بهائيان در دوره ي دوم حكومت پهلوي
بهائي ها هيچ نوع وابستگي به ايران نداشتند، آنان از همان ابتدا به قصد خدمت به دول بيگانه پديد آمدند و در نهايت هم، با همين منظور از كشور رانده شدند. فردوست مي گويد: «بهائي هايي كه من ديدم واقعا احساس ايرانيت نداشتند و اين كاملا محسوس بود و طبعا اين افراد جاسوس هاي بالفطره بودند». [1] همواره در بحران ها و آشوب هايي كه در كشور رخ مي داد، سران بهائي، با دسيسه هاي اربابان انگليسي - آمريكايي و اسرائيلي خود با عنوان بانيان توطئه شناخته مي شدند. كارهاي سپهبد پرويز خسرواني، يك نمونه از اينها بود [2] حكومت پهلوي نيز هيچ گونه محدوديتي محدوديتي براي آنها ايجاد نمي كرد؛ زيرا اساسا برنامه هاي بهائي ها در پيشبرد اهداف حكومت خود مي ديد و معتقد بود كه بهائي ها را عليه او توطئه نمي كنند فردوست مي گويد: «زماني كه سپهبد پرويز خسرواني ورزشكاران را به خيابان ها ريخت (28 مرداد 1332) و عليه مصدق و به نفع شاه شعار دادند، موضوع را به محمدرضا گفتم، پاسخ داد بي اشكال است حالا كه به نفع من عمل مي كنند» [3] .
محمدرضا شاه وجود بهائي ها را در مشاغل و مناصب مهم دولتي، حساس و مفيد تلقي مي كرد. در اين دوره بهائي ها به طرز عجيبي در دستگاه دولتي و دربار نفوذ يافتند، اين امر به چند دليل بود:
1- نظر مساعد شاه به آنان؛
2- وجود چهره هاي باسواد و تحصيلكرده ي غربي در ميان بهائي ها؛
3- وجود افكار و عقايد تجددخواهانه و دنياگرانه در ميان آنان؛
4- داشتن روحيه ي جهان وطني و عدم تعلق خاطر به سرزمين خاص؛
5- و از همه مهم تر ارتباط قوي و پيچيده ي بهائي ها با دول استعماري و صهيونيسم.
بهائي ها بر مبناي انگيزه و نقاط ضعف به شدت افراد را جلب مي كردند. مثلا اگر فردي مقروض بود، سازمان بهائيت قروض او را مي پرداخت تا بهائي شود. زن نيز از وسايل مهم جلب افراد بود، ترتيبي مي دادند كه از طريق روابط جنسي جوان ها را جلب كنند، اصولا ازدواج مسلمان و بهائي را تجويز مي نمودند و از دختران بهائي به عنوان مبلغ استفاده مي كردند [4] در دوراني كه بهائيت در ايران قوي بود، در فرم هاي استخدام و غيره، مقابل مذهب صراحتا «بهائي» مي نوشتند. در جريان سرشماري عمومي ايران در آبان ماه 1345 سران بهائيت به همه ي افراد دستور دادند كه هنگام پرسش آمارگران، مذهب خود را رسما «بهائي» اعلام كنند [5] ولي وقتي در موضع ضعف قرار گرفتند خود را «مسلمان» معرفي مي كردند، آنان اين كار را فقط به خاطر از بين بردن حساسيت مردم مسلمان ايران، انجام مي دادند وگرنه از طرف دولت هيچ گونه محدوديتي براي آنان به وجود نمي آمد. فردوست در تأييد اين مطلب مي گويد: «زماني منوچهر اقبال مدير عامل شركت نفت بود، براي تمام شركت هاي نفت به ساواك اعلام كرد كه در مقابل افرادي كه مذهب خود را «بهائي» مي نويسند، چه بايد كرد؟ ساواك جواب داد، اگر براي استخدام است، استخدام نشوند، مگر اينكه بنويسند «مسلمان» و آنهايي كه استخدام شده اند، بايد در مقابل مذهب «مسلمان» بنويسند وگرنه بازنشسته شوند» [6] .
نفوذ قوي شبكه ي بهائيت در دستگاه دولتي صرفا به دليل حمايت دولت از آنان نبود، بلكه بيشتر مشاركت قوي آنان با سازمان هاي جاسوسي دول استعماري، عامل عمده ي تقويت و دوام بهائي ها بود، به عنوان نمونه عبدالحسين نعيمي از مأموران قديمي اينتليجنس سرويس و از كارگزاران اصلي بهائيت بود. او در سال هاي 1324 - 1320 رئيس كميته ي [شبكه] محرمانه ي سفارت انگليس در تهران بود. خانم لمبتون كه در جريان جنگ جهاني دوم، رياست كميته ي اينتلجنت سرويس انگلستان را در تهران به عهده داشت، يكي از دوستان و همكاران نزديك عبدالحسين نعيمي بود [7] نعيمي از مالكان بزرگ تهران به شمار مي رفت، حبيب ثابت پاسال، از دوستان نزديك او محسوب مي شد و در مواقع لزوم و ضروري از نظريه ها و افكار نعيمي استفاده مي كرد. [8] اين دو با حسين علا، رابطه ي نزديكي داشتند. مليحه نعيمي دختر عبدالحسين نعيمي، همسر سپهبد پرويز خسرواني بود. او در بسياري از امور با پدرش همكاري داشت و غالب اوقات عهده دار انجام وظايف پدرش به سرويس اطلاعاتي سفارت انگليس و مقامات انگليسي بود. او در سال چند مرتبه به اروپا، به ويژه انگلستان مسافرت كرده و در كنفرانس هاي بهائيان جهان كه در لندن، واشنگتن و كانادا تشكيل مي گرديد، از طرف زنان بهائي شركت مي كرد [9] .
در دوره ي صدارت اسدالله علم، به ويژه پس از سركوب نهضت 15 خرداد 1342، بهائيت در ايران جاني تازه يافت. از واكنش بهائيان در قيام 15 خرداد اطلاع چنداني در دست نيست، اما برخي از قراين و اسناد، حاكي از همدلي و همراهي فرقه ي بهائيت با دولت اسدالله علم در سركوب تظاهر كنندگان و مخالفان دولت بود و اين اقدام علم را به نوعي انتقام از مسلمين تلقي مي كردند. در اين مورد مأموران ساواك به وزارت كل كشور گزارش داده است: «در چند روز اخير [پس از سركوب قيام 15 خرداد 1342] شايعاتي بين مردم انتشار يافته است، از جمله اينكه بهائي هاي مركز گفته اند، همان طوري كه مسلمانان موجب تخريب حظيرة القدس را فراهم نمودند، ما نيز موجباتي برانگيختيم تا مدرسه ي فيضيه ي قم به دست طرفداران دولت خراب شود و به اين موضوع اضافه مي كنند كه تعدادي از پست هاي حساس كشور هم اكنون در اختيار بهائيان مي باشد» [10] .
وجود بهائي مسلكان صاحب نفوذ در دستگاه علم و اطراف او حاكي از تأييد مطلب فوق و همكاري آنان با هم در اين برهه از زمان مي باشد. چنان كه در كابينه ي او دو تن از شاخص ترين سران بهائي حضور داشتند، غلامعباس آرام، وزير امورخارجه و سپهبد اسدالله صنيعي كه كفيل وزارت جنگ و يكي از كاركشته ترين سران بهائي در عصر پهلوي بود. او در زمان نخست وزيري دكتر محمد مصدق، معاون وزارت دفاع (وزارت دفاع به عهده ي خود مصدق بود) بود. فردوست در خاطراتش مي گويد: «نكته ي قابل بررسي در بيوگرافي اسدالله صنيعي، اعتمادي است كه مصدق به او ابراز داشت و علي رغم شناخت وابستگي او به دربار و بهائيت، وي را به عنوان معاون وزارت دفاع به دولت خود وارد نمود» [11] سپهبد صنيعي وزارت جنگ را در كابينه هاي حسنعلي منصور و اميرعباس هويدا محفوظ داشت و در كابينه ي هويدا به همراه عبدالكريم ايادي، نقش مهمي در تحكيم مواضع فرقه ي بهائي در نهادهاي نظامي، سياسي و اقتصادي ايفا كرد. هوشنگ نهاوندي [12] از متنفذترين اشخاص بهائي و از دوستان نزديك اسدالله علم بود. نهاوندي از جمله عناصر بهائي بود كه در چارچوب سناريوي «نخبگان آمريكايي» فعاليت خود را آغاز كرد و در دولت حسنعلي منصور، در رأس وزارت نوبنياد «آباداني و مسكن» قرار گرفت و اين سمت را در دولت اميرعباس هويدا تا سال 1347 حفظ كرد. زماني كه اسدالله علم (به سال 1347) از مديريت دانشگاه پهلوي (شيراز) كنار رفت، هوشنگ نهاوندي، از ابواب جمعي خود را به رياست اين دانشگاه گمارد [13] نهاوندي در سال 1352 به رياست دفتر «فرح» منصوب شد و با آغاز امواج انقلاب اسلامي در ارتباط فعال با برخي مقامات مؤثر آمريكايي قرار گرفت، از جمله ريچار هلمز - رئيس پيشين سيا - در سفر خرداد ماه 1357، در تهران با نهاوندي ملاقات هاي خصوصي و پنهاني نمود [14] .
روابط نزديك و همكاري قوي اسدالله علم با بهائي ها، سبب شد كه در برخي از محافل سياسي و مجالس، وي و معاونش محمد باهري را به بهائيت منتسب كنند [15] .
دوره ي نخست وزيري طولاني هويدا، اوج گسترش بهائيگري در ايران و نهايت نفوذ آنان در مراكز دولتي بود. هويدا بهائي بودن خود را انكار مي كرد و در برابر سؤال يكي از زناني كه در هيئت حاكمه جايگاهي داشت و از او پرسيده بود كه آيا راست است كه شما بهائي هستيد؟ پاسخ داده بود: من اساسا لائيك هستم و به هيچ دين و مذهبي اعتقاد ندارم، مادر من خانم مقدسه اي كه قرآن خواندن او ترك نمي شد، [16] .
پدر من هر مذهبي داشت به خودش مربوط بود، اما من نه مسلمانم، نه بهائي و نه پيرو هيچ مذهب ديگري، من لائيك هستم و حداكثر پراگماتيست». [17] اما عملكرد او در موقعيت هاي مختلفي كه متصدي امور شد، در تشكيل حلقه ي افراد بهائي به گرد خود، يكي از دلايل محكمي بود كه مسلك بهائي او را برملا كرد. [18] او در شركت نفت ملي ايران، زماني كه معاون اداري مدير عامل شد (1342 -1337)، با دستياران بهائي خود، فؤاد روحاني [19] و هوشنگ فرخان يك باند سه نفره و متشكل بهائي را سازماندهي كرد و زماني كه در وزارت دارايي بود، با فرهنگ مهر، زرتشتي بهائي شده، اين مسير را ادامه داد. [20] .
هويدا از طرفي به علت اعتقاد و طرحي كه داشت و همچنين در پاسخ به محبت هاي محفل بهائيت در حمايت از خود، [21] نه تنها در كابينه ي خود چندين وزير بهائي را جاي داد، بلكه در مشاغل رده ي دوم و سوم نيز با دخالت صريح، آشكارا افراد بهائي را به مقامات عاليه رساند. به عنوان نمونه زماني كه هويدا در كابينه ي حسنعلي منصور وزير دارايي بود، با همكاري حسنعلي منصور تصميم گرفتند، در زمينه ي امور كارمندان اصلاحاتي انجام دهند، كميته ي ويژه اي براي مبارزه با فساد و بركنار كردن كارمندان نالايق تشكيل داد، ايجاد اين كميته ي انضباطي، تنها اقدام دولت منصور براي مقابله با كساني كه عليه هويدا جزوه نوشته بودند، نبود؛ آنان در عين حال ساواك را هم وارد ماجرا كردند. در اين جريان هويدا با مسئول تحقيقات ساواك كه نامش پرويز ثابتي بود آشنا شد و طولي نكشيد كه با حمايت هويدا، ثابتي بهائي، پلكان ترقي را پيمود و ظرف پنج سال، رياست اداره ي امور ساواك را كه مسئول امنيت داخلي بود، به عهده گرفت و در عين حال مشاور معتمد هويدا شد. [22] ثابتي بعدها به عنوان يكي از خونخوارترين اعضاي ساواك شناخته شد. مخالفان رژيم او را خصم اصلي خود مي دانستند و مي گفتند دستگاه شكنجه و سانسور و داغ و درفش خفقان را هدايت مي كند. [23] وي يكي از عمده ترين اعضاي ساواك بود كه با رژيم غاصب اسرائيل همكاري نزديك داشت. در روزهاي آخر رژيم پهلوي كه قتل و غارت هاي ثابتي به نهايت رسيده بود، [24] انقلابيون درصدد دستگيري او برآمدند، به طوري كه حتي دستگاه اطلاعاتي ساواك نيز، زماني كه از انتشار شايعه در بين مردم راجع به دستگيري پرويز ثابتي بهائي و تيمسار [عبدالكريم] ايادي [بهائي] و مهندس جالينوس، مطلع شد، اعلام كرد: «لازم است و بايد تعدادي از افرادي كه در سابق از
مقام خود سوءاستفاده كرده اند و به اصطلاح معروف، به جاي آوردن كلاه، سر آورده اند و با اعمال خود مملكت را به روز فعلي كشانده اند، مجازات گردند تا مردم احساس آرامش كنند و دست از اين تظاهرات خصمانه كه كشور را در معرض نيستي قرار داده است، بردارند». [25] به دنبال مخالفت هاي شديد مردم مسلمان ايران با حكومت پهلوي و دستگاه ميرغضب ساواك، ثابتي به ژنو گريخت و از آنجا به اتفاق همسرش به اسرائيل رفت. [26] چون مبارزان انقلابي از طريق محافل بين المللي قصد دستگيري او را داشتند، [27] اسرائيلي ها به پاس خدمات و همكاري هايي كه ثابتي با آنها داشت، با عمل جراحي پلاستيك، صورت او را تغيير شكل دادند كه شناختنش غيرممكن گردد. [28] از اين طريق ثابتي به ايران بازگشت و همه ي اموال و املاك و سرمايه هاي غارتگر خود را به فروش رساند. او تنها مقام امنيتي بود كه يك ماه پيش از فرار، خانه ي تازه ساخته اش را در شهرك غرب به مبلغ پنج ميليون تومان فروخت و به آمريكا گريخت. [29] .
حسنعلي منصور در سال 1340 «كانون مترقي» را تأسيس كرد، سه تن از اصلي ترين سران بهائي، يعني محسن خواجه نوري، منوچهر شاهقلي و اميرعباس هويدا را به عنوان اعضاي اصلي و مؤسسين «كانون مترقي» به ساواك معرفي شدند و پس از اينكه به سال 1342 كانون مترقي «با كاراكترهاي سياسي حسنعلي منصور» به «حزب ايران نوين» بدل شد، سران بهائي صاحب نفوذ يعني منصور روحاني، منوچهر شاهقلي، فرخ رو پارسا و سليمان وهاب زاده، اعضاي اصلي حزب مذكور را تشكيل دادند. ارزيابي «كانون مترقي» و تبديل آن به «حزب ايران نوين» و علم كردن حسنعلي منصور به عنوان رهبر «نخبگان بي دين» و تحصيل كردگان غربگراي ايران، طرحي بود كه توسط شاهپور ريپورتر و اسدالله علم و با همدستي گراتيان ياتسويچ رئيس «سيا» در ايران ريخته شد [30] و ابزار مهمي براي توسعه ي طرح هاي زيركانه ي شبكه ي فراماسونري - صهيونيستي در ايران گرديد. عناصر بهائي كه عمده ترين سران اين شبكه ها را تشكيل مي دادند، در توسعه ي مطامع خود، بيش از پيش كوشيدند، به عنوان نمونه، زماني كه سليمان وهاب زاده كانديداي فرقه ي بهائيت در «حزب ايران نوين» شد، ثابت پاسال كوشيد با حمايت هاي مالي از وي، به مجلس سنا نيز راه يابد. حبيب ثابت پاسال هدف اين كار را تصويب مذهب بهائي به عنوان يكي از اديان رسمي كشور توسط نمايندگان فرقه ي مذكور عنوان نموده است. [31] .
در بررسي پرونده ي ننگين بهائيت در اين دوره آنچه قابل ملاحظه است، همكاري دستگاه اطلاعاتي و امنيتي ساواك با عناصر ذي نفوذ بهائي بود. زماني كه فرخ رو پارسا، وزير آموزش و پرورش در كابينه ي هويدا بود، با همكاري مأموران ساواك، چندين مورد به مدارس دخترانه هجوم بردند و چادر و روسري آنان را برداشته و هتك حرمت كردند. [32] در سال هاي آخر رژيم كه بهائيان به بالاترين حد خود رسيده بودند، اعتراضات و مخالفت هاي مردم نيز عليه دستگاه حاكمه و عناصر بهائيت اوج گرفته بود. مردم مسلمان ايران، در شهرستان هاي مختلف گورستان هاي بهائي ها را آتش مي زدند. حظيرة القدس شان را تخريب مي نمودند، [33] منازل و دكان هاي متعلق به بهائيان را مورد حمله قرار مي دادند. متعاقب اين اعمال، بهائي ها با همدستي سران خود در ساواك، به مقابله با مبارزان و مخالفان پرداختند. آنان جهت تحريك احساسات مذهبي مردم مسلمان اعلاميه هاي تند و جعلي منتشر مي كردند و ساواك نيز در اين باره با آنان همكاري مي كرد. چنان كه در سال 1354 از سوي اداره ي كل سوم ساواك، پرويز ثابتي، تقاضاي چاپ چهار هزار برگ اعلاميه به زبان عربي مبني بر بهائي شدن آيت الله خميني، صادر گرديد و دستور داده شد پس از تهيه و چاپ، اعلاميه هاي مذكور را به طريق مقتضي، بين ايرانيان مقيم كشورهاي عربي نيز توزيع كنند. [34] اساسا هدف بهائيان و همكاري ساواك با آنان در اين برهه از زمان، مخدوش كردن احساسات مذهبي مردم و ايجاد آشوب و بحران در جهت حفظ منافع خود بود.
افزايش قدرت بهائي ها در ايران در اواخر سال هاي رژيم پهلوي به حدي رسيده بود كه برخي از صاحب منصبان بهائي مدعي منصب نخست وزيري شدند. هوشنگ انصاري و پرويز ثابتي نمونه اي از اين افراد بودند. هوشنگ انصاري، از كاركشته ترين بهائيان وابسته به انگليس، در وزارتخانه ي امور اقتصادي و دارائي بود. او در سال 1323 ش وابسته ي مطبوعاتي ايران در ژاپن شد و از همين زمان مناصب دولتي او با ارتقاي مقامش آغاز شد. در سال 1348 متصدي وزارتخانه ي اقتصاد شد. در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوي در اين مورد آماده است: «غلام عباس آرام [35] از وابستگان انگليسي، مدت ها وزير امور خارجه بود. موقعي كه او سفير در ژاپن بود، هوشنگ انصاري كارمند محلي سفارت ايران بود. «آرام» تشخيص داد كه انصاري فرد مناسبي است و او را به انگليسي ها معرفي كرد. بدين ترتيب، انصاري ناگهان وزير اطلاعات، سفير ايران در آمريكا، وزير دارايي و مديرعامل شركت نفت شد و جزء كانديداي نخست وزيري بود كه انقلاب [اسلامي] شد». [36] همچنين فردوست درباره ي ثابتي مي گويد: «ثابتي تصور مي كرد چون اوضاع قاراش ميش شده چه بهتر كه من [فردوست] بختيار را كنار بزنم و خود حكومت كنم، تا ثابتي نخست وزير شود!» [37] اما پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي تمام اميدهاي آنان و كارگردانان شان را ناتمام گزارد. بدين ترتيب، چون ديگر فضايي براي غارتگري خود نديدند، ناگزير راه فرار را انتخاب كردند و با ثروت هاي كلان خويش، نزد اربابان قديمي خود برگشتند. از سوي ديگر برخي از آنها سال ها پس از پيروزي انقلاب اسلامي، تبليغات خود را پنهاني ادامه دادند و حتي ارتباط قوي و مخفيانه ي خود را با اسرائيل نيز حفظ كردند. غالب بهائياني كه از ايران فرار كردند، به آمريكا گريختند، اين نيز به دليل حمايت هايي بود كه بهائيگري بيش از يك قرن با تكيه بر آن توانسته بود اهداف و عملكردهاي خود را پيش ببرد. پس از اين نيز، با تكيه بر حمايت هاي ايالات متحده ي آمريكا، بهائيگري به سازماني بسيار متنفذ، هم از نظر كمي و هم از نظر كيفي، بدل شد. مركز بهائيان جهان در آوريل 1985 م تعداد اعضاي اين فرقه در كل قاره ي آمريكا را 857 هزار نفر اعلام كرده است. [38] بخش مهمي از اين گروه، بهائيان ايراني مهاجر، در سال هاي پس از انقلاب اسلامي هستند و بخشي بهائيان ايراني كه در طول يكصد سال اخير به تدريج به ايالات متحده و ساير كشورهاي قاره ي آمريكا مهاجرت كرده اند، مي باشند. صرف نظر از جمعيت كثير بهائيان آمريكا، به نفوذ اين فرقه در نهادهاي دانشگاهي و پژوهشي ايالات متحده ي آمريكا كه به حاكميت ايشان بر حوزه ي مطالعات ايراني در ايالات متحده ي آمريكا انجاميده است نيز بايد توجه كرد.
پاورقی ها: -------------------------------------------------------------------------------------------
[1] حسين فردوست، پيشين، ج 1، ص 375.
[2] سپهبد پرويز خسرواني پس از ازدواج با مليحه نعيمي، دختر عبدالحسين نعيمي، در حضور دكتر علي محمد ورقا، (استاد دانشگاه)، رسما دين بهائيت را پذيرفت. پرويز خسرواني برادر شهاب خسرواني از چهره هاي سياسي سال هاي 1332 - 1320 ش و نماينده ي مجلس بود كه با دكتر محمد مصدق روابط حسنه داشت. پرويز خسرواني از زماني كه دانشجوي دانشكده ي افسري بود به دنبال زن پولدار بود. او در زمان مصدق باشگاه ورزشي «تاج» را داشت و در آن تعداد زيادي از ورزشكاران و باج بگيران سرشناس تهران (شعبان جعفري بي مخ) را جمع كرده بود، در زمان مصدق، ورزشكاران را به خيابان ريخت و به نفع مصدق شعار مي دادند. ولي چندي بعد در 28 مرداد 1332 همين ورزشكاران را به خيابان ريخت و عليه مصدق و به نفع محمد رضا شاه شعار دادند.
هويدا او را سرپرست سازمان تربيت بدني كرد. از همين زمان زدوبندهاي اقتصادي خسرواني شروع شد. او هر جا زمين شهري مرغوبي مي ديد، به مالك آن مراجعه مي كرد. اگر طرف حاضر مي شد زمين را به او واگذار كند، فبها، وگرنه يك جوخه ژاندارم مي رفت و يك پرچم سلطنتي را در وسط زمين فرومي كرد و خسرواني صاحب زمين را تهديد مي كرد كه زمين براي شاهنشاه است. خسرواني علاوه بر باشگاه هاي ورزشي تاج، به تدريج تأسيسات ورزشي ديگري تأسيس كرد كه بسيار مدرن بودند. در آنكارا (تركيه) نيز تأسيسات ورزشي مهمي احداث كرده بود. او در مورچه خورت اصفهان معدن زغال سنگ داشت. (ر.ك: مطبوعات عصر پهلوي، كتاب چهارم، مجله ي سپيد و سياه، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، صص 23 - 22 و حسين فردوست، پيشين، ج 2، صص 367 - 366).
[3] همان، ص 374.
[4] سند شماره ي 122 از مجموعه ي حاضر.
[5] اسماعيل رائين، پيشين، ص 243.
[6] حسين فردوست، پيشين، ج 2، ص 377.
[7] همان، ص 455.
[8] همان.
[9] همان.
[10] سند شماره ي 48 از مجموعه ي حاضر.
[11] حسين فردوست، پيشين، ج 2، صص 467 - 466.
[12] هوشنگ نهاوندي، خواهرزاده ي دكتر فريدون كشاورز، عضو سابق رهبري حزب توده بود.
[13] مظفر شاهدي، براي تمام فصول، تهران، مؤسسه ي مطالعات و پژوهش هاي سياسي، 1379، صص 466 - 465.
[14] مطبوعات عصر پهلوي، پيشين، ص 263.
[15] سند شماره ي 50 از مجموعه ي حاضر.
[16] محمد حسن خان سردار نياي مادري هويدا، پدر زن اعتمادالدوله (ميرزا آقاخان نوري) بود، به همراه پسرش عبدالله خان نقش مهمي در ترور ناصرالدين شاه قاجار داشتند. (ر.ك: ابوالفضل قاسمي، اليگارشي يا خاندان هاي نهاني حكومتگر در ايران، بخش 4، خاندان هويدا، صص 74 - 72).
[17] اميرعباس هويدا در يك خانواده ي بهائي نشو و نما يافت، جدش ميرزا قناد از حواريون عباس افندي بود (ر.ك: صبحي مهتدي، پيشين، ص 78) پروفسور ادوارد براون، آقا ميرزا رضاي شيرازي (معروف به قناد) را يكي از چند تن رازدار بهاءالله مي داند كه پس از وي عهده دار حفاظت و رسالت اسرار بهائيت مي شود. پدر هويدا، ميرزا حبيب الله عين الملك، از طرف عباس افندي به اروپا فرستاده شد. ميزرا حبيب در پاريس با سردار اسعد از چهره هاي جالب مشروطيت ملاقات كرد و پس از چندي معلم فرزندان اسعد شد. عين الملك در دوره ي رضاشاه سركنسول ايران در كشورهاي عربي بود، فعاليت هاي تبليغاتي او به دفاع از كيش بهائيت باعث اعتراض دولت عربستان سعودي شد و در سال 1314 ش وي را به همين دليل از منصبش عزل كردند. (ر.ك: رجال عصر پهلوي، اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1382، صص 10 و 37).
[18] سند شماره ي 146 از مجموعه ي حاضر.
[19] فؤاد روحاني به يك خانواده ي يهودي بهائي شده تعلق داشت. او پس از گذراندن تحصيلات خود در انگلستان، در شركت نفت استخدام شد. در زمان اردشير زاهدي، دبير سازمان كشورهاي صادركننده ي نفت در ژنو بود. در اين زمان بود كه شركت هاي آمريكايي با كمك زاهدي و علي اميني و كارشناساني چون فؤاد روحاني موفق شدند منافع از دست رفته ي خود را تأمين كنند و در تاريخ 29 شهريور 1332 ش قرارداد نفت بين علي اميني و «هوار پيچ» منعقد گرديد و به رغم مخالفت نيروهاي اصيل ضد استعماري به رهبري آيت الله كاشاني و اعلاميه ي شديدالحن ايشان عليه قرارداد كنسرسيوم (متن كامل اعلاميه ي تاريخي بنگريد به: جلال الدين مدني، پيشين، ج 1، صص 316 - 313) كه منجر به دستگيري و اهانت به وي گرديد در 29 مهر و 6 آبان 1332 به تصويب مجلس رسيد. (ر.ك: شاهرخ اخوي، «نقش روحانيت در صحنه ي سياسي ايران 1949 - 1954 »، مصدق، نفت و ناسيوناليسم ايراني، ترجمه ي عبدالرضا هوشنگ مهدوي و كاوه بيات، تهران، نشر نو، 1368، صص 265 - 264).
[20] رجال عصر پهلوي، پيشين، ص 37.
[21] بهرام افراسيابي، پيشين، ص 758.
[22] همان.
[23] عباس ميلاني، معماي هويدا، تهران، نشر اختران، 1380، صص 209 - 208.
[24] ثابتي يكي از اصلي ترين عناصر آشوبگر اوباش در روزهاي آخر رژيم پهلوي بود كه به شاه مي گفت به هر نحو بايد تظاهرات را سركوب كرد. در روزهاي آخر رژيم بين مردم شايع شده بود كه «آتش سوزي ها و خرابي هاي اخير به رهبري ثابتي و عوامل او مثل شعبان جعفري (بي مخ) صورت گرفته است و اين خرابكاري ها را به پاي [آيت الله] خميني و جبهه ي ملي گذاشتند». (ر.ك به: سند شماره ي 156 از مجموعه ي حاضر).
[25] سند شماره ي 150 از مجموعه ي حاضر.
[26] سند شماره ي 155 از مجموعه ي حاضر.
[27] سند شماره ي 152 از مجموعه ي حاضر.
[28] مطبوعات عصر پهلوي به روايت اسناد ساواك، كتاب دوم، مجله ي رنگين كمان نو، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، 1379، ص 69.
[29] مجله ي اميد ايران، 7 خرداد 1358، ص 50.
[30] حسين فردوست، پيشين، ج 2، ص 375.
[31] رجال عصر پهلوي، پيشين، ص 115.
بهائي ها ادعا داشتند كه نبايد در امور سياسي مداخله كنند. از اين رو از عضويت در حزب رستاخيز به ظاهر خودداري كردند و در جريان نام نويسي حزب رستاخيز مي گفتند «بيت العدل اعظم دستور داده كه در صورت درخواست اولياي امور دولتي در مورد نام نويسي در اين حزب، بهائيان جمله ي زير را مرقوم دارند: با اظهار وفاداري نسبت به اعلي حضرت همايون شاهنشاه آريامهر و احترام به اساسنامه و قوانين مملكت و قدرداني عميقانه نسبت به اصول انقلاب 6 بهمن [انقلاب سفيد]، به دلايل وجداني و مذهبي از اسم نويسي در هر گونه حزب سياسي معذوريم». (ر.ك: اسناد شماره ي 133 و 136 و 145 از مجموعه ي حاضر) حال بر اساس آنچه تاكنون گفته شد، اين سؤال مطرح مي شود اگر بهائيگري مخالف مداخله در امور سياسي است، پس سران بهائيت در صفوف دستگاه دولتي چه مي كردند؟ آيا عضويت در «حزب نوين» يا «كانون مترقي» فاليت سياسي نيست؟ و....
[32] رجال عصر پهلوي، (بنا به گزارش ساواك در تاريخ 8 / 11 / 1342).
فرخ رو پارسا از اعضاي اصلي فراماسونري (عضو كلوپ روتاري) در ايران بود، او با عباس مسعودي (مدير مسئول روزنامه ي اطلاعات) و پري اباصلتي از ديگر زنان بهائي فعال در فراماسونري، نقش مهمي در اشاعه ي بي بندوباري و رواج ولنگاري در ميان بانوان آن زمان داشتند. اينان انجمني را به نام «دوشيزگان و بانوان» تشكيل داده بودند. فرح پهلوي به شدت به اين انجمن دل بسته بود و از فعاليت هاي به اصطلاح فرهنگي و هنري آنان حمايت مي كرد. (معماران تباهي، پيشين، ج 2، صص 83 - 81) فرخ رو پارسا در دوران وزارتش در آموزش و پرورش، به برقراري نظام غلط آموزشي، آموزش و پرورش كشور را دچار نقص كرد و به جاي انتخاب روشي كامل و نظامي بي نقص، نظام ناقص مقتبس از آمريكا را رواج داد كه نه فقط با نيازها و خصوصيات جامعه ي مسلمان ايران سازگاري نداشت، بلكه معلمان و وسايل آموزشي را نيز براي اجراي آن آماده نكرده بود. (ر.ك: سند شماره ي 166 از مجموعه حاضر) در دوران معاونت و وزارت فرخ رو پارسا در آموزش و پرورش ترويج فساد اخلاقي و دزدي از بيت المال به جايي رسيده بود كه طبق اطلاع دبيري، در همان زمان 48 مورد اعلام جرم عليه او كرده بودند. (ر.ك: اسناد شماره ي 161 و 162 از مجموعه ي حاضر) فرخ رو پارسا نخستين زني بود كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي اعدام شد.
[33] سند شماره ي 153 از مجموعه ي حاضر.
[34] اسناد شماره ي 134، 127 و 149 از مجموعه ي حاضر.
[35] غلام عباس آرام در يك خانواده ي بهائي در سال 1282 در نائين يزد به دنيا آمد، پدرش، عليرضا، از مبلغين فرقه ي ضاله ي بهائي در يزد بود. خود او پس از مرگ پدر به بمبئي رفت و در كنسولگري انگلستان در كنار مستر كنت (كنسول انگلستان در بمبئي) مشغول به كار شد. غلام عباس آرام پس از جنگ اول جهاني به ايران آمد و به استخدام وزارت خارجه درآمد. در سال 1324، دبير دوم سفارت ايران در آمريكا شد و به حسين علاء، از حاميان اصلي فرقه ي بهائيت، كه وزير مختار و سفير كبير ايران در آمريكا بود، نزديك شد و چون از قواعد چاپلوسي آگاهي داشت، حمايت او را جلب كرد و به وسيله ي او از سال 1326 در وزارت خارجه ترقي كرد. او همانند ساير بهائي ها متعصب بود، در سال 1335 با شنيدن خبر فوت شوقي افندي در لندن به نشانه ي عزا، كراوات مشكي بست. در آذرماه 1336 با پافشاري حسين علاء، سفير كبير ايران در توكيو و اندكي بعد در چين تايپه شد. مشاراليه پس از يك دوره ي طولاني در مقام وزارت خارجه در كابينه هاي علي اميني، حسنعلي منصور و هويدا، در سال 1349 بازنشسته شد و به پاس خدماتي كه به محمدرضا پهلوي كرده بود، در دوره ي هفتم به عنوان سناتور انتصابي به عضوي مجلس سنا درآمد. (رجال عصر پهلوي، ج 2، پيشين، ص 1 و مطبوعات عصر پهلوي، كتاب چهارم، مجله ي سپيد و سياه، ص 271).
[36] حسين فردوست، پيشين، ج 1، ص 326.
[37] همان، ص 476.
[38] Iranica، Vol، 3، P. 450.