دعا در زير ناودان كعبه

پـانزدهم ـ (115) و نيز روايت كرده اند از ابى محمّد حسن بن وجنا كه گفت : من در سجده بودم در تحت ناودان يعنى ناودان كعبه معظمه در حج پنجاه و چهارم . بعد از نماز عـشـاء و تـضـرع مـى كـردم در دعا كه ديدم كسى مرا حركت مى دهد پس ‍ فرمود: اى حسن بن وجـنـا! گـفـت پـس بـرخـاسـتـم ديـدم كـنـيـزك زرد چـهـره لاغـر انـدامـى است كه گمان كردم چـهـل سـاله و فـوق آن اسـت پـس در پـيـش روى مـن بـه راه افـتـاد و مـن سـؤ ال نـكـردم او را از چيزى تا آنكه آمد در خانه خديجه و در آنجا اطاقى بود كه در وسط آن ديوارى بود و در آن پله هايى بود كه از آنجا بالاى مى رفتند پس آن كنيزك بالا رفت و آوازى آمد كه اى حسن بالا بيا پس بالا رفتم و ايستادم در نزد در، پس صاحب الزمان عليه السلام فرمود: اى حسن ! آيا پنداشتى كه تو بر ما مخفى بودى ، واللّه هيچ وقتى در حج خود نبودى مگر آنكه من با تو بودم ، پس سخت بى هوش شدم و به روى در افتادم ، پس برخاستم فرمود به من اى حسن ! ملازم باش در مدينه خانه جعفر بن محمّد را و تو را مهموم نـكند طعام تو و نه شراب تو و نه آن چه عورت خود را به آن بپوشانى ، آنگاه دفترى بـه مـن عـطا فرمود كه در آن بود دعاى فرج و صلواتى بر آن حضرت و فرمود به اين دعـا پـس دعـا بـخـوان و چنين صلوات بفرست بر من و مده آن را مگر به اولياى من پس به درسـتـى كه خداوند عز و جل تو را توفيق عطا مى فرمايد، پس گفتم : اى مولاى من تو را بـعـد از ايـن نخواهم ديد؟ فرمود: اى حسن ! هرگاه خداى تعالى بخواهد. حسن گفت : پس از حج خود برگشتم و ملازم شدم خانه جعفر بن محمّد عليه السلام را و من بيرون نمى رفتم از آن خانه و بر نمى گشتم به سوى آن مگر به جهت سه حاجت : از براى تجديد وضو، يـا از بـراى خـوابـيـدن ، يـا از بـراى افـطـار كـردن . پـس هـر زمـانـى كـه داخـل مـى شـدم بـه خـانـه خـود وقـت افطار، ركوه [ كوزه ] خود را پر از آب مى ديدم و بر بـالاى آن گـرده نـانـى و بـر بـالاى نـان آنـچـه را كـه نـفـس مـيـل كـرده بـود و بـه آن پس آن را مى خوردم و مرا كافى بود، و لباس ‍ زمستانى در وقت زمستان و لباس تابستانى در تابستان و من آب به خانه مى بردم در روز و در خانه مى پـاشـيـدم و كـوزه را خـالى مى گذاشتم و طعام مى آوردند و مرا حاجتى به آن نبود پس مى گـرفـتـم و آن را تـصـدق مـى كـردم به جهت آنكه آگاه نشود بر آن مطلب كسى كه با من بود.(116)
مـؤ لف گـويـد: كـه شيخ ما در ( نجم الثاقب ) فرموده كه يكى از القاب شريفه حـضـرت صـاحـب الزمان عليه السلام ( مبدى الا يات ) است ، يعنى ظاهر كننده آيات خداوندى يا محل بروز و ظهور آيات الهيه ؛ چه از آن روز كه بساط خلافت در زمين گسترده شـد و انـبـياء و رسل عليهم السلام به آيات بينات و معزات باهرات براى هدايت خلق بر آن بـسـاط پـا نـهـاده در مـقـام ارشـاد و اعـلام كـلمـه حـق و ازهـاق بـاطـل بـرآمـدنـد براى احدى خداى تعالى چنين تكريم و اعزاز نفرمود و به احدى آن مقدار آيات نفرستاد كه براى مهدى خود عليه السلام فرستاد و روانه خواهد كرد عمرى به اين طولانى كه خداى داند به كجا خواهد كشيد، چون ظاهر شود در هيئت و سن مردان سى ساله و پـيـوسـتـه ابـرى سـفـيـد بر سرش سايه افكند و به زبان فصيح از او ندا رسد مهدى آل م مـحـمـّد عـليـهـم السـلام بـر سـر شـيـعـيـانـش دسـت گـذارد عـقـولشـان كـامـل شـود در اردودى مـبـاركـش عسكرى [لشكرى ] باشد از ملائكه كه ظاهر باشند و مردم بـبـيـنـند چنانچه در عهد ادريس نبى عليه السلام مى ديدند و همچنين عسكرى از جن ؛ از نور جـمـالش زمـيـن چـنـان نـورانـى و روشـن شـود كـه به مهر و ماه حاجت نيفتد، شر و ضرر از درندگان و حشرات برود، خوف و وحشت از آنها از ميان برخيزد، زمين گنجهاى خود را ظاهر نمايد و چرخ از سرعت سير بماند، و عسكرش از روى آب راه روند و كوه و سنگ كافرى را كـه بـه آنـهـا خـود را مـخفى كردند نشان دهند و كافر را به سيما بشناسند و بسيارى از مردگان در ركاب مباركش باشند و شمشير بر فرق زنده ها زنند و اينها از آيات عجيبه و همچنين آياتى كه پيش از ظهور و خروج ظاهر شود كه عدد آنها احصا نشود و بسيارى از آن در كـتـب غيبت ثبت شده كه همه آنها مقدمه آمدن آن جناب است و عشرى (110) از آن براى آمدن هيچ حجتى نشده .(117)