قرةالعين

قرةالعين، نام اصلي او، زرين تاج و دختر حاج ملا صادق قزويني برادر محمدتقي معروف به «شهيد ثالث» بود و هم زن پسرعمويش. طبق گفته ي ناسخ التواريخ، قرةالعين زني بود در نهايت حسن و جمال و صورتي چون ماه و زلفي مشك فام داشت؛ او هم گويا از شاگردان سيد كاظم رشتي بوده. در علوم ديني مانند: فقه، اصول، تفسير، حديث، صرف و نحو عربي و فنون شعري، دست داشت، او شيفته ي كلمات سيد باب شده و در سال 1263 به او ايمان آورد و از مريدان مؤمنان متعصب باب گرديد؛ از اين رو، از شوهرش طلاق گرفت و حجاب زنان را گناه شمرد و در دوره ي فترت، كه هنوز احكام مسلك باب استقرار نيافته بود، جايز مي دانست كه يك زن در يك زمان با نه مرد ازدواج كند... بابيان، كه مدتها از زنانشان دور افتاده بودند، با ارادتي عاشقانه پروانه وار به گرد او مي گشتند گاهي او را «بدرالدجا» و زماني «شمس الضحي» و گاهي ديگر «قرةالعين»
مي خواندند.
مجلس خود را چون حجله ي عروس آرايش مي داد و خود را مانند طاووس بهشت مي آراست و بي پرده بر منبر مي نشست و چون واعظان، ابتدا از بهشت و دوزخ ياد مي كرد و به شرح احاديث و اخبار مي پرداخت...
او، بر بالاي منبر در انجمن با بيان مي گفت: اي ياران، اين روزگار «ايام فترت» است، امروز تكاليف شرعيه ساقط شده است، روزه و نماز كاري بيهوده و احمقانه است، هنگامي كه سيد علي محمد باب اقاليم هفتگانه را مسخر كرد و اديان متخلفه را يكي گردانيد، آن وقت شريعتي تازه خواهد آورد و هر تكليفي كه بياورد، بر مردم روي زمين واجب خواهد شد.
بنابراين، امروز زحمت تكليف را بر خود روا مداريد، بلكه زنان و اموالتان را با يكديگر شريك و سهيم سازيد، كه در دوره ي فترت بر اين امور عقابي نخواهد بود. قرةالعين همه ي مجتهدان و آخوندها را واجب القتل مي دانست، همچنانكه عمويش ملا محمدتقي شهيد ثالث را كه سيد علي محمد باب و رسولان او را لعن و تكفير مي كرد، به دستور او كشتند.
قرةالعين عمويش را تهديد مي كرد و مي گفت «دهنش را پر خون مي كنم» او در سال 1263 قمري مطابق با 1846 ميلادي،
گروهي از بابيان را فرستاد در مسجد قزوين، شهيد ثالث (همان كسي كه شيخ احمد احسائي را تكفير كرد و سيد كاظم رشتي و سيد باب را نيز، با شدت مورد تكفير قرار مي داد) را كشتند.
بالاتر گفتيم هنگامي كه ملا حسين بشرويه از تهران به خراسان مي رفت، با نامه اي قرةالعين را به خراسان دعوت كرد، از اين رو، وي پس از كشتن عمويش ديگر نتوانست در قزوين بماند و با ياران - دلباخته اش عازم خراسان شد، او در نزديك بسطام با حاجي ملا محمدعلي كه از رسولان باب بود ملاقات كرد و با هم براي همكاري در ترويج دين باب، تصميم گرفتند و از آنجا برگشتند و به اتفاق هم راه مازندران را پيش گرفتند.
به گفته ي ناسخ التواريخ (كه نمي توان آن را باور كرد) آن دو در اين سفر به معاشقه پرداختند، و به سفر خود ادامه دادند... تا اينكه در يكي از روستاهاي «هزار جريب» با هم به حمام رفتند و مدتي حمام را «قرق» كردند، مردم آنجا چون چنان ديدند و از كيش ايشان آگاه گشتند، جماعتي بر ايشان تاختند و اموال ايشان را غارت كردند.
آنها با ياران خود، در قلعه طبرسي پناهنده شدند و به دعوت به آئين باب پرداختند.