حدیث شماره 1

1- مُحَمّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَبْدِ الرّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنِ التّوْحِيدِ فَقُلْتُ أَتَوَهّمُ شَيْئاً فَقَالَ نَعَمْ غَيْرَ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ فَمَا وَقَعَ وَهْمُكَ عَلَيْهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَهُوَ خِلَافُهُ لَا يُشْبِهُهُ شَيْ‏ءٌ وَ لَا تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ كَيْفَ تُدْرِكُهُ الْأَوْهَامُ وَ هُوَ خِلَافُ مَا يُعْقَلُ وَ خِلَافُ مَا يُتَصَوّرُ فِي الْأَوْهَامِ إِنّمَا يُتَوَهّمُ شَيْ‏ءٌ غَيْرُ مَعْقُولٍ وَ لَا مَحْدُودٍ
اصول كافى جلد 1 صفحه: 109 رواية: 1

ترجمه :
ابن ابى نجران گويد: از امام جواد(ع) راجع به توحيد سؤال كردم و گفتم: ميتوانم خدا را چيزى تصور كنم؟ فرمود: آرى ولى چيزى كه حقيقتش درك نمى‏شود و حدى ندارد زيرا هر چيز كه در خاطرت در آيد خدا غير او باشد، چيزى مانند او نيست و خاطره‏ها او را درك نكنند، چگونه خاطره‏ها دركش نكنند، در صورتيكه او بر خلاف آنچه تعقل شود در خاطر نقش بندد مى‏باشد، درباره خدا تنها همين اندازه بخاطر گذرد: (((چيزيكه حقيقتش درك نشود و حدى ندارد))).

شرح :
وقتى گوئيم زمين چيزيست، آب چيزيست، كوه چيزيست، حقيقت معانى اين الفاظ را مى‏فهميم و صورتى از آنها در ذهن ما منتقش است كه محدود بحد معينى است، مثلا حد آب اين است كه روان باشد اگر جامد شد نامش يخ است نه آب بخلاف وقتيكه گوئيم (((خدا چيزيست))) اولا بايد بدانيم كه حقيقت خدا را نمى‏توانيم درك كنيم ثانيا مكن نيست صورتى از خدا در ذهن ما مننقش شود ثالثا خدا بحدى محدود نگردد و بهمين دليل در ذهن در نيابد.