هشتم ـ در ظاهر شدن آب است براى آن حضرت در بيابان

در ( بـحـار ) از ( نـوادر ) عـلى بـن اسـبـاط نقل كرده كه او روايت كرده از ابن طبّال از محمّد بن معروف هلالى كه از معمرين بوده و صد و بـيـسـت و هـشـت سـال عـمـر كرده كه گفت : در ايام سفّاح در حيره در خدمت حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رفتم ديدم كه مردم دور آن جناب را گرفته اند به نحوى كه خدمتش ‍ رسـيـدن مـمـكـن نـيـست ، سه روز متوالى رفتم به هيچ حيله نتوانستم خود را به آن حضرت بـرسـانـم از بـسـيـارى جـمـعـيـت و كثرت مردم ، چون روز چهارم شد و مردم كم شده بودند حـضـرت مـرا ديد و نزديك طلبيد، پس حركت كرد برود به زيارت قبر اميرالمؤ منين عليه السـلام مـن نـيـز هـمـراه آن جـنـاب رفـتـم چـون پـاره اى راه رفـتـم بـول فـشـار داد آن جـنـاب را، پس از جاده خود را كنارى كشيد و ريگها را با دست خود پس ‍ كرد آبى براى آن حضرت ظاهر شد كه تطهير كرد براى نماز، سپس برخاست و دو ركعت نماز گذاشت و دعا كرد، دعايش اين بود:
( اَللّهـُمَّ لاتـَجـْعـَلْنـى مـِمَّنْ تـَقـَدَّمَ فـَمَرَقَ وَ لا مِمَّنْ تَخَلَّفَ فَمَحَقَ وَاجْعَلْنى مِنَ النَّمَطِ الاَوْسَطِ. )
پس بنا كرد به رفتن و من هم با او بودم فرمود: اى پسر! از براى دريا همسايه اى نيست ، و براى سلطان صديقى نيست و عافيت ثمن ندارد و چه بسيار كس كه آسوده و راحت است و نـمى داند. سپس فرمود: تمسك بجوييد به پنج چيز: مقدم بداريد استخاره و طلب خير را، و تـبـرك بـجوييد به سهولت ، و زينت دهيد خود را به حلم و بردبارى ، و دورى كنيد از دروغ گفتن ، و تمام دهيد پيمانه و ترازو را. سپس ‍ فرمود: فرار كنيد وقتى كه عرب دهنه را از سـر بردارد و گسسته مهار شود و ( مَنَعَ الْبَرْجانِيَةُ وَانْقَطَعَ الْحَجَّ ) گذشت در حـديـث قـبـل اين كلمه يعنى دولت بريطانيا منع كند مردم را و راه حج منقطع شود ـ آنگاه فـرمـود: حـج كـنيد پيش از آنكه نتوانيد و اشاره كرد به سوى قبله با انگشت ابهام خود و فرمود: كشته مى شود در اين طرف هفتاد هزار نفر در زيادتر الخ .(81)
مـؤ لف گـويـد: ايـن پنج چيزى كه حضرت صادق عليه السلام امر فرموده تمسك به آن را، از آداب تـجـارت و كـسـب اسـت و حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام هـر روز اهـل كـوفـه را به اينها و چند چيز ديگر امر مى فرمود؛ چنانكه شيخ كلينى در ( كافى ) روايت كرده از جابر از حضرت امام محمّدباقر عليه السلام كه فرمود: بود اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـلام در كـوفـه نـزد شـمـا كـه بـيـرون مـى رفـت در هـر روزى در اول روز از دارالا ماره . پس مى گرديد در يك يك از بازارهاى كوفه و تازيانه بر دوش ‍ داشت كه دو سر داشت و او را ( سبيبه ) مى گفتند، پس مى ايستاد در سر هر بازار و نـدا مـى كرد كه اى گروه تجّار! پرهيز كنيد از عذاب خدا، چون مردم مى شنيدند صداى آن حـضـرت را مـى انـداخـتـنـد آنـچـه را كـه در دسـت داشـتـنـد و دل خـود را مـتـوجـه آن حـضرت مى نمودند و گوش مى دادند تا چه فرمايد، مى فرمود كه مـقـدم داريـد طلب خير را و بركت بجوييد به خوش معاملگى و نزديك شويد به مشتريان يـعـنـى جـنـس را قـيمت گران نگوييد كه دور باشد از قيمتى كه مشترى مى گويد. و زينت كنيد خود را بر بردبارى و نگاه داريد خود را از قسم ، يعنى هرچند كه حق باشد و اجتناب كـنـيـد از دروغ و دروى كـنيد از ستم و انصاف دهيد مظلمومان را، به اين معنى كه چون كسى مـغـبـون شـود و اسـتقاله نمايد اقاله كنيد و معامله را به هم بزنيد، و نزديك مى شويد به ربـا بـه اين معنى كه احتراز كنى از هرچه كه احتمال ربا در آن هست و تمام دهيد پيمانه و تـراز را و كـم نـدهـيـد حـقـوق مـردمـان را و فـسـاد نكنيد در زمين . سپس مى گرديد در جميع بازارهاى كوفه و بعد از آن بر مى گشت و مى نشست براى داورى ميان مردمان .(82)