نتيجه گيرى
در اين فصل به خوبى ديديم كه چگونه اقتدار دولت محملى براى حضور بهائيان در مناصب ادارى، اقتصادى و فرهنگى كشور شد. آنان با استفاده از ساختار دولت توانستند بر تعداد بهائيان بيفزايند و ثروت و قدرت بسيارى كسب كنند. در اين جريان كمك كشورهاى خارجى به ويژه انگلستان و اسرائيل در كسب اقتدار براى بهائيان بسيار مؤثر بود. رژيم پهلوى آنان را مورد اعتماد تشخيص داد و در دوره پهلوى دوم به عنوان يكى از عمده ترين كارگزاران دولت خويش به كار گرفت. آنان هم با استفاده از اين جايگاه سياسى، ايران را سرزمين امنى براى رشد خويش يافتند و با افزودن بر قدرت سياسى و اقتصادى خويش تلاش نمودند تا ايران را، همان طور كه در رؤياهاى سيدعلى محمدباب بود، به مهمترين پايگاه خويش مبدل سازند. قدرتهاى استعمارى نيز از اين معامله بسيار راضى به نظر مى رسيدند. آنان از اين رهگذر ضمن اطمينان از قدرت عامل دست نشانده خويش، تنها كشور شيعى مذهب جهان را در دستان كسانى مى ديدند كه ضامن منافع آنان بودند و حاضر بودند همه منافع اين ملت را فداى منافع خود و مصالح آنان نمايند. ارتباط آنان با اسرائيل كه در حقيقت پادگان كشورهاى غربى در قلب ملتهاى مسلمان است موجب شده بود كه با توجه به مشاغل حساس آنان، غرب بتواند ازاطلاعات دست اول و مهمى درباره ايران بهره مند گردد.
به گفته فردوست رئيس دفتر ويژه اطلاعات شاه، شخص شاه در جريان رشد و نفوذ بهائيان قرار داشت. او مى گويد: «يكى ديگر از فرقه هايى كه توسط اداره كل سوم ساواك با دقت دنبال مى شد بهائيت بود.شعبه مربوطه بولتنهاى نوبه اى (سه ماهه) تنظيم مى كرد كه يك نسخه از آن از طريق من (دفتر ويژه اطلاعات) به اطلاع محمد رضا مى رسيد. اين بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونرى بود، اما محمد رضا از تشكيلات بهائيت و بخصوص افراد بهائى در مقام مهم و حساس مملكتى اطلاع كامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان مى داد.» به اين ترتيب اين فرقه زير چتر حمايتى پهلوى دوم نفوذ بسيار گسترده اى در ايران به دست آورد.
پروين غفارى معشوقه شاه نيز تاييد مى كند كه شاه روحيه مذهبى نداشت و اكثر مقامات دولتى و سرمايه دارانى كه با كاخ او در ارتباط بودند بهائى بودند.او تاكيد مى كند كه شاه از هيچ گونه كمكى به آنان دريغ نداشت. او در قسمت ديگرى از خاطرات خود مى گويد برادر شاه در محفلى بسيار خصوصى به او گفته است كه شاه شخص بى عرضه اى است و با حمايت انگليس و آمريكا و نمايندگان آنان در ايران يعنى بهائيان و فراماسونها روى كار است. اين گفتار به خوبى نشان مى دهد كه شاه تا چه حد وابسته به انگلستان و آمريكا بوده و نسبت به بهائيت توجه و عنايت داشت است.
به طور خلاصه مى توان گفت كه در دوران محمدرضا پهلوى بهائيت روند رو به رشدى مى يابد. شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بى خطر براى سلطنتش حمايت ويژه نموده است. حضور عناصر شاخص بهائى در دستگاههاى دولتى، اجرايى، اقتصادى و غيره، زمينه حضور گسترده ساير بهائيان را در جامعه فراهم آورده، مراكز مذهبى آنان از قبيل حظيره القدسها و ديگر اماكن تبليغى سريعاً ساخته شده و بر رونق آنها افزوده شده است. وضعيت بهائيان در اين دوره با شعارهاى مذهبى و ادعاهاى وابستگى به مكتب تشيع محمدرضا چندان سازگار نيست. او مى توانست با تكيه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب شيعه مردم و اقتدار روحانيت بايستد، از آنان به عنوان كارگزار استفاده كند و هرگاه كه صلاح بداند در صورت مشاهده خطرى از جانب آنان با نيروى مذهبى مردم آنان را كنترل كند.به عبارت ديگر شاه با استفاده از فرهنگ غير شيعى و غرب باور بهائيان از آنان در راستاى استحاله فرهنگ مذهبي- ملى و جلب حمايت بيگانگان استفاده مى نمود و با استفاده از تضاد بين آنان و مردم، اهرم كنترل آنان را در دستــان خـويش مى فشرد.
روحانيت و مردم در هر فرصتى كه مى يافتند عليه بهائيان ازخود عكس العمل نشان مى دادند. وجود بهائيان در دستگاه دولتى و نفوذ روزافزون آنان موجب بدبينى مردم به دستگاه دولت و يكى از دلايل مقابله با آن در مقاطعى نظير 15خرداد 1342 و انقلاب اسلامى 1357 گرديد. آن سكوت حاصل از ارعاب و يا اگر بسيار خوشبينانه قضاوت كنيم،اعتمادى كه مردم پس از روى كار آمدن پهلوى اول به «اقتدار جبري» او برقرارى امنيت و آرامش نمودند، در دوره محمدرضا شاه با زور و تبليغات انحصارى و گسترده نسبت به او ادامه يافت. اما وجود بهائيان و ديگر وابستگان به خارج در مناصب دولتى، افزايش وابستگى كشور به بيگانگان، وجود بى عدالتى و ظلم در توزيع مناصب و ثروت در جامعه و از همه مهمتر جريحه دار شدن روحيه و اقتدار ملت در مقابل نامسلمانان و بيگانگان، زمينه را مساعد نمود تا انقلاب اسلامى شكل گيرد.
مردمى كه در آغاز سلسله پهلوى از زير چتر اقتدار روحانيت به دلايل ذكرشده خارج شدند و خود را به اقتدار جبرى دولت سپردند، انتظار حمايت و حفاظت از منافع، شخصيت و ارزشهايشان را داشتند، اما در پايان حدود پنجاه سال حكومت آنان چيزى جز تحقير، شكسته شدن ارزشها و تقسيم ناعادلانه ثروت در بينشان نيافتند. به همين علت بود كه با وجود كم شدن سازمانهاى مذهبى، با بازگشت روحيه عدالتخواهى و استقلال طلبى و مشاهده يك غيرت متبلور ملى در چهره اى متقى و مذهبى به او پيوستند و انقلاب اسلامى را رقم زدند . در اين حركت، مجدداً اقتدار روحانيت احيا شد و رهبرى مردم را به عهده گرفت. در اين نهضت با شكست شاه اقتدار دولت شكسته شد و يكسره اقتدار ملت باقى ماند.دولتى كه بعد از انقلاب تشكيل شد، دولتى ملى بود و مردم آن را از خود و براى خود يافتند.