حكايت طلاى گمشده
دوازدهم ـ و نيز روايت كرده از حسين بن على بن محمّد قمى معروف به ابى على بغدادى كه گـفت : در بخارا بودم پس شخصى كه معروف بود به ابن جاشير، ده قطعه طلا داد و امر كـرد مـرا كـه تسليم كنم آنها را در بغداد به شيخ ابى القاسم حسين بن روح قدس سره پس حمل كردم آنها را با خود چون رسيدم به مفازه امويه يكى از آن سبيكه ها مفقود شد از من و عالم نشدم به آن تا آنكه داخل بغداد شدم و سبيكه ها را بيرون آوردم كه تسليم آن جناب كـنـم پـس ديـدم كه يكى از آنها از من مفقود شده پس سبيكه اى به وزن آن خريدم و به آن نه اضافه نمودم آنگاه داخل شدم بر شيخ ابى القاسم در بغداد و آن سبيكه ها را نزدش گـذاردم پـس فـرمـود: بـگـيـر اين سبيكه راو آن را كه گم كردى رسيد به ما، او اين است آنگاه بيرون آورد آن سبيكه را كه مفقود شد از من به امويه پس نظر كردم در آن شناختم آن را.(111)
سـيـزدهـم ـ و نـيـز روايـت كـرده انـد از حـسـيـن بـن عـلى مـذكـور كـه گـفـت : زنـى از من سؤ ال كرد كه وكيل مولاى ما كيست ؟ پس بعضى از قميين گفتند به او كه ابوالقاسم بن روح اسـت و او را بـه آن زن دلالت كـردنـد پس داخل شد در نزد شيخ و من در نزد آن جناب بودم پـس گـفـت : اى شـيخ ! چه با من است ؟ فرمود: با تو هرچه هست آن را در دجله بينداز. پس انـداخـت آن را و بـرگـشـت و آمـد نـزد ابـوالقـاسـم روحـى و مـن بـودم نـزد او پـس فـرمود ابـوالقـاسـم به ملوك خود، كه بيرون بياور حقه را براى ما پس حقه را نزد او آورد پس بـه آن زن ، فـرمـود: ايـن حـقـه اى اسـت كـه بـا تـو بود و انداختى در دجله ، گفت : آرى ، فرمود: خبر دهم تو را به آنچه در آن است يا تو خبر مى دهى مرا؟ گفت : بلكه تو خبر ده مرا. فرمود: در اين حقه يك جفت دستينه (112) است از طلا و حلقه بزرگى كه در آن جـوهـرى اسـت و دو حلقه صغير كه در آن جوهرى است و دو انگشترى يكى فيروزج و ديگرى عقيق ، و امر چنان بود كه فرمود، چيزى را واگذار نكرد.
پـس حـقـه را بـاز كـرد و آنچه در آن بود بر من معروض داشت و زن نظر كرد به آن پس گـفـت : ايـن بعينه همان است كه من برداشته بودم و در دجله انداختم پس من و آن زن از شعف ديـدن ايـن مـعـجـزه بـى خـود شديم . ابى على بغدادى حسين مذكور بعد از ذكر اين حديث و حـديـث سـابق گفت : شهادت مى دهم در نزد خداوند روز قيامت در آنچه خبر دادم به آن ، به هـمـان نحو است كه ذكر كردم نه زياد كردم در آن و نه كم كردم و سوگند خورد به ائمه اثـنـى عشر كه راست گفتم در آن نه افزوده ام بر آن و نه كم نموده ام از آن .(113)