فصل ششم: در ذكر اولاد حضرت امام على نقى عليه السلام است

اولاد آن حـضـرت از ذكـور وانـاث پـنـج تـن بـه شمار رفته : ابومحمّد الحسن الا مام عليه السلام وحسين ومحمّد وجعفر وعليه ؛ اما حال حضرت امام حسن عليه السلام بعد از اين مذكور خـواهـد شـد ان شـاء اللّه تـعـالى . وامـا حـسـيـن پـس مـن بـر حال اومطلع نشدم مگر آنچه را كه در ( مفاتيح ) نوشته ام (86) وآن آنست كـه حـسـيـن سـيـدى جليل القدر وعظيم الشاءن بوده زيرا كه من از بعضى روايات استفاده كرده ام كه از مولاى ما حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام وبرادرش حسين بن على عليه السـلام تـعـبـيـر بـه سـبـطين مى كردند وتشبيه مى كردند اين دوبرادر را به دو جدشان دوسـبـط پـيـغـمـبـر رحـمـت امـام حسن وامام حسين عليهما السلام . ودر روايت ابوالطيب است كه صداى حضرت حجة بن الحسن عليه السلام شبيه بود به صداى حسين ، ودر ( شجرة الا وصـياء ) (87) است كه حسين فرزند حضرت امام على نقى عليه السلام از زهاد وعباد بود وبه امامت برادر خود اعتراف داشت .
بـالجـمـله : مـعـروف اسـت كـه قـبـر حسين در نزديك قبر والد ماجد وبرادر بزرگوارش در سامره در همان قبه ساميه است واما سيد محمّد (88) مكنى به ابوجعفر پس اوبه جـلالت قدر ونبالت شاءن معروف است وبس است در شاءن اوكه قابليت و صلاحيت امامت را داشـت ، وفـرزند بزرگ حضرت امام على نقى عليه السلام بود و شيعه گمان مى كردند كـه اوبـعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود وپيش از پدر از دنيا رفت ، بعد از وفات اوحضرت هادى عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود:
( يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرا ) .(89)
اى پـسـر جـان مـن ! تـازه كـن شـكر خدا را پس به تحقيق كه حق تعالى تازه فرمود در حق تـوامـرى را، يـعـنـى ظـهـور امـر امـامـت آن حـضـرت . واحـاديـث بـدائيـه در حال ابوجعفر بسيار نقل شده وجمله اى از آنها را شيخ مفيد وطوسى وطبرسى ايراد فرموده انـد و شيخ طوسى وطبرسى روايت كرده اند كه جماعتى از بنى هاشم گفتند كه ما در روز وفات سيد محمّد به خانه حضرت امام على نقى عليه السلام رفتيم ديدم كه از براى امام على نقى عليه السلام در صحن خانه بساطى گسترده اند ومردم دور آن حضرت نشسته اند ومـا تـخـمـيـن زديـم عـدد آن جـمـاعـت را كـه دور آن جـنـاب بـودنـد از آل ابـى طـالب وبـنـى عـبـاس وقـريـش بـه صـد وپـنجاه نفر مى رسيد به غير از موالى ومردمان ديگر، پس ناگهان امام حسن عليه السلام وارد شد در حالى كه گريبان خود را در مـرگ بـرادر چـاك زده بود وآمد در طرف راست پدر ايستاد وما آن حضرت را نمى شناختيم ، پس بعد از ساعتى امام على نقى عليه السلام روبه جانب اوكرد و فرمود:
( يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرَا ) .
پس امام حسن عليه السلام بگريست واسترجاع گفت وفرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اِيّاهُ نَشْكُرُ نِعَمَهُ عَلَيْنا وَ اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ) .
پـس مـا پرسيديم كه اوكيست ؟ گفتند: حسن فرزند امام على نقى عليه السلام است و در آن وقـت بـه نـظـر مـا بـيست سال از عمر شريفش گذشته بود. ما از آن روز اورا شناختيم واز كـلام پـدر بـزرگـوارش بـا اودانـسـتـيـم كـه اوامـام وقـائم مـقـام پـدر بزرگوارش ‍ است .(90)
وشيخ طوسى روايت كرده از شاهويه بن عبداله جلابى گفت : روايت شده بودم از حضرت امـام عـلى نـقى عليه السلام در حق ابى جعفر پسرش رواياتى كه دلالت مى كرد بر امامت اوپـس چـون ابـوجعفر وفات كرد قلق واضطراب نمودم از فوت اوو باقى ماندم در تحير وترسيدم كه در اين باب كاغذى به آن حضرت بنويسم پس ‍ نوشتم كاغذى به آن جناب وخـواهـش كـردم از آن حضرت كه دعا كند براى فرج و گشايش من در اسبابى كه براى من روى داده بود از قبل سلطان در باب غلامانم . پس ‍ جواب كاغذ آمد از آن حضرت متضمن آنكه دعـا كـرده بـراى مـن ورد خـواهد شد غلامان من بر من ، ودر آخر كتاب مرقوم فرموده بود كه خـواسـتـى سؤ ال كنى از جانشين من بعد از ابوجعفر واضطراب پيدا كردى براى اين كار، مغموم مباش .
( وَ مـا كـانَ اللّهُ لِيـُضـِلَّ قـَوْمـَا بـَعـْدَ اِذْ هـَديـهـُمْ حـَتـّى يـُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ ) .(91)
امام شما بعد از من ابومحمّد پسر من است ونزد اواست آنچه محتاج اليه شما است مقدم مى دارد خدا آنچه را كه بخواهد ومؤ خر مى دارد آنچه را كه بخواهد.
( مـا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ اَوْ نُنْسِها نَاءْتِ بِخَيْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها (92) قَدْ كَتَبْتُ بِما فِيهِ بَيانٌ وَ اِقْناعٌ لِذى عَقْلٍ يَقْظانٌ. ) (93)
وشـيـخ مـا در كتاب ( نجم ثاقب ) فرموده : ومزار سيد محمّد مذكور در هشت فرسنگى سامره نزديك ( قريه بلد ) است واز اجلاء سادات و صاحب كرامات متواتره است حتى نزد اهل سنت واعراب باديه كه به غايت از او احترام مى كنند واز جنابش مى ترسند وهرگز قـسـم دروغ بـه اونـمـى خـورنـد وپـيـوسـتـه از اطـراف بـراى اونـذر مـى بـرنـد بـلكـه فصل غالب دعاوى در سامره واطراف آن به قسم با اواست ومكرر ديديم كه چون بناى ياد كـردن قـسـم شد، منكر مال را به صاحبانش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه ديدند. در ايـن ايـام تـوقـف سـامـره چـنـد كـرامـت بـاهره از اوديده شد، وبعضى از علما بناى جمع آنها ونوشتن ورساله در فضل اودارد، وَفَّقهُ اللّهُ تَعالى انتهى .(94)
وسيد ضامن در ( تحفه ) فرموده كه از اولاد سيد محمّد است شمس الدّين محمّد بن على بـن مـحـمـّد بن حسين بن محمّد بن على بن محمّد بن الامام الهادى عليه السلام كه مشهور است بـه مـير سلطان البخارى براى آنكه ولادتش ونشوونمايش در بخارا شده واولاد اورا ( بـخـاريـون ) گويند، و اين شمس الدّين سيدى بوده باورع عابد صالح زاهد در دنيا، مـصـاحـبـت كـرده بـا عـلمـاى بـزرگ واقـتـبـاس كـرده از فـضـايـل ايـشـان ودر صدر مجلس ايشان نشسته پس از بخارا توجه فرمود به بلاد روم ومـتوطن شد در شهر بروساء ونقل شده از اوكرامات بسيار ووفات كرد در همان شهر سنه هشتصد وسى ودويا سنه هشتصد وسى و سه وقبرش در آنجا مشهور است ومزار است كه مردم بـه زيـارتـش مى روند ونذور براى اومى برند. وسيد حسن براقى گفته كه عقب امامزاده سيد محمّد از همين شمس الدّين است واز براى اوسلاله اى است كه منتشرند در اطراف واز اولاد او است علاءالدّين ابراهيم وپسرش على وپسرش يوسف وپسرش حمزه وپسرش ‍ سيد محمّد بعّاج ، انتهى .(95)
وامـا جعفر پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پيغمبر عليه السلام است وملقب به كذاب است وادعـا كـرد امـامـت را بـه غـيـر حـق وگـمـراه كـرد مـردم را وفـروخـت زن حـره آزاد از آل جـعـفـر را واخـبـار بـسـيـار در مـذمت اووارد شده لكن نقلش را در اينجا مهم نمى دانم واورا ابـوكـرّيـن مـى گـويـند به جهت آنكه گفته اند صد وبيست ولد داشته . فى ( المجدى ) قَبْرُهُ فى دارِ اَبيهِ، بِسامِراء ماتَ وَ لَهُ خَمْسَ وَ اَرْبَعُونَ سَنَة 271 اِحْدِى وَ سَبْعِينَ وَ مِاَتَيْنِ.(96)
ويـكـى از اولاد اوسـت ابـوالرضـا مـحـسـن بـن جعفر كه در ايام خلافت مقتدر باللّه در سنه سـيـصـد در اعمال دمشق خروج كرد، اورا بكشتند وسرش را به بغداد بردند وبر جسر به دار كـشـيـدنـد. ونـيـز از اولاد اواسـت عـيـسـى بـن جـعـفـر مـعـروف بـه ابـن الرضا كه عالم فـاضـل كـامـل بـوده از اوسـماع حديث كرده شيخ اجل ابومحمّد هارون بن موسى تلعكبرى در سـنـه سـيـصـد وبـيـسـت وپـنـج واز اواجـازه گـرفـتـه . واز ( تـاريـخ قـم ) نقل شده كه بريهه دختر جعفر بن امام على نقى عليه السلام زوجه محمّد بن موسى مبرقع بوده وبا شوهر خود به قم آمدند وبعد از وفات شوهرش محمّد، او وفات يافت ودر مشهد شـوهـرش در جـنـب اومـدفـون شـد وقـبـر ايـشـان در بـقـعـه مـشـهـوره بـه چـهـل دخـتـران (97) اسـت وبـعد از آنكه بريهه وفات يافت برادران اوابراهيم ويـحـيـى صـوفـى پسران جعفر آمدند به قم از براى آنكه ارث خواهر خود را برگيرند بـعـد از آنـكـه تركه اورا برداشتند ابراهيم از قم برفت اما يحيى صوفى به قم اقامت كـرد ودر مـيدان زكريا بن آدم نزديك مشهد حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام ساكن شد ودر قـم شـهـر بـانـويـه دخـتـر امـيـن الدّيـن ابـوالقـاسـم بـن مـرزبـان بـن مقاتل را به نكاح شرعى در حباله خود درآورد واز اوابوجعفر وفخرالعراق وستيه در وجود آمد واز ايشان فرزندان بسيارى به وجود آمدند ومعروف به صوفيه بودند.
ودر ( كـتـاب مـجـدى عـ( است كه از اولاد جعفر كذاب است ابوالفتح احمد بن محمّد بن مـحـسـن بـن يـحـيى بن جعفر مذكور واودر ( آمد ) وفات كرد پدرش ابوعبداللّه محمّد صـاحـب جـلالت بـوده ونـقابت داشت در ( مقابر قريش ) وبرادرش ابوالقاسم على فاضل واديب وحافظ قرآن بود، تغرب الى مصر ويرمى بالنصب .(98)