استدلال بهاء به حديث لوح و جواب آن
باز حسينعلي بهاء در مقام استدلال بر حقانيت دعوت علي محمد و شريعت جديد او در صفحه ي 49 و 150 كتاب ايقان [1] مي گويد: «در كافي در حديث جابر در لوح فاطمه در وصف قائم مي فرمايد عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب فيذل اوليائه في زمانه و تتهادي رأوسهم كما تتهادي رأوس الترك والديلم فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين وجلين تصبغ الارض بدمائهم و يفشوا الويل و الرنة في نسائهم اولئك اوليائي حقا. حال ملاحظه فرمائيد كه حرفي از اين حديث باقي نماند مگر آنكه ظاهر شد چنانچه در اكثر اماكن دم شريفشان ريخته شد و در هر بلدي ايشان را اسير نموده و به ولايات و شهرها گردانيدند و بعضي را سوختند. مرادش ريخته شدن خون ياران و تابعين علي محمد باب و اسارت و سوخته شدن آنها است.
مي گويم: هر كس بهر كتاب كافي چاپي و خطي كه مي خواهد مراجعه كند و ما عين تمام حديث را از صفحه ي 71 جزو ثاني جلد اول كتاب وافي كه از كافي نقل مي كند در اينجا مي آوريم: عن ابي عبدالله عليه السلام قال قال ابي لجابر بن عبدالله الانصاري ان لي اليك حاجة فمتي خف عليك ان اخلو بك فاسئلك عنها فقال له جابر اي الاوقات احببته فخلا به في بعض الايام فقال له يا جابر اخبرني عن اللوح الذي رأيته في يدامي فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه و آله و ما اخبرتك به امي انه في ذالك اللوح مكتوب فقال جابر اشهد بالله اني دخلت علي امك فاطمة عليه السلام في حيوة رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم فهنيتها بولادة الحسين فرأيت في يديها لوحا اخضر ظننت انه من زمرد و رأيت فيه كتابا ابيض شبه لون الشمس فقلت لها بابي و امي انت يا بنت رسول الله ما هذا اللوح فقالت هذا لوح اهداه الله تعالي الي رسوله صلي الله عليه و آله فيه اسم ابي و اسم بعلي و اسم ابني و اسم الاوصياء من ولدي و اعطانيه ابي ليبشرني بذلك قال جابر فاعطتنيه امك فاطمة عليهاالسلام فقرأته و استنسخته فقال ابي فهل لك يا جابر ان تعرضه علي قال نعم فمشي معه ابي الي منزل جابر فاخرح صحيفة من رق فقال يا جابر انظر في كتابك لاقرء عليك فنظر جابر في نسخته فقرءه ابي فما خالف حرف حرفا فقال جابر اشهد بالله اني هكذا رأيته في اللوح مكتوبا بسم الله الرحمن الرحيم هذا كتاب من الله العزيز الحكيم لمحمد نبيه و نوره و سفيره و حجابه و دليله نزل به الروح الامين من عند رب العالمين عظم يا محمد اسمائي و اشكر نعمائي و لا تجحد آلائي اني انا الله لا اله الا انا قاصم الجبارين و مديل المظلومين و ديان الدين اني انا الله لا اله الا انا فمن رجا غير فضلي او خاف غير عدلي عذبته عذابا لا اعذبه احدا من العالمين فاياي فاعبدو علي فتوكل اني لم ابعث نبيا فاكملت ايامه و انقضت مدته الا جعلت له وصياواني فضلتك علي الانبياء و فضلت وصيك علي الاوصياء و اكرمتك بشبليك و سبطيك حسن و حسين فجعلت حسنا معدن علمي بعد انقضاء مدة ابيه و جعلت حسينا خازن وحيي و اكرمته بالشهادة و ختمت له بالسعادة فهو افضل من استشهد و ارفع الشهداء درجة جعلت كلمتي التامة معه و حجتي البالغة اليك عنده
بعترته اثيب و اعاقب اولهم علي سيد العابدين و زين اوليائي الماضين و ابنه شبه جده المحمود محمد الباقر علمي و المعدن لحكمتي سيهلك المرتابون في جعفر الراد عليه كالراد علي حق القول مني لاكرمن مثوي جعفر و لاسرنه في اشياعه و انصاره و اوليائه انتجب بعده موسي فتنة عمياء حندس لان خيط فرضي لا ينقطع و حجتي لا تخفي و ان اوليائي يسقون بالكاس الاوفي من جحد واحدا منهم فقد جحد نعمتي و من غير آية من كتابي فقد افتري علي ويل للمفترين الجاحدين عند انقضاء مدة موسي عبدي و حبيبي و خيرتي علي وليي و ناصري و من اضع عليه اعباء النبوة و امتحنه بالاضطلاع بها يقتله عفريت مستكبر يدفن في المدينة التي بناها العبد الصالح الي جنب شر خلقي حق القول مني لاسرنه بمحمد ابنه و خليفته من بعده و وارث علمه فهو معدن علمي و موضع سري و حجتي علي خلقي لا يؤمن عبد به الا جعلت الجنة مثواه و شفعته في سبعين من اهل بيته كلهم قد استوجبوا النار و احتم بالسعادة لابنه علي وليي و ناصري و الشاهد في خلقي و اميني علي وحيي اخرج منه الداعي الي سبيلي و الخازن لعلمي الحسن و اكمل ذلك بابنه م ح م د رحمة للعالمين عليه كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب فتذل اوليائي في زمانه و تتهادي رؤسهم كما تتهادي رؤس الترك و الديلم فيقتلون و يحرقون و يكونون خائفين مرعوبين وجلين تصبغ الارض بدمائهم و يفشوا الويل و الرنة في نسائهم اولئك اوليائي حقا بهم ادفع كل فتنة عمياء حندس و بهم اكشف الزلازل و ارفع الاصار و الاغلال اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.
(ترجمه ي حديث شريف) براي اختصار، در ترجمه ي حديث شريف به ترجمه ي تنها لوح فاطمه سلام الله عليها كه خاتم انبياء صلي الله عليه و آله و سلم به آن حضرت مرحمت فرموده اند اكتفا كرده و از ترجمه ي صدر حديث كه در مقصود و استدلال دخالتي ندارد صرف نظر مي نمائيم: بسم الله الرحمن الرحيم اين نوشته اي است از جانب خداوند عزيز حكيم براي محمد نبي و نور و سفير و حجاب و رهنماي او اين نوشته را نازل نموده روح الامين از نزد پروردگار عالميان اي محمد تعظيم نما اسماء مرا و شكر كن
نعمتهاي مرا و انكار مكن نعمتهاي باطنه ي مرا بدرستيكه منم خدا، نيست الهي غير از من، منم در هم شكننده ي جبارين و ياري كننده ي مظلومين و جزادهنده ي (روز) جزاء، بدرستيكه منم خدا، نيست الهي غير از من، پس كسي كه اميد داشته باشد غير فضل مرا يا بترسد غير عدل مرا او را به عذابي عذاب كنم كه احدي از عالميان را بدان عذاب نكنم پس تنها مرا بندگي كن و تنها بر من توكل نما، بدرستيكه من مبعوث نكردم پيغمبري را پس كامل كرده باشم ايام او را و منقضي شده باشد مدت او مگر اينكه قرار داده ام براي او وصيي و بدرستيكه من برتري دادم تو را بر جميع انبياء و برتري دادم وصي تو را بر جميع اوصياء و گرامي داشتم تو را بدو شير بچه ي تو و دو سبط تو حسن و حسين پس قرار داده ام حسن را معدن علم خودم بعد از گذشتن زمان پدرش و قرار داده ام حسين را خازن وحي خود و گرامي داشته ام او را به شهادت و ختم نموده ام براي او به سعادت پس او افضل كساني است كه بدرجه ي شهادت فائز شده اند و بلندمرتبه ترين شهداء است، كلمه ي تام خودم را با حسين و جحة بالغه ام بسوي تو را نزد او قرار دادم، بسبب عترت حسين ثواب مي دهم و عقاب مي كنم (يعني ملاك ثواب و عقاب، ولايت و اطاعت عترت حسين و مخالفت ايشان است) اول آنان علي است كه سيد عابدان و زينت اولياء گذشته من است و پسر او محمد شبيه جد محمودش و باقر (شكافنده) علم من و معدن حكمت منست، زود است كه هلاك شوند شك نمايندگان در جعفر ردكننده ي بر جعفر مانند ردكننده ي بر من است محقق و ثابت است اين گفتار از من هر آينه گرامي مي دارم جايگاه جعفر را و هر آينه مسرور مي سازم او را در تابعين و ياوران و دوستانش، اختيار مي نمايم بعد از او موسي را در فتنه ي بسيار تاريك و ظلماني به علت اينكه رشته ي فرض من منقطع نمي شود و حجت من مخفي نمي ماند و بدرستيكه اولياء من سيراب مي شوند به جام لبريز، كسي كه انكار كند يكي از آنان را بتحقيق كه افترا بسته است بر من واي بر افترابندان منكر، هنگام انقضاء مدت موسي، بنده و حبيب من و برگزيده ي من
علي ولي و ناصر منست و كسي است كه بر او مشقات نبوت را مي نهم و او را به قيام به آن مشقات امتحان مي كنم او را عفريت متكبري خواهد كشت، در شهري كه آن را بنده ي صالح من ساخته است در مجاورت شريرترين خلق من (يعني هارون الرشيد) دفن مي شود محقق و ثابت است اين گفتار از من هر آينه مسرور مي سازم او را به محمد پسر او و جانشين و وارث علم او پس او معدن علم من و موضع سر من و حجت من بر خلق منست ايمان نمي آورد بنده اي به او مگر اينكه قرار مي دهم بهشت را جايگاه او و شفيع مي كنم او را در هفتاد نفر از اهل بيتش كه مستوجب آتش شده باشند و ختم مي كنم به سعادت براي پسر آن محمد، علي ولي و ناصر من و شاهد در ميان خلق من و امين بر وحي من، بيرون مي آورم از آن علي داعي بسوي راهم و خازن علمم حسن را و كامل مي گردانم اين امر را به پسرش م ح م د كه رحمت است براي عالميان بر اوست كمال موسي و بهاء عيسي و صبر ايوب پس دوستان من در زمان او ذليل مي شوند و سرهاي آنان مانند سرهاي ترك و ديلم به هديه فرستاده مي شود پس ايشان كشته و سوزانده مي شوند و ترسناك و هراسان و مرعوب مي باشند زمين به خونهاي ايشان رنگين مي شود و صداي ويل و صيحه ي عزا در زنهاي ايشان آشكار مي گردد، ايشانند دوستان من براستي و حقيقت الخبر.
خوانندگان محترم اينك ملاحظه فرمايند كه چگونه جناب بهاء در اين حديث باز طراري نموده و عبارات قبل را كه در آن مرجع ضمير (عليه كمال موسي) مذكور است ذكر نكرده و چنانكه در حديث مشاهده مي فرمائيد مرجع ضمير، م ح م د بن الحسن نهمين عترت حسين بن علي و دهمين فرزند علي بن ابيطالب مي باشد نه علي محمد بن رضاي بزاز كه ممكن است با بيست واسطه هم به امام عليه السلام منتهي نگردد، و نيز در حديث مزبور فيذل اوليائي في زمانه مي باشد نه اوليائه و چون حديث قدسي است مراد از ياء متكلم حق متعال مي باشد و مقصود ابتلاي شديد اولياء خدا است در زمان امامت آن حضرت كه از سنه ي 260 هجري كه فوت حضرت عسكري است شروع مي شود نه در زمان بالخصوص ظهور آن حضرت
و چگونه زمان ظهور باشد با اينكه روايات متواتره دال است بر غلبه و پيشرفت آن حضرت و اصحابش و اينك همه ي جبابره را در آنهنگام قلع و قمع مينمايد.
آري تا به حال چه بسيار مصاديق اين ابتلائات براي دوستان خدااز ابتداي غيبت تا به حال روي داده و ممكن است بعد از اين هم خداي ناخواسته تا زمان ظهور رخ دهد.
خلاصه، حديث مذكور كه دلالت صريح بر خلاف مقصود حضرت بهاء دارد و جدا دعوت علي محمد باب را تكذيب مي نمايد چگونه اين جمال اقدس (ميرزا حسينعلي بهاء) بر اين خيانت بزرگ جرئت و جسارت نموده كه آنرا تقطيع و تحريف كرده و براي اضلال جامعه بر حقانيت دعوت علي محمد به آن استدلال مي كند.
بايد به ابوالفضل گلپايگاني صاحب فرائد گفت آري اين تردستيها آثار باقيه ي حضرت بهاء است كه شما آيات بر صدق نبوت ايشان گرفته ايد.
پاورقي:---------------------------------------------------------
[1] در مطبوعه ي مصر سنه ي 1318 هجري در صفحه ي 206 و 207 مي باشد.