از مذهب زيدى دست برداشتم
چـهـارم ـ در ( كشف الغمه ) از قاسم بن عبدالرحمن روايت كرده است كه گفت من زيدى مـذهـب بـودم وقـتـى رفـتـم بـه بـغـداد، روزى در بـغـداد بـودم ديـدم كـه مـردم در حـركت و اضـطـرابـنـد بـعـضـى مـى دوند و بعضى بالاى بلنديها مى روند و بعضى ايستاده اند، پرسيدم : چه خبر است ؟ گفتند: ابن الرضا! ابن الرضا! يعنى حضرت جواد پسر حضرت امـام رضـا عليهما السلام مى آيد. گفتم به خدا سوگند كه من نيز مى ايستم و او را مشاهده مى كنم ، پس ناگاه ديدم كه آن حضرت پيدا شد و سوار بر استرى بود من با خود گفتم لعـن اللّه اصـحـاب الا مـامـة ؛ يـعـنـى دور باشند از رحمت خدا گروه اماميه هنگامى كه اعتقاد كـردنـد كـه خـداونـد طـاعـت ايـن جـوان را واجـب گـردانـيـده تـا ايـن خيال در دل من گذشت حضرت رو به من كرد و فرمود:
يـا قـاسـم بن عبدالرحمن ! ( اَبَشَرا مِنّا واحدا نَتَّبِعُهُ اِنّا اذا لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ ) .(26)
دوباره در دل خود گفتم كه او ساحر است ، ديگر باره رو كرد به من و فرمود:
( ءَاُلْقِىَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِنْ بَيْنِنا بَلْ هُوَ كَذّابٌ اَشِرٌ ) .(27)
آن وقـت كـه حـضـرت از خـيـالات مـن خـبـر داد مـن اعـتـقـادم كـامـل شـد و اقـرار بـر امـامـت او نـمـودم و اذعـان نـمـودم كـه او حـجـة اللّه اسـت بـر خـلق خدا.(28)
مـؤ لف گـويـد: كـه ايـن دو آيـه مـبـاركـه در سـوره قـمـر اسـت ، و مـعـنـى آيـه اول بـنـابـر آنـچـه در تـفسير است آنكه : تكذيب كردند قوم ثمود حضرت صالح پيغمبر عـليـه السـلام را و گـفـتند آيا آدمى كه از جنس ما است و يگانه است كه هيچ تبعى و حشمى ندارد پيروى كنيم او را؟ مراد انكار اين معنى است يعنى تابع شخصى نشويم كه فضلى و مـزيـتـى بـر ما ندارد و بى كس و بى يار و بى خويش و تبار است به درستى كه اين هنگام كه متابعت او كنيم در گمراهى و آتشهاى سوزان خواهيم بود. و معنى آيه دوم اين است : آيا القا كرده است وحى بر او از ميان ما و حال آنكه در ميان ما اولى و احق از وى يافت مى شود؟ نه چنين است كه وحى مختص باشد به او بلكه او درغگوى است و خودپسند و متكبر.