شرح حال شگفت انگيز ابن ابى عمير
پنجم ـ ثقة الا سلام محمّد بن ابى عمير است :
اسم ابى عمير، زياد بن عيسى و كنيه محمّد ابو احمد است و از موالى مهلب بن ابى صفره اسـت و اصـلش بـغـدادى و سـاكـن بـغـداد نـيـز بـوده و مـردى عـظـيـم المـنـزلة و جـليـل القـدر اسـت نـزد مـا و نزد مخالفين و از اصحاب اجماع است و عامه و خاصه تصديق وثـاقـت و جـلالت او را نـمـوده انـد و او اعـبـد و اورع مـردم بـود و او را افـضـل و افـقـه از يـونـس گـفـتـه انـد و حـال آنـكـه در فـقـه يـونـس ، از فضل بن شاذان روايت كنند كه مى گفت :
مـا نـَشـاء فـِى الاِسْلامِ رَجُلٌ مِنْ سائِرِ النّاسِ كانَ اَفْقَهَ مِنْ سَلْمانِ الْفارِسى رضى اللّه عنه وَ لانَشَاءَ بَعْدَهُ اَفْقَهَ مِنْ يُونُس بْنِ عَبْدِالرَّحْمنِ رضى اللّه عنه .
و ابـن ابـى عـمير درك خدمت حضرت كاظم و رضا و جواد عليهم السلام نموده و نود و چهار كـتـاب تصنيف كرده و محنت او در زمان رشيد و ماءمون بسيار بوده چه آنكه سالها او را حبس كـردنـد و تازيانه هاى بسيار زدند كه قضاونت كند و هم براى آنكه راهنمايى كند خليفه را بر شيعيان و اسامى ايشان را بگويد؛ زيرا كه او شيعيان عراق را مى شناخت و وقتى او را صد تازيانه زدند كه طاقتش تمام شد و نزديك شد كه نام ببرد شيعيان را كه صداى مـحـمـّد بن يونس بن عبدالرحمن را شنيد كه گفت : ( يامُحَمَّدَ بْنَ اَبى عُمَيْر اُذْكُرْ مَوْقِفَكَ بَيْنَ يَدَىِ اللّهِ ) . لاجرم اسم نبرد و زياده از صد هزار درهم ضرر مالى به او رسيد و مدت چهار سال در زندان بماند.(125)
خـواهـرش كـتـابهاى او را جمع كرده در غرفه اى نهاده بود باران باريده و از دست رفته بود، لاجرم ابن ابى عمير حديث را از حفظ نقل مى كرد يا از آن نسخه هايى كه مردم از روى كـتـابـهـاى او پـيـش از تـلف شـدن نـوشـتـه بـودنـد، بـه هـمـيـن جـهـت اصـحـاب مـا بـه مراسيل او اعتماد دارند مراسيل او را در حكم مسانيد گرفته اند و خواهرانش ( سعيده ) و ( منّه ) نيز از روات محسوبند.
( وَ عَنْ كَشّى مُحَمَّدُ بْنُ اَبى عُمَيْرٍ اُخِذَ وَ حُبِسَ وَ اَصابَهُ مِنَ الْجَهْدِ وَ الضّيقِ اَمْرٌ عَظيمٌ وَ اُخـِذَ كـُلُّ شـَىْءٍ كانَ لَهُ وَ صاحِبُهُ الْمَاءْمُونُ وَ ذلِكَ بَعْدَ مَوْتِ الرِّضا عليه السلام وَ ذَهَبَتْ كـُتـُب ابـْنِ اَبـى عـُمَيْرِ فَلَمْ تُخَلَّصْ كُتُبُ اَحاديِثِهِ وَ كانَ يَحْفَظُ اَرْبَعينَ جِلْدا فَسَمّاهُ نَوادِرَ وَ لِذالِكَ تُؤْخَذُ اَحاديثُهُ مُنْقَطِعَةَ الاَ ساتيد ) .(126)
و هم روايت است كه در زمان رشيد، سندى بن شاهك به امر هارون او را صد و بيست چوب زد بـه جـهـت تشيع او پس او را در حبس افكند ابن ابى عمير صد و بيست و يك هزار درهم بداد تـا خـلاصـى يـافـت و وارد شـده كـه ابـن ابـى عـمـيـر متمول بوده و صاحب پانصد هزار درهم بوده .(127)
و شيخ صدوق روايت كرده از ابوالوليد از على بن ابراهيم از پدرش كه گفت : ابن ابى عمير بزاز بوده و از مردى ده هزار درهم طلب داشت پس مالش تمام گشت و فقير شد پس آن مـردى كـه مـديـون او بـود خـانه اى داشت به ده هزار درهم بفروخت و پولش را براى ابن ابى عمير برد، چون به در خانه او رسيد و در را كوبيد ابن ابى عمير بيرون شد آن مرد پـولها را تسليم او نمود و گفت : اين طلب تو است آورده ام . ابن ابى عمير پرسيد كه از كـجـا تـحـصيل اين مال نمودى ؟ آيا به ارث به تو رسيد يا كسى به تو بخشيد؟ گفت : هـيـچـكـدام نـبوده بلكه خانه ام را فروخته ام براى قضاى دين خود، ابن ابى عمير فرمود: حـديـث كـرد مـرا ذريـح مـحـاربـى از حـضرت صادق عليه السلام كه فرمود: ( لايَخْرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مسْقَطِ رَاءْسِهِ بِالدَّيْن ) ؛ يعنى انسان به جهت دين ترك خانه خود نمى كند. پـس فـرمـود: ايـن پـولهـا را بـردار مـن حـاجـت بـه چـنـيـن پـولى نـدارم و حال آنكه به خدا قسم است كه فعلا محتاج به يك درهم مى باشم و از اين پولها يك درهم قبول نخواهم نمود.(128)
از فـضـل بـن شـاذان روايـت شـده كـه وقتى داخل عراق شدم شخصى را ديدم كه با رفيقش عـتـاب مـى كـرد و مـى گـفـت : تـو مـردى مـى بـاشـى صـاحـب عـيال و محتاجى به كسب و كار و با اين حال سجده طولانى به جا مى آورى و من مى ترسم بـه سبب طول سجده چشمان تو نابينا شود و از كار بيفتى و از اين نحو كلمات در نصيحت او بـسـيـار بـگف آخرالا مر رفيقش با وى گفت كه چه بسيار عتاب كردى واى بر تو اگر بـنـا بـود طـول سـجـده باعث كورى شود بايد ابن ابى عمير رضى اللّه عنه نابينا شده بـاشـد چـه او بـعـد از نـمـاز فـجـر سـر بـه سـجـده شـكـر مـى گـذاشـت و وقـت زوال سر از سجده بر مى داشت .(129)
و شيخ كشى روايت كرده كه فضل بن شاذان به نزد ابن ابى عمير آمد و او در سجده بود و سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر از سـجـده بـرداشـت و طـول سـجـده او را مـذكـور سـاخـتـنـد، گـفـت : اگـر سـجـود جـمـيـل بـن دراج را مـى ديـديـد سـجـود مـرا طـويـل نـمـى شـمـرديـد و گفت : روزى به نزد جـمـيـل رفـتـم و او سـجـده را بـسـيـار طـول داد چـون سـر بـرداشـت مـن گـفـتـم كه سجده را طـول داديـد، گـفـت اگـر طـول سـجـده مـعـروف بـن خـربـوذ را مـى ديـدى سـجـده مـرا سهل مى شمردى .(130)
از مـلاحـظـه ايـن دو خـبـر مـعـلوم مـى شـود كـه ابـن ابـى عـمـيـر بـه طول سجده كه غايت خضوع و منتهاى عبادت و اقرب حالات بنده است و به نزد پروردگار و اشـد اعـمـال بـر ابـليـس اسـت مـعـروف و مـحـل تـوجـه بـوده و ابـن ابـى عـمـيـر در ايـن عـمـل اقـتـدا كـرده بـود به امام زمان خود حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ؛ ( فَاِنَّهُ عـليـه السـلام كـانَ حـَليـفَ السَّجـْدَةِ الطَّويـلَةِ وَ الدُّمـُوعِ الْغـَزيـرَةِ وَ الْمـُناجاتِ الْكَثيرَةِ وَ الضَّراعاتِ الْمُتَّصِلَةِ ) .
چنانچه فقه و حديث و علم و اخلاق او از بركات اين خانواده بود.
هر بوى كه از مشك و قرنفل شنوى
از دولت آن زلف چو سنبل شنوى