شهادت جناب قاسم بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام
شعر :
زبرج خيمه بر آمد چو قاسم بن حسن
سُهيل سر زده گفتى مگر زسمت يمن
زخيمگاه به ميدان كين روان گرديد
رخ چو ماه تمام و قدى چون سرو چمن
گرفت تيغ عدو سوز را به كف چو هلال
نمود در بر خود پيرهن به شكل كفن
قاسم بن الحسن عليهماالسّلام به عزم جهاد قدم به سوى معركه نهاد، چون حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام نظرش بر فرزند برادر افتاد كه جان گرامى بر كف دست نهاده آهنگ ميدان كرده ، بى توانى پيش شد و دست به گردن قاسم در آورد و او را در بر كشيد و هر دو تن چندان بگريستند كه روايت وارد شده حَتّى غُشِىَ عَلَيْهِما، پس قاسم به زبان ابتهال و ضراعت اجازت مبارزت طلبيد، حضرت مضايقه فرمود، پس قاسم گريست و دست و پاى عمّ خود را چندان بوسيد تا اذن حاصل نمود، پس جناب قاسم عليه السّلام به ميدان آمد در حالى كه اشكش به صورت جارى بود و مى فرمود:
شعر :
اِنْ تُنْكرُونى فَاَنَا اْبنُ اْلحَسَنِ
سِبْطِ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى اْلمؤ تَمَنِ
هذا حُسَيْنٌ كَالاَْسيِر اْلمُرْتَهَنِ
بَيْنَ اُناسٍ لا سُقُوا صَوْبَ الْمَزَنِ (237)
پس كارزار سختى نمود و به آن صِغَر سنّ و خرد سالى ، سى و پنج تن را به درك فرستاد. حُمَيْد بن مسلم گفته كه من در ميان لشكر عمر سعد بودم پسرى ديدم به ميدان آمده گويا صورتش پاره ماه است و پيراهن و ازارى در برداشت و نَعْلَينى در پا داشت كه بند يكى از آنها گسيخته شده بود و من فراموش نمى كنم كه بند نعلين چپش بود، عمرو بن سعد اَزدى گفت : به خدا سوگند كه من بر اين پسر حمله مى كنم و او را به قتل مى رسانم ، گفتم : سُبحان اللّه ! اين چه اراده است كه نموده اى ؟ اين جماعت كه دور او را احاطه كرده اند از براى كفايت امر او بس است ديگر ترا چه لازم است كه خود را در خون او شريك كنى ؟ گفت : به خدا قسم كه از اين انديشه بر نگردم ، پس اسب بر انگيخت و رو بر نگردانيد تا آنگاه كه شمشيرى بر فرق آن مظلوم زد و سر او را شكافت پس قاسم به صورت بر روى زمين افتاد و فرياد برداشت كه يا عمّاه ! چون صداى قاسم به گوش حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد تعجيل كرد مانند عقابى كه از بلندى به زير آيد صفها را شكافت و مانند شير غضبناك حمله بر لشكر كرد تا به عمرو قاتل جناب قاسم رسيد، پس تيغى حواله آن ملعون نمود، عمرو دست خود را پيش داد حضرت دست او را از مرفق جدا كرد پس آن ملعون صيحه عظيمى زد. لشكر كوفه جنبش كردند و حمله آوردند تا مگر عمرو را از چنگ امام عليه السّلام بربايند همين كه هجوم آوردند بدن او پا مال سُمّ ستوران گشت و كشته شد. پس چون گرد و غبار معركه فرو نشست ديدند امام عليه السّلام بالاى سر قاسم است و آن جوان در حال جان كندن است و پاى به زمين مى سايد و عزم پرواز به اَعلْى علّييّن دارد و حضرت مى فرمايد: سوگند به خداى كه دشوار است بر عمّ تو كه او را بخوانى و اجابت نتواند و اگر اجابت كند اعانت نتواند و اگر اعانت كند ترا سودى نبخشد، دور باشند از رحمت خدا جماعتى كه ترا كشتند. هذا يَوْمٌ وَ اللّهِ كَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ.
آنگاه قاسم را از خاك برداشت و در بر كشيد و سينه او را به سينه خود چسبانيد و به سوى سراپرده روان گشت در حالى كه پاهاى قاسم در زمين كشيده مى شد. پس او را برد در نزد پسرش على بن الحسين عليه السّلام در ميان كشتگان اهل بيت خود جاى داد، آنگاه گفت : بارالها تو آگاهى كه اين جماعت ما را دعوت كردند كه يارى ما كنند اكنون دست از نصرت ما برداشته و با دشمن ما يار شدند، اى داور داد خواه ! اين جماعت را نابود ساز و ايشان را هلاك كن و پراكنده گردان و يك تن از ايشان را باقى مگذار، و مغفرت و آمرزش خود را هرگز شامل حال ايشان مگردان .
آنگاه فرمود: اى عموزادگان من !(238) صبر نمائيد اى اهل بيت من ، شكيبائى كنيد و بدانيد بعد از اين روز، خوارى و خذلان هرگز نخواهيد ديد.(239)
مخفى نماند كه قصّه دامادى جناب قاسم عليه السّلام در كربلا و تزويج او فاطمه بنت الحسين عليه السّلام را، صحّت ندارد ؛ چه آنكه در كتب معتبره به نظر نرسيده و بعلاوه آنكه حضرت امام حسين عليه السّلام را دو دختر بوده چنانكه در كتب معتبره ذكر شده ، يكى سكينه كه شيخ طبرسى فرموده : سيّد الشّهداء عليه السّلام او را تزويج عبداللّه كرده بود و پيش از آنكه زفاف حاصل شود عبداللّه شهيد گرديد.(240) و ديگر فاطمه كه زوجه حسن مُثَنّى بوده كه در كربلا حاضر بود چنانكه در احوال امام حسن عليه السّلام به آن اشاره شد، و اگر استناداً به اخبار غير معتبره گفته شود كه جناب امام حسين عليه السّلام را فاطمه ديگر بوده گوئيم كه او فاطمه صغرى است و در مدينه بوده و او را نتوان با قاسم بن حسن عليهماالسّلام عقد بست واللّه تعالى العالم .
شيخ اجلّ محدّث متتبّع ماهرثقة الا سلام آقاى حاج ميرزا حسين نورى - نَوَّرَ اللّه مَرْقَدَهُ- در كتاب (لؤ لؤ و مرجان ) فرموده به مقتضاى تمام كتب معتمده سالفه مؤ لّفه در فنّ حديث و اَنساب و سِير نتوان براى حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام دختر قابل تزويج بى شوهرى پيدا كرد كه اين قضيه قطع نظر از صحّت و سقم آن به حسب نقل وقوعش ممكن باشد.
امّا قصّه زبيده و شهربانو و قاسم ثانى در خاك رى و اطراف آن كه در السنه عوام دائر شده ، پس آن خيالات واهيه است كه بايد در پشت كتاب (رموز حمزه ) وساير كتابهاى مجعوله نوشت ، و شواهد كذب بودن آن بسيار است ، و تمام علماى انساب متّفق اند كه قاسم بن الحسن عليه السّلام عقب ندارد انتهى كلامه رفع مقامه .(241)
بعضى از ارباب مَقاتل گفته اند كه بعد از شهادت جناب قاسم عليه السّلام بيرون شد به سوى ميدان ، عبداللّه بْن الحَسَن عليه السّلام و رَجَز خواند:
شعر :
اِنْ تُنْكِرُونى فَاَنَاَ ابْنُ حَيْدَرَهْ
ضْرغامُ آجامٍ(242) وَ لَيْثٌ قَسْوَرَهْ
عَلَى الْاَعادى مِثْلَ ريحٍ صَرْصَرةٍ
اَكيلُكُمْ بالسّيْف كَيْلَ السَّنْدَرة (243)
و حمله كرد و چهارده تن را به خاك هلاك افكند، پس هانى بن ثُبَيْت حضرمى بر وى تاخت و او را مقتول ساخت پس صورتش سياه گشت .(244)
و ابوالفّرج گفته كه حضرت ابوجعفر باقر عليه السّلام فرموده كه حرملة بن كاهل اسدى او را به قتل رسانيد.(245)
مؤ لف گويد: كه ما مَقْتَل عبداللّه را در ضمن مقتل جناب امام حسين عليه السّلام ايراد خواهيم كرد ان شاءاللّه تعالى .