ذكر سيد مرتضى و رضى رضوان اللّه عليهما
اما سيد مرتضى ، فَهُوَ السَّيِّدُ الاَجَلّ النِّحْرير الثّمانينى ذوالمَجدين ابوالقاسم الشريف المـرتـضـى عـلم الهـدى عـلى بـن الحسين الموسى شريف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمايى كه در معارج هدايت ومدارج ولايت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدى به اورسيده . صـاحـب دولتـى كـه مـجـاوران مـدارس وصـوامـع نـواله روزى از خـوان احـسان اومى خورند ومـسـافـران مـراحـل مـسـايـل تـوشـه تـحـقـيـق و ارمـغـانـى تـدقـيـق از خـوشـه چـيـنـى خـرمن فـضـل اومـى بـرنـد طـالبـان راه ايـمـان وسـالكـان مـسالك ايقان در مدرسه شرع ومحكمه عـقـل اسـتـفـتـاء از راءى روشـن اومـى نـمـودنـد و آيـيـنـه مـشـكـلات خـود را بـه صيقل هدايت اومى زدودند. مدتى مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام وصنومرتبه خليفه وامـام اسـت لواى ريـاسـت ديـن ودنـيا برافروخته ودر حجر يمانى كه مقام ركن ايمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده .(129)
آيـة اللّه علامه حلى در ( كتاب خلاصه ) گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در ( كـتـاب كـبـيـر عـ( خود ذكر كرده ايم وعلماى اماميه از زمان اوتا زمان ما كه شـشـصـد ونـود وسـه از هـجـرت گذشته است استفاده از كتب او مى نموده اند واوركن ايشان ومـعـلم ايـشـان اسـت قـَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَيْرَ الجَزاء.(130) ووجه تـلقـّب اوبـه عـلم الهـدى بـر وجـهـى كـه شـيـخ اجـل شـهـيـد در ( رسـاله چـهـل حـديـث ) وغيره بيان نموده اند آن است كه محمّد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قـادر عـبـاسـى بـود در سال چهارصد وبيست و بيمار شد وبيمارى اوممتد گرديد تا آنكه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام را در خواب ديد كه به اومى گويد به علم الهدى بگوى كه بر تودعايى بخواند تا شفا يابى ، محمّد مذكور گويد كه از اوپرسيدم كه كـيـسـت عـلم الهـدى ؟
فـرمـودنـد: عـلى بـن الحـسـيـن المـوسـوى ، آنـگـاه رقـعـه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت مير نوشت ودر آنجا همان لقب را كه در خواب ديـده بـود درج نـمود، وچون آن نوشته به نظر مير رسيد از روز هضم نفس خود را لايق آن لقـب شريف نديد ودر جواب وزير نوشت : اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شـِنـاعـَةٌ عـَلىَّ، وزيـر بـه عـرض رسـانـيـد كه واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه اميرالمؤ منين عليه السلام مرا به آن امر كرده بود وبعد از آنكه وزير به بركت دعاى مير مـرتـضـى شـفـا يـافـت صـورت واقـعـه را به قادر خليفه عباسى عرض كرده واباى مير مـرتـضـى را از آن لقـب ، مـذكـور سـاخـت . قـادر بـه مـيـر مـرتـضـى گـفـت كـه قـبـول كـن اى مـيـر مـرتـضـى ، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحكم شد كه منشيان بـلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد.(131) ووجـه تـوصـيـف آن جـنـاب به ( ثمانينى ) براى آن است كه بعد از وفاتش هـشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش ، وتصنيف كرد كتابى مسمى به ( ثمانين ) وعمر كرد هشتاد ويك سال .(132)
ودر ( عمدة الطالب ) است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه كتاب سيد مرضى مـشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عـبـاد كـه فخرالدوله ابن بويه اورا طلبيد براى وزارت ، او در جواب نوشت كه من مردى هـسـتم طويل الذّيل وحمل كتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، يافعى گفته كه كتابهاى اوصـد وچـهـارده هـزار مـجـلد بـوده ، وقـاضـى عـبـدالرحـمـن شـيـبـانـى فـاضـل ، كـتـابـخـانـه اش از هـمـه تـجـاوز كـرده بـود ومـشـتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده كه مستنصر در كتابخانه مستنصريه هشتاد هـزار مـجـلد وديعه نهاده بووظاهر آن است كه چيزى از آنها باقى نمانده ، واللّه الباقى . (133)
وبالجمله ؛ سيد مرتضى بعد از وفات برادرش سيد رضى ، نقابت شرفاء وامارت حاج وقـضـاء قـضـات بـه وى مـنـتـقـل شـد ومـدت سـى سـال بـه هـمـيـن حـال بـاقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده اسـت نقيه فاضله جليله كه روايت مى كند از عمويش سيد رضى وروايت مى كند از او، شيخ عبدالرحيم بغدادى معروف به ( ابن اخوّة ) كه يكى از مشايخ اجازه قطب راوندى است .(134)