حدیث شماره 8

8- قَالَ وَ قَالَ رَجُلٌ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ لَا تَغْضَبْ عَلَيّ قَالَ لِمَا ذَا قَالَ لِمَا أُرِيدُ أَنْ أَسْأَلَكَ عَنْهُ قَالَ قُلْ قَالَ وَ لَا تَغْضَبُ قَالَ وَ لَا أَغْضَبُ قَالَ أَ رَأَيْتَ قَوْلَكَ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ تَنَزّلِ الْمَلَائِكَةِ وَ الرّوحِ فِيهَا إِلَى الْأَوْصِيَاءِ يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللّهِ ص قَدْ عَلِمَهُ أَوْ يَأْتُونَهُمْ بِأَمْرٍ كَانَ رَسُولُ اللّهِ ص يَعْلَمُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنّ رَسُولَ اللّهِ ص مَاتَ وَ لَيْسَ مِنْ عِلْمِهِ شَيْ‏ءٌ إِلّا وَ عَلِيّ‏ٌ ع لَهُ وَاعٍ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَا لِي وَ لَكَ أَيّهَا الرّجُلُ وَ مَنْ أَدْخَلَكَ عَلَيّ قَالَ أَدْخَلَنِي عَلَيْكَ الْقَضَاءُ لِطَلَبِ الدّينِ قَالَ فَافْهَمْ مَا أَقُولُ لَكَ إِنّ رَسُولَ اللّهِ ص لَمّا أُسْرِيَ بِهِ لَمْ يَهْبِطْ حَتّى أَعْلَمَهُ اللّهُ جَلّ ذِكْرُهُ عِلْمَ مَا قَدْ كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ وَ كَانَ كَثِيرٌ مِنْ عِلْمِهِ ذَلِكَ جُمَلًا يَأْتِي تَفْسِيرُهَا فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ كَذَلِكَ كَانَ عَلِيّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَدْ عَلِمَ جُمَلَ الْعِلْمِ وَ يَأْتِي تَفْسِيرُهُ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَمَا كَانَ مَعَ رَسُولِ اللّهِ ص قَالَ السّائِلُ أَ وَ مَا كَانَ فِي الْجُمّلِ تَفْسِيرٌ قَالَ بَلَى وَ لَكِنّهُ إِنّمَا يَأْتِي بِالْأَمْرِ مِنَ اللّهِ تَعَالَى فِي لَيَالِي الْقَدْرِ إِلَى النّبِيّ وَ إِلَى الْأَوْصِيَاءِ افْعَلْ كَذَا وَ كَذَا لِأَمْرٍ قَدْ كَانُوا عَلِمُوهُ أُمِرُوا كَيْفَ يَعْمَلُونَ فِيهِ قُلْتُ فَسّرْ لِي هَذَا قَالَ لَمْ يَمُتْ رَسُولُ اللّهِ ص إِلّا حَافِظاً لِجُمْلَةِ الْعِلْمِ وَ تَفْسِيرِهِ قُلْتُ فَالّذِي كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمُ مَا هُوَ قَالَ الْأَمْرُ وَ الْيُسْرُ فِيمَا كَانَ قَدْ عَلِمَ قَالَ السّائِلُ فَمَا يَحْدُثُ لَهُمْ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ عِلْمٌ سِوَى مَا عَلِمُوا قَالَ هَذَا مِمّا أُمِرُوا بِكِتْمَانِهِ وَ لَا يَعْلَمُ تَفْسِيرَ مَا سَأَلْتَ عَنْهُ إِلّا اللّهُ عَزّ وَ جَلّ قَالَ السّائِلُ فَهَلْ يَعْلَمُ الْأَوْصِيَاءُ مَا لَا يَعْلَمُ الْأَنْبِيَاءُ قَالَ لَا وَ كَيْفَ يَعْلَمُ وَصِيّ‏ٌ غَيْرَ عِلْمِ مَا أُوصِيَ إِلَيْهِ قَالَ السّائِلُ فَهَلْ يَسَعُنَا أَنْ نَقُولَ إِنّ أَحَداً مِنَ الْوُصَاةِ يَعْلَمُ مَا لَا يَعْلَمُ الْ‏آخَرُ قَالَ لَا لَمْ يَمُتْ نَبِيّ‏ٌ إِلّا وَ عِلْمُهُ فِي جَوْفِ وَصِيّهِ وَ إِنّمَا تَنَزّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرّوحُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ بِالْحُكْمِ الّذِي يَحْكُمُ بِهِ بَيْنَ الْعِبَادِ قَالَ السّائِلُ وَ مَا كَانُوا عَلِمُوا ذَلِكَ الْحُكْمَ قَالَ بَلَى قَدْ عَلِمُوهُ وَ لَكِنّهُمْ لَا يَسْتَطِيعُونَ إِمْضَاءَ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ حَتّى يُؤْمَرُوا فِي لَيَالِي الْقَدْرِ كَيْفَ يَصْنَعُونَ إِلَى السّنَةِ الْمُقْبِلَةِ قَالَ السّائِلُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ لَا أَسْتَطِيعُ إِنْكَارَ هَذَا قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَنْ أَنْكَرَهُ فَلَيْسَ مِنّا قَالَ السّائِلُ يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَ رَأَيْتَ النّبِيّ ص هَلْ كَانَ يَأْتِيهِ فِي لَيَالِي الْقَدْرِ شَيْ‏ءٌ لَمْ يَكُنْ عَلِمَهُ قَالَ لَا يَحِلّ لَكَ أَنْ تَسْأَلَ عَنْ هَذَا أَمّا عِلْمُ مَا كَانَ وَ مَا سَيَكُونُ فَلَيْسَ يَمُوتُ نَبِيّ‏ٌ وَ لَا وَصِيّ‏ٌ إِلّا وَ الْوَصِيّ الّذِي بَعْدَهُ يَعْلَمُهُ أَمّا هَذَا الْعِلْمُ الّذِي تَسْأَلُ عَنْهُ فَإِنّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ أَبَى أَنْ يُطْلِعَ الْأَوْصِيَاءَ عَلَيْهِ إِلّا أَنْفُسَهُمْ قَالَ السّائِلُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّهِ كَيْفَ أَعْرِفُ أَنّ لَيْلَةَ الْقَدْرِ تَكُونُ فِي كُلّ سَنَةٍ قَالَ إِذَا أَتَى شَهْرُ رَمَضَانَ فَاقْرَأْ سُورَةَ الدّخَانِ فِي كُلّ لَيْلَةٍ مِائَةَ مَرّةٍ فَإِذَا أَتَتْ لَيْلَةُ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ فَإِنّكَ نَاظِرٌ إِلَى تَصْدِيقِ الّذِي سَأَلْتَ عَنْهُ‏
اصول كافى جلد 1 صفحه: 368 رواية: 8

ترجمه :
مردى به امام محمد تقى عليه السلام عرض كرد: پس پيغمبر! بر من خشم مكن، فرمود: براى چه! عرض كرد: براى آنچه ميخواهم از شما بپرسم. فرمود: بگو: عرض كرد: خشم نمى‏ كنى؟ فرمود: خشم نمى‏ كنم، عرض كرد، بفرمائيد اينكه راجع بشب قدر معتقديد كه فرشتگان و جبرئيل بسوى او صياء نازل ميشوند، آيا براى آنها امرى مياورند كه پيغمبر صلى الله عليه و آله آنرا نمى‏ دانسته يا امرى مياورند كه پيغمبرى صلى الله و عليه و آله آنرا ميدانسته است؟ با آنكه شما ميدانيد كه چون پيغمبر صلى عليه و آله وفات كرد، عليه‏ السلام تمام علوم او را فرا گرفته بود؟ امام فرمود: اى مرد مرا با تو چكار است چه شخصى ترا نزد من آورد؟ عرضكرد: سرنوشت مرا براى طلب دين نزد تو آورد. فرمود: پس آنچه را بتو مى‏ گويم خوب بفهم.
همانا چون رسول خدا صلى الله و عليه و آله را به معراج بردند، فرود نيامد تا اينكه خداى جل ذكره علم گذشته و آينده را به او آموخت و مقدار زيادى از آن علم مجمل و سر بسته بود كه تفسير و توضيحش در شب قدر ميايد، على بن ابيطالب عليه و السلام هم مانند پيغمبر بود، علوم مجمل را ميدانست و تفسيرش در شبهاى قدر ميايد، مانند آنچه براى پيغمبر صلى عليه و آله بود، مرد سائل گفت، مگر در آن علوم مجمل و سر بسته تفسيرس نبود؟ فرمود: چرا، ولى در شبهاى قدر از طرف خداي تعالى بپيغمبر صلى عليه و آله و اوصياء نسبت به آنچه ميدانند دستور ميايد كه چنين و چنان كن و در آنشب دستور مى‏ گيرند كه نسبت به آنچه مى‏ دانند چگونه رفتار كنند.
مرد سائل گويد، عرض كردم: اين مطلب را برايم توضيح دهيد، فرمود: پيغمبر صلى الله و عليه و آله وفات نكرد، جز اينكه علوم سر بسته و تفسير آنها را فرا گرفته بود، عرض كردم: پس آنچه در شبهاى قدر برايش ميايد چه علمى بود؟ فرمود: فرمان و تسهيلى بود نسبت به آنچه مى‏ دانست (جزئيات و مصاديق بر كليات منطبق مى‏ گشت و دستور اجرايش ميايد و اين خود تسهيلى بود براى پيغمبر و امام صلى الله عليه و آله.)
مرد سائل گفت: پس براى ايشان در شبهاى قدر چه علمى غير از آنچه مى‏ دانستند پديد ميايد؟ فرمود: اين مطلب از چيزهائى است كه ايشان مأمور بكتمانش باشند و تفسير آنچه را پرسيدى جز خداى عزوجل نداند.
مرد سائل گفت: مگر اوصياء ميدانند آنچه را كه پيغمبران نمى‏ دانند؟ فرمود، چگونه ميشود كه وصى علمى جز آنچه باو وصيت شده بداند؟!!.
مرد سائل گفت: ما را ميرسد كه بگوئيم يكى از اوصياء چيزى كه وصى ديگر آن را نمى‏ داند؟ فرمود: نه، هر پيغمبرى كه بميرد علمش در قلب وصيش باشد و فرشتگان و جبرئيل در شب قدر فقط آنچه را كه وصى بايد ميان بندگان حكم كند فرود مياوردند.
مرد سائل گفت: مگر ايشان آن حكم را نمى‏ دانند؟ فرمود: چرا مى‏ دانند ولى نمى‏ توانند مطلبى را اجرا كنند تا در شبهاى قدر دستور يابند كه تا سال آينده چگونه رفتار كنند.
مرد سائل گفت: من نمى‏ توانم اين موضوع را انكار كنم؟ امام فرمود: هر كه انكار آن كند، از ما نيست.
مرد سائل گفت: اى اباجعفر بفرمائيد كه آيا براى پيغمبر صلى الله عليه و آله در شبهاى قدر علمى ميآيد كه آنرا نمى‏ دانست؟ فرمود: اين سؤال براى تو روا نيست، اما نسبت بعلم گذشته و آينده، هر پيغمبر و وصيى كه بميرد پس از وى آنرا مى‏ داند و اما اين علمى كه تو مى‏پرسى خداى عزوجل نخواسته كه جز خود اوصياء از آن اطلاع يابند،
مرد سائل گفت: پسر پيغمبر! از كجا بدانم كه شب قدر در هر سالى هست؟ فرمود: چون ماه رمضان فرا رسد، در هر شب سوره (((دخان))) راصد مرتبه بخوان، چون شب بيست و سوم رسد، آنچه را پرسيدى تصديقش را مى‏ بينى.
توضيح پيداست كه عمده مشكل اين مرد سائل در اين حديث شريف اينست كه: به امام عليه السلام ميگويد شما مى‏ گوئيد: به محض اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله يا امام سابق بميرد، جانشين او تمام علوم او را ولو بطور كلى و سربسته ميداند و باز در شبهاى قدر هر سال فرشتگان براى او علمى ميآورند، اگر پيغمبر و امام صلوات الله عليهم همه چيز را مى‏ دانند، پس آنچه در شبهاى قدر ميآورند چيست؟ و اگر در شبهاى قدر چيز تازه‏اى ميآورند، پس پيغمبر و امام عليهم السلام پيش از آنشب همه چيز را نمى‏ دانسته‏ اند؟
مرد سائل اين مشكل را هشت مرتبه به عبارت مختلف سؤال مى‏ كند و حضرت جوابش ميدهد كه: آنچه را مى‏ دانند علوم و قوانينى است حقيقى و به تصويب رسيده ولى در شبهاى قدر فقط دستور اجراء آنها را دريافت مى‏ كنند (شايد كيفيت اجراء هم در آن شبها ابلاغ شود.)
و اما راجع به اينكه امام عليه السلام به او مى‏ فرمايد: اين سؤال براى تو روا نيست جهتش اينست كه آن سائل بيش از آن مقدار ظرفيت و استعداد نداشته و بر امام لازمست كه جواب را به مقدار فهم و استعداد سائل گويد چنانچه در حديث 540 توضيح داديم و يا جهتش اينست كه چون هشت مرتبه جوابش را فرمود و او نفهميد، امام عليه السلام با آن جمله خواست به او بفهماند كه فهم دست خداست و من فقط بيان ميكنم و يا آنكه مقصود سائل خصوصيات و جزئيات شب قدر بوده بطوريكه فرشتگان براى امام ميگويند، او هم براى آن مرد بگويد و پيداست كه اگر دانستن آن خصوصيات براى آنمرد جايز مى‏بود. خدا فرشتگان را در شبهاى قدر بر او نازل مى‏ كرد.