و نَختم الْكلامَ بِحِكايَةٍ غريبةٍ

شيخ مرحوم محدّث نورى - طاب ثراه - به سند صحيح از عالم جليل صاحب كرامات باهره و مقامات عاليه آخوند ملاّ زين العابدين سلماسى رحمه اللّه نقل كرده كه فرموده چون از سفر زيارت حضرت رضا عليه السّلام مراجعت كرديم عبور ما افتاد به كوه الوند كه قريب به همدان است پس ‍ فرود آمديم در آنجا و موسم فصل ربيع بود پس همراهان مشغول زدن خيمه شدند و من نظر مى كردم در دامنه كوه ناگاه چشمم به چيز سفيدى افتاد.
چون تاءمل كردم پير مرد محاسن سفيدى را ديدم كه عمامه سفيدى بر سر داشت بر سكوئى نشسته كه قريب چهار ذرع از زمين ارتفاع داشت و بر دور آن سنگهاى بزرگى چيده بود كه جز سر، جائى از او پيدا نبود، پس نزديك او رفتم و سلام كردم و مهربانى نمودم پس به من اُنسى گرفت و از جاى خود فرود آمد و از حال خود خبر داد كه از طريقه متشرّعه بيرون نيست و از براى او اهل و اولاد بوده ، پس از تمشيت امور ايشان عزلت اختيار كرده محض فراغت در عبادت . و در نزد او بود رساله هاى عمليّه از علماى آن عصر و خبر داد كه هيجده سال است در آنجا است .
از جمله عجايبى كه ديده بود پس از استفسار از آنها گفت : اوّل آمدن من به اينجا ماه رجب بود، چون پنج ماه و چيزى گذشت شبى مشغول نماز مغرب بودم ناگاه صداى ولوله عظيمى آمد و صداهاى عجيبى شنيدم پس ترسيدم و نماز را تخفيف دادم و نظر كردم در اين دشت ديدم پر شده از حيوانات و رو به من مى آيند، و اين حيوانات مختلفه متضادّه چون شير و آهو و گاو كوهى و پلنگ و گرگ با هم مختلطاند و صيحه مى زنند به صداهاى مختلفه.
پس اضطراب و خوفم زياد شد و تعجّب كردم از اين اجتماع و اينكه صيحه مى زنند به صداهاى غريبى و جمع شدند دور من در اين محل ، و بلند كرده بودند سرهاى خود را به سوى من ، و فرياد مى كردند بر روى من ، پس به خود گفتم دور است سبب اجتماع اين وحوش و درندگان كه باهم دشمن اند دريدن من باشد و حال آنكه يكديگر را نمى دريدند و نيست اين مگر به جهت امر بزرگى و حادثه عظيمى ، چون تاءمل كردم به خاطرم آمد كه امشب شب عاشورا است و اين فرياد و فغان و اجتماع و نوحه گرى براى مصيبت حضرت ابى عبداللّه عليه السّلام است .
چون مطمئن شدم عمامه را انداختم و بر سر خود زدم و خود را انداختم از اين مكان و مى گفتم حسين حسين ، شهيد حسين و امثال اين كلمات ، پس براى من در وسط خود جائى خالى كردند و دور مرا مانند حلقه گرفتند پس بعضى سر بر زمين مى زدند و بعضى خود را به خاك مى انداختند و به همين نحو بود تا فجر طالع شد، پس آنها كه وحشى تر از همه بودند رفتند و به همين ترتيب مى رفتند تا همه متفرّق شدند، و اين عادت ايشان است از آن سال تا حال كه هيجده سال است حتى آنكه گاهى روز عاشورا بر من مشتبه مى شد پس ظاهر مى شد از اجتماع آنها در اينجا، تا آخر حكايت كه مناسبتى با مقام ندارد(526).
و در (سيره حلبيّه ) از بعضى زُهاد نقل شده كه او هر روز نان به جهت مور، خُرد مى كرد و چون روز عاشورا مى شد آن مورها از آن نانها نمى خوردند و از اين قبيل حكايات بسيار است و اين مقدار كه ذكر شد ما را كافى است و ما براى تصديق اين حكايت كه شيخ مرحوم نقل فرموده اين حديث شريف را در اينجا ذكر مى نمائيم :
شيخ اجلّ اقدم ابوالقاسم جعفر بن قولويه قمّى 1 از حارث اعور روايت كرده كه حضرت امير المؤ منين عليه السّلام فرمود: پدر و مادرم فداى حسين شهيد، در ظَهْر كوفه به خدا قسم گويا مى بينم جانوران دشتى را از هر نوعى كه گردنها را كشيده اند بر قبر او و بر او گريه مى كنند شب را تا صباح .(527)
فَاِذا كانَ كََذلِكَ فَاِيّاكُم وَالْجَفاء.