حدیث شماره 1
1- عَلِيّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ خَالِدٍ الطّيَالِسِيّ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللّهِ ع يَقُولُ لَمْ يَزَلِ اللّهُ عَزّ وَ جَلّ رَبّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ فَلَمّا أَحْدَثَ الْأَشْيَاءَ وَ كَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَ السّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللّهُ مُتَحَرّكاً قَالَ فَقَالَ تَعَالَى اللّهُ عَنْ ذَلِكَ إِنّ الْحَرَكَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ يَزَلِ اللّهُ مُتَكَلّماً قَالَ فَقَالَ إِنّ الْكَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَيْسَتْ بِأَزَلِيّةٍ كَانَ اللّهُ عَزّ وَ جَلّ وَ لَا مُتَكَلّمَ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 143 رواية: 1
ترجمه :
ابوبصير گويد: شنيدم كه امام صادق عليه السلام مى فرمود خداى عزوجل هميشه پروردگار ما و علم عين ذاتش بوده آنگاه كه معلومى وجود نداشت و شنيدن عين ذاتش بود زمانيكه شنيده شدهاى وجود نداشت و بينائى عين ذاتش بوده آنگاه كه ديده شده ئى وجود نداشت و قدرت عين ذاتش بوده زمانيكه مقدورى نبود، پس چون اشياء را پديد آورد و معلوم موجود شد علمش بر معلوم منطبق گشت و شنيدنش بر شنيده شد و بينائيش بر ديده شده و قدرتش بر مقدور ابوبصير گويد: عرض كردم: پس خدا هميشه متكلم است؟ فرمود: كلام صفتى است پديد شونده ازلى و قديم نيست، خداى بود و متكلم نبود.
شرح :
مرحومين ملاصدرا و مجلسى (ره) در شرح :اين حديث به عنوان مقدمه صفات خداوند را بسلبيه محضة مانند فرديت و قدوسيت و اضافيه محضة مانند مبدئيت و خالقيت و حقيقيه اضافيه مانند عالميت و قادريت يا غير اضافيه مانند حيات و بقاء تقسيم كرده اند ولى تقسيم و توضيح مرحوم فيض ارتباطبش به حديث بيشتر است لذا مختصرى از بيان او را ذكر مى كنيم: در صفحه 98 وافى مى گويد: يك قسم از صفات خدا صفاتى كه در ازل براى تو ثابت بوده و ثبوتش كمال و نفيش نقص است اينها را صفت ذات نامند و بر دو قسمند: 1 صفاتى كه اضافه به غير ندارند و تنها به يك وجه ملاحظه شوند مانند حيوة و بقاء 2- صفاتى كه اضافه به غير دارند ولى اضافه آنها مؤخر است مانند علم و شنيدن و ديدن، مثلا معنى علم خدا اين است كه آنچه در جهان هستى پيدا مى شود از امور كلى و جزئى با تعيين وقت و ساعت همه را خدا مى داند و اين دانستنش هم از ازل و زمانيكه او بوده و چيز ديگر نبوده با او بوده و بلكه عين ذات او بوده و بعد از اينكه اين امور واقع شد اضافه علم به آنها پيدا مى شود يعنى علم بر آنها منطبق مى شود بدون كم و زياد و معنى عين ذات اين است كه همان چيزى كه خداست همان چيز هم علم است (علم ما غير خود ماست و عرضى است قائم به ما به خلاف علم خدا) ذات خدا علم و قدرت و حيات و سمع و بصرست و همان هم عليم و قادر وحى و سميع و بصيرست و تنها مفهوم هر يك از اينها غير ديگرى است لذا اميرالمؤمنين عليهالسلام مى فرمايد: كمال اخلاص بنده به خدا اين است كه صفات را از او نفى كند يعنى صفات زائد بر ذات را نفى كند و آنها را عين ذات داند و قسم ديگر صفات فعل است و آن صفاتى كه به حسب مصالح خلق پديد آيد و اينها بر دو قسم است: 1- صفاتى كه اضافه محضه است و خارج از ذات است و براى آنها معناى غير از علم و قدرت و اراده و مشيت نيست مانند خالقيت و رازقيت و تكلم 2- صفاتى كه علاوه بر اضافه معانى ديگرى در ذات دارد ولى اضافه و مضافاليه از آن انفكاك ندارد مانند مشيت و اراده كه هيچگاه مشى و مراد از اين دو صفت انفكاك نيابد زيرا هر چه خدا خواهد اراده كند فورا موجود شود پس ايندو صفت بدون متعلق آن وجود نيابند فرق بين ايندو اينست كه اراده جزئى و مقارنست و مشيت كلى و متقدم و صفات فعل اگر چه هر يك اصلى و مبدئى در ذات قديم دارند كه آن اصل صفت ذاتست و قديم صفات فعل فروعى است مترتب بر آنها مثلا خالقيت و تكلم خدا عبارت از اين است كه ذات بارى بنحوى است كه (اگرچه نحو ندارد) هر چه خواهد خلق كند و با هر كه خواهد تكلم نمايد مى تواند اما از نظر اينكه جهت ثبات و قدم در صفات مانند علم و قدرت دلالتش بر مجد و كمال از جهت تجدد و حدوث بيشتر و ظاهرتر است زيرا تخلف و تأخر متعلقات اين صفات از آنها زيانى بكمال آنها نزند، از اين نظر اينها را صفت ذات گفتند بخلاف مثل ارادة و مشيت كه جهت تجدد و حدوث در آنها دلالتش بر عزت و جلال ذات ربوبى بيشتر است از اين جهت كه متعلقات آنها از آنها تخلف پيدا نكند لذا آنها را صفت فعل دانستند چونكه خطاب شارع با جمهور و توده مردم است.