ذكـر عـلى بـن جـعـفـر و ابوالحسن و احمد بن قاسم كه يكى از احفاد او است و در قم مدفون است

بدان كه على بن جعفر عليه السلام سيدى جليل القدر، عظيم الشاءن ، شديد الورع عالم كـبـيـر، راوى حـديـث ، كـثـيـر الفـضـل بـوده و تـا حـضـرت جـواد عـليه السلام بلكه به قول صاحب ( عمدة الطالب ) تا حضرت هادى عليه السلام را درك كرده و در ايام آن حـضـرت وفـات كـرده و پـيـوسـت ملازمت برادرش حضرت موسى بن جعفر عليه السلام را اخـتـيـار كـرده بـود و از آن جـنـاب مـعـالم ديـن اخـذ مـى نـمـود و از بـركـات او اسـت ( مـسـائل عـلى بـن جعفر ) كه در دست است و علامه مجلسى رحمه اللّه آن را در مجلد چهارم ( بحار ) [چاپ قديم ] نقل فرموده .(132)
و بـالجـمـله ؛ جلالت شاءن آن بزرگوار زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود و تمامى علماى رجال او را ستايش بليغ نموده اند.
و شيخ كشّى روايت كرده كه وقتى طبيب خواست حضرت امام محمّد جواد عليه السلام را فصد كند چون نيشتر را نزديك حضرت آورد كه رگ را قطع كند على بن جعفر نزديك آمد و گفت : اى آقـاى مـن ! ابـتـدا مـرا فـصـد كـنـد چون حدّت نيشتر در من اثر كند و جناب شما را متاءلم نـگـرداند و چون آن حضرت برخاست برود على بن جعفر برخاست و كفشهاى آن حضرت را جفت كرد و در پيش پاى آن حضرت نهاد و حال آنكه على بن جعفر در آن وقت پيرمرد محترمى بوده و حضرت جواد عليه السلام تازه جوان بوده !(133)
و شـيـخ كـليـنـى روايـت كـرده از مـحـمـّد بـن حـسـن عـمـّار كـه مـن ده سال در مدينه خدمت على بن جعفر بودم و از او اخذ مى كردم احاديثى كه از برادرش حضرت ابوالحسن عليه السلام شنيده بود و مى نوشتم آنها را، وقتى در خدمت او بودم كه حضرت جـواد عـليـه السـلام داخـل مـسـجد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم شد. على بن جـعـفر چون نظرش بر آن حضرت افتاد بى اختيار از جاى برخاست و بى كفش و رداء خدمت آن حـضـرت دويـد و دسـت او را بـوسـيـد و او را تـعـظيم و تكريم كرد، حضرت جواد عليه السـلام فـرمـود:
اى عـمـو! بـنـشـيـن خـدا تـو را رحمت كند، عرض ‍ كرد: اى سيد و آقاى من ! چـگـونـه بـنـشـيـنـم و حـال آنـكه تو ايستاده اى ، پس چون على بن جعفر از خدمت آن حضرت مـرخـص شـد و آمـد در مجلس خود نشست اصحابش او را سرزنش كردند و گفتند تو اين نحو با او رفتار مى كنى و حال آنكه عموى پدر او مى باشى ؟! فرمود: سكوت كنيد! پس دست برد و محاسن خود را گرفت و گفت : هرگاه حق تعالى مرا با اين ريش اهليت نداد از براى امـامـت و ايـن جـوان را اهـليـت داد و امـامـت را بـه او تـفـويـض نـمـود آيـا مـن انـكـار كـنـم فـضـل او را، پـناه مى برم به خدا از آنچه شما مى گوييد كه احترام او را ندارم بلكه من بنده او مى باشم !
مـؤ لف گـويـد: كـه از مـلاحـظـه ايـن دو حـديث معلوم مى شود كه اين بزرگوار چه اندازه مـعـرفـت بـه امـام زمان خود داشته و كَفاهُ ذلِكَ فَضْلا وَ شَرَفا. قبر اين بزرگوار مشتبه اسـت ، آيـا در قـم اسـت يـا در عـريـض كـه يـك فـرسـخـى مـديـنـه اسـت كـه ملك آن جناب و محل سكناى او و ذرّيه اش بوده ، اختلاف است ؛ و ما در ( هدية الزّائرين ) آنچه متعلق به اين مقام است ذكر كرديم به آنجا رجوع شود.(134)
صـاحـب ( روضـة الشـهـداء ) گـفته : اما على عريضى كنيتش ابوالحسن است عالم بـزرگ بـوده ، در كـودكـى از پـدر بازمانده و از برادر خود امام موسى عليه السلام علم آمـوخـتـه و نـسـبـت او بـه عـريـض اسـت و آن دهـى اسـت بـه چـهـل مـيل از مدينه دور و اولاد او بسيارند و ايشان را ( عريضّيون ) گويند، و او را عـقـب از چـهـار پـسر است : محمّد و احمد شعرانى و حسن و جعفر. اما جعفر اصغر عقب او از على پـسـر او اسـت و حـال ايـن عـقـب پـوشـيـده اسـت ، انـتـهـى .(135) و احتمال مى رود قبرى كه در قم است قبر همين على باشد.
و امـا قـول او كـه عـلى را عـقـب از چـهـار پـسـر اسـت خـلاف آن چـيـزى اسـت كـه نـقـل شـده ؛ زيـرا عـالم فـاضل جليل سيد مجدالدّين عريضى ـ استاد شيخ ابوالقاسم محقق حلّى ـ نسبش به عيسى بن على بن جعفر الصادق عليه السلام منتهى مى شود، بدين طريق السـيـد مـجـدالدّيـن عـلى بن حسن بن ابراهيم بن على بن جعفر بن محمّد بن على بن حسن بن عـيـسـى بن محمّد بن على العريضى صاحب المسائل عن اخيه الكاظم عليه السلام ابن الا مام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام ، و حسن بن على بن جعفر حميرى است و بر او اعتماد كرده در طريق خود به مسائل على بن جعفر روايت مى كند از جدش على بن جعفر.
و بـدان كه در بعضى از كتب انساب است كه فاطمه كبرى بنت محمّد بن عبداللّه الباهرين الا مـام زيـن العابدين عليه السلام زوجه على عريضى است . و بدان نيز آنكه در قم يكى از احـفـاد على بن جعفر رضى اللّه عنه كه به شرافت و جلالت معروف است مدفون است و نـام شريف او احمد بن قاسم بن احمد بن على بن جعفر الصادق عليه السلام است و قبرش مزار عامه مردم است و واقع است در قبرستان نزديك به دروازه قلعه در بقعه قديمه كه از زمان بناى آن تا به حال هفتصد سال است . و خواهرش (136) فاطمه نيز ظاهرا در آنـجـا بـه خـاك رفـتـه و احـمـد بـن قـاسـم مـذكـور جليل القدر است .
و در ( تـاريـخ قـم عـ( است كه چنين رسيده است كه احمد بن قاسم زمين گير و عنّين بوده و آبله در چشمش پيدا شده و بدان سبب هر دو چشمش تباه گشت و چون وفات يافت به مـقـبـره قـديـمـه مـالون دفـن گـرديـد و تربت او را زيارت مى كردند و بر سر تربت او سايبانى بوده . و چون اصحاب خاقان مفلحى در سنه دويست و نود و پنج به قم رسيدند آن سايبان را از سر قبر او كشيدند و مدتى زيارت او نمى كردند تا آنگاه كه بعضى از صـلحـاى قـم بـه خـواب ديد در سنه سيصد و هفتاد و يك كه ساكن در اين تربت مردى بس فاضل است و در زيارت كردن او ثواب و اجر بسيار است ، پس ديگرباره بناى قبر او را از چوب مجدد گردانيدند و مردم زيارت كردن او را از سر گرفتند و جمعى از ثقات گفته انـد كـه جـمـعـى كـه صاحب علت (مرضى ) كهنه بوده اند و يا در عضوى از اعضاى ايشان زحـمـتـى و عـلتـى واقع شده بر سر قبر او مى رفتند و طلب شفا مى نمودند و به بركت روح شريف او، از آن علت شفا مى يافتند.(137)