهان اموري وجود دارد كه اگر وحي نبود، هرگز به شناختي از آنها دست نمييافتيم، مانند: برخي از احكام شرعي و همين طور رابطه ميان كارهاي اختياري انسان در دنيا و پيامدهاي اخروي آن كه خرد انسان، از فهم چگونگي اين رابطه ناتوان است؛ چرا كه مربوط به عالم غيب ميباشد.
بايد توجه داشت كه نبايد گزاره هايي از گونه سوم (گزاره هاي فراتر از خرد) را، قسمي از گزاره هاي گروه دوم (گزاره هاي ناسازگار با خرد) به شمار آورد؛ زيرا هرگز گزاره هايي كه خرد، توان فهم آنها را ندارد، با گزاره هايي كه خرد آدمي حكم به بطلان آنها مينمايد، برابر نيستند. اين در واقع همان دامي است كه مسيحيان در آن گرفتار شده و به مغالطه دست يازيده اند؛ زيرا آموزه تثليث، با عقل آدمي سر ناسازگاري دارد. آنها هنگامي كه با اشكالات عقلي رو به رو ميشوند، ابراز ميدارند كه اين حقايق، اموري غيبي اند و خرد را راهي براي وصول به آنها نيست. آنان حتي درباره گزاره هايي كه ناسازگار با خرد هستند نيز همين توجيه را تكرار ميكنند. و با اينكه بسياري از گزاره هاي ديني را مخالف خرد ميدانند، اما به شكل تعبدي ميپذيرند.
آيا آن گونه كه مسيحيان ميگويند، ميتوان براي كسب ايمان، عقل را كنار گذاشت؟ آيا در اينجا تناقض روشني وجود ندارد؟ انسان چگونه ميتواند دين درست را از نادرست تشخيص دهد؟ آيا اين كار با عقل و خرد، صورت نميپذيرد؟ حتي عيسيعليه السلام و شاگردان او هم براي به اثبات رساندن رسالت مسيحعليه السلام با استفاده از استدلال عقلي با، يهود مناظره ميكردند. عيسيعليه السلام در آنجا كه ميان بشارت عهد قديم به آمدن منجي و زندگي خود پيوند زده و خود را همان پيامبر منتظر معرفي كرده، در واقع آنها را به پيروي از عقل فرا خوانده است. بنابراين، اگر عقل، نقش اساسي و تعيين كننده در تشخيص دين درست دارد، چگونه ميتوان به آموزه اي ايمان آورد كه عقل آن را رد ميكند و نميپذيرد؟
دانشمندان مسيحي به برخي از اشكالات فلسفي آموزه تثليث اعتراف كرده و گفتهاند كه بر خلاف اعتقاد رايج مسيحيان، كه به سه شخصيت متمايز از هم ايمان دارند و با اين حال، هر سه را يك ذات ميدانند، بايد توجه داشت كه نميتوان امر يگانهاي را در همان حال كه يكي است، سه تا دانست و يا در همان حال كه سه تا ميباشد، يكي پنداشت؛ زيرا اين كار مستلزم تناقضي صريح خواهد بود.
از سوي ديگر، پذيرش اينكه ذات يگانه خدا، از سه شخصيت متمايز برآمده، مستلزم تركيب در ذات و در نتيجه نيازمندي خداوند خواهد بود؛ چرا كه هر امر مركبي، براي كامل شدن به اجزاي خود نياز دارد. اين در حالي است كه خداوند، موجودي بسيط و بينياز است؛ پس نميتوان در يك موجود از نياز و بينيازي در كنار هم سخن گفت.
افزون بر اين، خداوند از هر جهت بسيط است و امكان ندارد - آن چنان كه مسيحيان ادعا ميكنند - جزيي از او جدا شود و در انسان، حلول كند يا با آن متحد شود. همچنين حلول او در انسان، سبب ميشود كه او در معرض تغيير و تحول قرار گيرد؛ در حالي كه خداوند موجودي ثابت و ازلي و ابدي است.
ب. همانگونه كه پيش از اين گفتيم، آموزه تثليث در قرن دوم ميلادي به وسيله «ترتوليان» بيان شد. بنابراين، نسبت دادن آن به مسيحعليه السلام و يا شاگردان او به كلي نادرست ميباشد. مسيحيان ميگويند: عيسي مسيحعليه السلام و برخي شاگردان او به ويژه پولس در شكل گيري مولفه هاي اساسي اين آموزه كوشيدهاند و آنگاه دانشمندان و پدران روحاني تنها كاري كه كردند، گذاشتن نام «اقنوم» (ذات و شخصيت) بر شخصيتهاي سهگانه و آشكار نمودن آموزه تثليث بود.
بايد گفت كه اين سخن، ادعايي بيش نيست؛ زيرا تا قرن چهارم ميلادي، آموزه تثليث، مورد توجه و اعتماد مسيحيان نبود و هيچ جايي در ميان آموزههاي اصلي و مهم دين مسيح نداشت. و پيش از اين روشن شد كه «آتناسيوس» براي نخستين بار به آن شكل علني داد و پس از نزاعهاي بسيار، آن را در شوراي نيقيه (325 م) به تصويب رساند، درست به همان شكلي كه امروزه در دسترس است.
بنابراين، نه تنها آموزه تثليث، برگرفته از تعاليم مسيح نيست، بلكه نتيجه مستقيم خيال انسان است. از همين جهت است كه اين آموزه در درون خود، با تناقض هاي فراوان رو به رو ميباشد تا جايي كه پدر آتناسيوس، مروج آموزه عيساي خدايي اعتراف ميكرد كه هرچه بيشتر درباره آن مينويسد، كمتر ميتواند آن را روشن نمايد.(165)
پس اين سخن كه پذيرش آموزه تثليث واجب ميباشد، به دليل آنكه از وحي برآمده است حتي با وجود ناسازگاري آن با عقل سخن نادرستي به شمار ميرود؛ زيرا دانشمندان مسيحي، خود در اين مسيله اتفاق نظر ندارند. سده اول و دوم ميلادي صفحات بسياري از گوناگوني آراي آنها را در بردارد. حتي پس از رسميت يافتن آموزه تثليث و با وجود مجازات نمودن مخالفان آن و دست زدن به تفتيش عقايد و كشتن و زنداني كردن آنها توسط كليسا، باز هم فرياد مخالفان بر پا بود و هيچگاه ساكت نشد؛ فرياد هايي كه هر از چند گاه، خبر از نامعقول بودن آموزه اي رسمي در دين مسيحعليه السلام ميداد.
ج. مسيحيان، عهد جديد را كامل كننده عهد قديم ميدانند. بنابراين، نبايد در عهد جديد، آموزه اي ناسازگار با عهد قديم يافت شود. اين در حالي است كه «خدا» و اوصاف او در عهد قديم به گونهاي شناسانده ميشود كه سر ناسازگاري با آموزه تثليث دارد؛ آموزه اي كه بنا به گفته مسيحيان برآمده از عهد جديد ميباشد.
خدا در عهد قديم به عنوان وجودي ازلي و ابدي شناسانده شده است؛ آنجا كه ميگويد: « … مگر نه كه من خداوند ازلي و ابدي هستم.» (166) او همچنين خالق مدبر است و جهان، آفريده و مورد تدبير و امر اوست. و بنابراين، با انسان تفاوت دارد: «همانا من خدا هستم، نه انسان.» (167) و نيز خداوند شبيه ندارد؛ زيرا هر تصويري از او كه در ذهن آدمي ساخته شود، خود، بتي به شمار ميآيد.(168)
اگرچه عهد قديم، ويژگيهايي بيش از اين براي خداوند ذكر كرده، اما از مقايسه همين موارد با آموزه تثليث و جسميت يافتن خدا در انسان، ناسازگاري بين عهد قديم و آنچه مسيحيان ميگويند، روشن ميشود. موجودي كه در عهد قديم، خالق و زنده و ازلي و غير انسان معرفي ميشود، در عهد جديد بدل به مخلوقي ميگردد كه از شكم انساني ديگر بيرون ميآيد و مانند انسانها ميخورد و ميآشامد و غم و شادي دارد و سرانجام بر صليب ميميرد؛ اوصافي كه به راستي هيچ خرد سالمي، سازگاري آن را با وجود برتر و مقدس خداوند نميپذيرد.
د. حتي اگر مانند مسيحيان براي خدا سه شخصيت متمايز كه در هستي و قدرت و عظمت مساوي هستند، برشمرديم، آن گاه بايد ميان شخصيت اول (پدر) و شخصيت دوم (پسر) هيچگونه تفاوتي وجود نداشته باشد و هرگز يكي نيازمند ديگري نباشد؛ در صورتي كه عهد جديد، مخالف اين گفته را بيان ميكند؛ مثلا آمده كه مسيح به گواه خودش در مقابل پدر، فروتن و خاضع باقي ماند.(169) همچنين او از زمان قيامت آگاه نبوده و تنها پدر است كه هنگام وقوع آن را ميداند.(170) پدر، منشا و غايت همه چيز است.(171) پسر در هر كاري پيرو پدر ميباشد(172) و پدر بزرگتر از پسر است.(173)
گفتههاي آمده از عهد جديد، عدم تساوي ميان شخصيتهاي سهگانه را به تاكيد، بيان ميكند. «پدر»، در اين كتابها، اصل و منشا همه چيز و بينياز و داراي قدرتي بيهمتا است؛ در حالي كه «پسر»، يكسره نيازمند اوست و بدون اذن پدر نميتواند به كاري بپردازد. و اين چيزي است كه عقل ميپذيرد و عهد جديد تاييد مينمايد.
اكنون و با توجه به توصيف خدا و مسيحعليه السلام در عهد جديد، چگونه ميتوان به تساوي ميان دو شخصيت، در ذات و قدرت و عظمت حكم كرد؟ و چگونه ميتوان، مسيحعليه السلام را كه آفريده خداست، «خدا» به شمار آورد؟
ه. عهد جديد، در موارد بسياري، خداوند را «پدر» همه مومنان و درستكاران و نيكان ميخواند. مسيحعليه السلام خود، گاهي خطاب به مومنان، از خداوند به عنوان «پدر آسماني» (174) آنها ياد ميكند. در نمازهاي روزانه نيز بنا به فرمان مسيحعليه السلام ميخوانيم: «اي پدر ما كه در آسماني! نام مقدس تو گرامي باد!» (175) همچنين در انجيل متي آمده است: «پدر آسماني، شما را به شرطي خواهد بخشيد كه شما نيز آناني را كه به شما بدي كردهاند، ببخشيد.» (176)
افزون بر اين، در مواردي، عهد جديد، مومنان را فرزندان خدا ميخواند. دو نمونه زير بيانگر همين نكته است:
«خوشا به حال آنان كه براي برقراري صلح در ميان مردم كوشش ميكنند؛ زيرا ايشان فرزندان خدا ناميده خواهند شد.» (177)
«اما كساني كه شايسته رسيدن به آن عالم و برخاستن از ميان مردگان شوند … و ممكن نيست كه ديگر بميرند و از اين لحاظ مانند فرشتگان و فرزندان خدا ميشوند؛ چون كه پسران قيامت ميگردند.» (178)
پرسشي كه اكنون فرصت طرح مييابد اين است كه با وجود پافشاري عهد جديد در پدر خواندن خدا، به عنوان پدر همه مومنان و پاكان، چرا اين واژه تنها در مورد مسيح معنايي حقيقي به خود ميگيرد و چرا به كارگيري آن براي ديگران، كاربردي مجازي پيدا ميكند؟
مسيحيان در پاسخ، به آشكار شدن معجزههاي بسيار به دست عيسي مسيحعليه السلام همچون زنده كردن مردگان، شفاي بيماران و مانند آنها اشاره ميكنند و اگر با شمرده شدن معجزههاي پيامبران ديگر رو به رو شوند، خواهند گفت: آري، اظهار معجزه، ويژه مسيحعليه السلام نبوده و پيامبران ديگر هم معجزه داشتهاند؛ اما چگونگي ارايه معجزه در مورد مسيحعليه السلام، كيفيت خاصي دارد كه او را به كلي از ديگران متمايز ميسازد. پيامبران ديگر در جريان معجزه، تنها يك وسيله بودهاند و انجام معجزه به دست آنها به قدرت و اجازه پروردگار صورت ميگرفته است؛ اما مسيحعليه السلام، خود به گونه مستقيم و بيواسطه، دست به اظهار معجزه ميزده است. از اين رو، معجزههاي او تنها با يك اشاره يا حركت و يا گفتن يك كلمه صورت ميگرفته و او در فرآيند معجزه، الوهيت خود را آشكار مينموده است.(179)
اين پاسخ، هم با عهد جديد و هم با آموزههاي مسيحعليه السلام ناسازگار است. اين پيامبر الهي بارها تكرار ميكرد كه معجزه هايش را با قدرت خود و به صورت مستقل انجام نميدهد؛ بلكه اذن و قدرت خداوند سبب انجام آنهاست. در گفتههاي او ميخوانيم: « … من از پيش خود نميتوانم كاري را انجام دهم، بلكه چنان كه شنيدهام، داوري ميكنم و داوري من عادلانه است؛ زيرا مطابق ميل و اراده خدايي است كه مرا فرستاده، نه مطابق ميل خودم.» (180) در جايي ديگر عيسي مسيحعليه السلام گفته است: «اما اگر من با انگشتان خدا ارواح پليد را از وجود مردم بيرون ميكنم، اين ثابت ميكند كه ملكوت خدا در ميان شما آغاز شده است.» (181) و معلوم است كه مراد از انگشتان، قدرت الهي است.
اگر كسي در جست و جوي يافتن اشارههاي روشنتري بر اين مطلب باشد، ميتواند آن را در «كتاب اعمال رسولان» و در حالي كه بر زبان پطرس رسول جاري است، در يابد: «حال، اي مردان اسراييلي! اين سخنان را بشنويد! همانطور كه خود نيز ميدانيد، خدا به وسيله عيساي ناصري قدرتها، معجزهها و آياتي عجيب در ميان شما ظاهر كرد تا به همه ثابت كند كه عيسيعليه السلام از جانب او آمده است.(182)
اكنون و با وجود اين همه گواه، آيا باز هم ميتوان گفت كه عيسي مسيحعليه السلام، به گونهاي مستقل و با قدرت خود دست به انجام معجزه ميزده است؟ آيا باز هم ميتوان او را به صورتي حقيقي، فرزند خدا خواند تا ديگران را از فرزندي خدا، بهرهاي به جز مجاز نباشد؟
و. از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه نام شخصيتهاي سهگانه، تنها در انجيل متي و در يك مورد، آن هم هنگامي كه از رستاخيز مسيحعليه السلام و آشكار شدن او بر شاگردان، سخن گفته ميشود، با هم آمده است؛ آنجا كه عيسيعليه السلام به شاگردانش ميگويد: «پس برويد و تمام قومها را شاگرد من سازيد و ايشان را به اسم پدر و پسر و روح القدس غسل تعميد دهيد!» (183)
بر اين سخن، ايرادهايي متوجه است:
1. اين بخش از داستان، مورد اتفاق نيست و نويسندگان اناجيل ديگر، با متي همراهي نكردهاند. مرقس، همين بخش را اين گونه بيان ميكند: «در آخر عيسيعليه السلام به آن يازده شاگرد، وقتي كه شام ميخوردند، ظاهر شد و ايشان را به خاطر بيايماني و سخت دلي شان سرزنش كرد؛ زيرا گفتههاي كساني را كه او را بعد از مرگ زنده ديده بودند، باور نكرده بودند. سپس به ايشان گفت: حال بايد به سراسر دنيا برويد و پيغام انجيل را به مردم برسانيد.» (184) لوقا نيز، روايتگر روايتي ديگر است: «و اين گونه سزاوار بود كه مسيحعليه السلام درد كشد و روز سوم از ميان مردگان برخيزد و از اورشليم شروع كند كه موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همه امتها به نام او شود.» (185)
با اين حساب، ممكن است كلمه هايي كه در انجيل متي آمده، سده ها پس از نوشتن آن، افزوده شده باشد. اين امر با توجه به اينكه نسخههاي كتاب مقدس، در گذر زمان بارها رونوشت شدهاند، بعيد به نظر نميرسد.
2. بنا بر فرمان مسيحعليه السلام كه در گفته متي آمده، غسل تعميد بايد به نام پدر و پسر و روح القدس انجام شود، در حالي كه در زمان كليساي نخستين، اين غسل تنها با نام عيسيعليه السلام صورت ميگرفته و در «اعمال رسولان»، به نام روح القدس نيز آمده است: « … يحيي با آب، غسل تعميد ميداد؛ ولي شما با روح القدس تعميد خواهيد يافت.» (186)
3. همنوايي با گفته متي نيز مشكل تثليث را حل نخواهد كرد؛ زيرا در نهايت ميتوان پذيرفت كه ذات هاي سهگانه در يكجا نام برده شدهاند؛ اما نميتوان از آن نتيجه گرفت كه آنها اجزاي يك ذات واحد (خدا) هستند.(187)
ز. با نگاهي به عهد جديد، ميتوان دريافت كه مسيحعليه السلام بسيار به عبادت ميپرداخت؛ پيش از آنكه شيطان، او را بيازمايد، چهل روز روزه گرفت، همچنين بسيار نماز ميخواند و براي عبادت خلوت ميكرد. همه اينها نشانه آن است كه او خود را بنده ميدانست و به وظايف بندگي اش عمل ميكرد. اگر او خدا بود، آيا پذيرفتني بود كه براي خود نماز بخواند و روزه بگيرد و سجده به جا آورد؟ كدامين خرد، ميتواند چنين سخناني را بپذيرد؟
آموزه تثليث، با اشكالات فراواني همراه است؛ آموزه اي كه مسيحعليه السلام، هيچگاه از علت آن سخن نگفت و پيايي تاكيد ميكرد كه او، پسر انسان و پيامبر خداست: «پس عيسيعليه السلام به ايشان گفت: پيامبر، همه جا مورد احترام است، جز در وطن خود و بين هموطنان خويش.» (188) و تاكيد ميكرد كه هيچ نيكويي نيست، جز خدا؛ چنان كه وقتي كسي از او پرسيد: اي استاد نيكو! چه كار نيكي انجام دهم تا بتوانم زندگي جاويد داشته باشم؟ در پاسخ گفت: «به چه سبب مرا نيكو گفتي؟ و حال آنكه كسي نيكو نيست جز خدا.» (189) هر گونه الوهيتي را از خود، نفي ميكرد و حتي به آنان كه شفاي شان ميداد، سفارش ميكرد كه آن را بازگو نكنند(190) تا سبب گمراهي برخي نشود و به او نسبت خدايي ندهند. از اين رو، ميفرمود: «خوشا به حال كسي كه به من شك نكند.» (191) و مرا خدا يا پسر خدا نخواند.
پس ميتوان چنين نتيجه گرفت كه آموزه تثليث، در زمان مسيحعليه السلام به وجود نيامده و نه تنها جزء تعاليم آن بزرگوار نبوده، بلكه به گونهاي آشكار با آموزههاي عيسي مسيحعليه السلام در تضاد است. و بدين جهت، نميتوان آن را برخاسته از وحي الهي دانست.