چاپلوسي و دعاي دروغين
در داستان پيدايش بهائيت خوانده ايد كه بهاءالله پس از ماجراي سوء قصد به جان ناصرالدين شاه، با تلاش هاي پي گير سفير روس از مرگ نجات يافت و به عراق تبعيد شد و در پي بالا گرفتن اختلاف ميان او و برادرش، دولت عثماني - كه در آن روزگار بر عراق و فلسطين حكومت مي كرد- بهاءالله را همراه با خانواده و پيروانش به فلسطين تبعيد كرد. پس از مرگ بهاءالله پسرش عبدالبهاء زمام امر بهائيان را به دست گرفت. چنان كه پيش از اين خوانديم، او نيز به پيروي از پدر، هم چنان سر سپرده ي امپراطور روس و دعا گوي آن دولت بهيه بود. آن هنگام كه روسيه ي تزاري از هم پاشيد، عبدالبهاء بدون حامي ماند و اين بار چون در كشور عثماني زندگي مي كرد، به دعا گويي آن امپراطوري توفيق يافت و از درگاه ايزد متعال عاجزانه چنين درخواست كرد:
«الهي الهي أسئلك بتأييداتك الغيبية و توفيقاتك الصمدانية و فيوضاتك
الرحمانية أن تؤيد الدولة العلية العثمانية و الخلافة المحمدية علي التمكن في الأرض و الاستقرار علي العرش! و أن تصون اقليمها عن الآفات و تحفظ مركز خلافتها عن الملمات.» [1] .
خدايا خدايا! از تو، به تأييدات نهاني و توفيقات صمداني و فيوضات رحمانيت، درخواست مي كنم تا دولت بلند مرتبه ي عثماني و خلافت محمدي را در مكنت و قدرت يافتن در زمين و استقرار در عرش!؟ تأييد فرمايي. و نيز از تو مي خواهم تا سرزمين هاي اين امپراطوري را از آفت ها مصون داري و مركز خلافتش را از سختي ها حفظ فرمايي.
به اين ترتيب جناب عبدالبهاء از خداوند بقا و ماندگاري دولت عثماني را درخواست مي كند و افزون بر آن، حكومت آنان را «خلافت محمديه» مي نامد و آشكارا آنان را خليفگان و جانشينان پيامبر اسلام مي پندارد و مهر الاهي بودن بر آن حكومت مي زند و علاوه بر قدرت يافتن امپراطوري در زمين، استقرار آن را در عرش نيز آرزو مي كند! از استقرار حكومت عثماني در عرش، ما چيزي نفهميديم.
شايد ايشان از خداوند درخواست كرده است تا حكومت عثماني بر اهل آسمان و فرشتگان نيز سيطره داشته باشد. نكته ي لطيف ديگري كه در اين دعاي جناب عبدالبهاء نهفته است، اقرار ضمني ايشان به خاتميت پيامبر اكرم و جاودانگي ديانت اسلام است؛ زيرا ايشان با درخواست از خداوند بر ماندگاري قدرت و شوكت امپراطوري در زمين، بر جاودانگي اسلام نيز، پاي فشرده است.
ترجمه ي دنباله ي دعا را هم مي آوريم كه بسي خواندني است:
«اي خداوند! حكومت عثماني را در كهف [غار] حفظ و حمايت خويش مصون بدار و آن را به ديده ي عنايت خودت نگاهبان باش و پيوسته با ديدگان مهر گستري خويش دربر بگير. زيرا حكومت عثماني بقعه ي مبارك نوراني را پاس مي دارد و وادي سينا را در پناه خويش دارد و سايه ي حمايتش بر سر بهائيان گسترده است. اي خداوند همانا تو بر آن چه كه بخواهي، توانايي و همانا تو بسي قوي و قدرتمندي!»
توجه به اين قسمت از دعاها و درخواست هاي خالصانه و عاجزانه ي جناب
عبدالبهاء مهم است كه مي گويد:
و يمتد ظل حمايتها علي رؤس الأحباء.
سايه ي حمايت حكومت عثماني بر سر بهائيان گسترده است.
اين نكته را به خاطر داشته باشيد تا در چند صفحه بعد، ملاحظه كنيد كه جناب شوقي بر خلاف نظر پدر بزرگ گراميش، چه سخناني گفته است.
به اين ترتيب ايشان ضمن تأكيد بر ماندگاري حكومت عثماني و مصونيت سرزمين هاي امپراطوري، بر عدالت گستري اين دولت نيز صحه مي گذارد و اعتراف مي كند كه پرچم دادگري دولت عثماني در سر تا سر سرزمين هاي تحت سلطه اش گسترده است و سلطه و چيرگي لشگريانش را از خداوند قاهر و قادر درخواست مي كند. حيفمان مي آيد سخنان سراسر عاجزانه و درخواست هاي ملتمسانه ي ايشان را از درگاه خداوند براي سيطره ي حكومت عثماني، در ادامه ي دعاي قبل نقل نكنيم:
«... اي خداوند، من به فيض قدس و فضل برگزيده ات، از تو درخواست مي كنم كه اين حكومت دادگر را كه ريسمان هاي خيمه هاي دادگريش در سرتاسر
سرزمين هاي پهناور و دور دست استوار و پابرجاست، تأييد فرمايي. حكومتي كه دادگري، درخشش آن را در سرزمين هاي آبادان و نوراني اش آشكار كرده است. خدايا، لشكريان و پرچم برافراشته ي امپراطوري عثماني را تأييد فرما!
كلمات و آيات [فرمان هاي] اين حكومت را نافذ گردان!
پروردگارا، حاميان حكومت عثماني را حمايت فرما!
اي خداوند، تمامي آن چه را كه در اين حكومت بايد حفظ فرمايي، نگاهباني كن.
شهرت و نيك نامي اين امپراطوري را فراگير فرما.
آثار و نشانه هايش را شايع و منتشر كن و پرچم هايش را برافراشته ساز.
اي قادر متعال، تمامي اين درخواست ها را با قدرت قاهر خود كه تمامي اشيا را فراگرفته است و با قوت آشكار خويش كه در ملكوت آفرينش رخ نموده است، به انجام برسان. همانا تو مؤيد هر كسي هستي كه خود بخواهي و تو مقتدر قديري!»
اگر به هر يك از جملات و عباراتي كه در اين دعاهاي خالصانه آمده است، توجه فرماييد، ميزان ارادت و سرسپردگي جناب عباس افندي را به حكومت عثماني
در مي يابيد. در ضمن نكته ي مهم ديگر آن است كه ايشان در تمام دوراني كه در قلمرو حكومت عثماني زندگي مي كرد، پيوسته به عنوان يك مسلمان شناخته مي شد. حتي در دوران اشغال سرزمين فلسطين توسط انگليس، جناب عبدالبهاء، روش «مسلمان نمايي» را هم چنان ادامه مي داد و با وجود حرمت نماز جماعت در بابيت و بهائيت، نه تنها در نمازهاي جمعه و جماعت مسلمانان شركت مي كرد، بلكه نقش «پيش نماز» را هم ايفا مي نمود.
براي نمونه به دو سند كه در پي مي آيد توجه كنيد:
1- قرن بديع 318:3: «[عبدالبهاء] در آخر جمعه توقف مباركش در جهان ناسوت با وجود ستگي و ضعف فراوان جهت اداي صلوة ظهر در جامع مدينه حضور به هم رسانيد...»
2- رحيق مختوم 767:2 و 768 (پاورقي): «جناب ميرزا بزرگ ملقب به بديع... در سال 1286 ورود به عكا نموده سرگردان بود تا هنگام غروب به جامعي [مسجدي]رسيد و جمعي ايراني ديد؛ دانست كه حضرت غصن اعظم عبدالبهاء براي امامت صلوة حاضر شده و عده اي از اصحاب به آن حضرت اقتدا مي كنند با سرور تمام رباعي ذيل را بر روي قطعه كاغذي نوشته تقديم نمود؛ اقتدا مي كنم بابن الله...
[1] مكاتيب [نامه هاي عبدالبهاء] 312:2.