دهم و يازدهم ـ عمران بن عبداللّه بن سعد اشعرى قمى و برادرش عيسى بن عبداللّه است
كه هر دو از اجلاء اهل قم و از دوستان حضرت صادق عليه السلام و از محبوبين آن حضرت بـوده انـد و حـضـرت ، ايـشان را خيلى دوست مى داشت ، و هر وقت بر آن حضرت به مدينه وارد مى شدند از ايشان تفقد مى فرموده و احوال اهل بيت و اقوام و خويشان و بستگان آنها را مى پرسيده ، و وقتى عمران بر حضرت صادق عـليـه السـلام وارد شـد آن جـنـاب از او احـوال پـرسـى فـرمود و با او نيكويى و بشاشت فـرمـود چون برخاست برود ( حمّادناب ) از آن حضرت پرسيد كه كيست اين شخص كـه ايـن نـحـو بـا او نـيـكـويـى كـرديـد؟ فـرمـود: ايـن از اهـل بيت نجباء است ، يعنى از اهل قم كه اراده نمى كند ايشان را جبّارى از جبابره مگر آن كه خدا او را در هم مى شكند.(193)
و روايـت شـده كـه وقـتـى آن حـضـرت مـيـان ديـدگـان عـيسى را بوسيد و فرمود: تو از ما اهـل بـيـت مـى بـاشـى .(194) و ايـن عـمـران هـمان است كه حضرت صادق عليه السلام از او خواسته بود كه چند خيمه براى آن حضرت درست كند، او درست كرد و آورد در مـنى براى آن جناب نصب نمود، يك خيمه زنانه و يك خيمه مردانه و يك خيمه براى قضاى حاجت ، چون حضرت صادق عليه السلام با اهل بيت خود وارد شد، پرسيد اين خيمه ها چيست ؟ گـفـتـنـد: عـمـران بـن عـبـداللّه قـمـى بـراى شـمـا درسـت كـرده ، حـضـرت در آنـجـا نازل شد و عمران را طلبيد و فرمود: اين خيمه ها به چند از كار درآمده ؟
گفت : فدايت شوم كرباسهاى آن از صنعت خودم است و من اينها را براى شما به دست خود درست كرده ام و به رسـم هـديـه بـراى آن حـضـرت آورده ام و دوسـت دارم فـدايـت شـوم قـبـول فـرمـايـيـد و من آن مالى را كه فرستاده بوديد براى اين كار رد كردم پس حضرت دسـت او را گـرفـت و فـرمـود: سـؤ ال [ درخواست ] مى كنم از خدا كه صلوات بفرستد بر مـحـمـّد و آل مـحـمّد و آنكه تو را و عترت تو را در سايه رحمت خود درآورد روزى كه سايه نباشد جز سايه او.(195) و پسر عمران ( مرزبان ) از راويان اصحاب ابـوالحـسـن الرضا عليه السلام و صاحب كتاب است وقتى خدمت آن جناب عرض مى كند كه سـؤ ال مـى كـنـم شـمـا را از اهم امور نزد من آيا من از شيعه شما مى باشم ؟ فرمود: بلى ، گفت : اسم من مكتوب است نزد شما؟ فرمود: بلى .(196)