شهادت وهب عليه الرحمة
وهب (172) بن عبداللّه بن حباب كَلْبى كه با مادر و زن در لشكر امام حسين عليه السّلام حاضر بود به تحريص مادر ساخته جهاد شد، اسب به ميدان راند و رجز خواند:
شعر :
اِنْ تَنْكُروُنى فَاَنَاابْنُ الْكَلْبِ
سَوْفَ تَرَوْنى وَتَرَوْنَ ضَرْبى
وَحَمْلَتى وَصَوْلَتى فى الْحَرْبِ
اُدْرِكُ ثارى بَعْدَ ثار صَحْبى
وَاَدْفَعُ الْكَرْبَ اَمامَ الْكَرْبِ
لَيْسَ جِهادى فىِ الْوَغى بِاللَّعْبِ
وجلادت و مبارزت نيكى به عمل آورد و جمعى را به قتل در آورد. پس از ميدان باز شتافت و به نزديك مادر و زوجه اش آمد و به مادر گفت : آيا از من راضى شدى ؟ گفت راضى نشوم تا آنكه در پيش روى امام حسين عليه السّلام كشته شوى ، زوجه او گفت : ترابه خدا قسم مى دهم كه مرابيوه مگذار و به درد مصيبت خود مبتلا مساز، مادر گفت : اى فرزند! سخن زن را دور انداز به ميدان رو در نصرت امام حسين عليه السّلام خود را شهيد ساز تا شفاعت جدّش در قيامت شامل حالت شود، پس وهب به ميدان رجوع كرد در حالى كه مى خواند:
اِنّى زَعيمٌ لَكِ اُمَّ وَهَبٍ
شعر :
بِالّطَعْنِفيهِمْ تارَةً وَالضَّرْبِ
ضَرْبَ غُلامٍ مُؤْمِنٍ بِالرَّبِّ
پس نوزده سوار و دوازده پياده را به قتل رسانيد و لختى كارزار كرد تا دو دستش را قطع كردند، اين وقت مادر او عمود خيمه بگرفت و به حربگاه در آمد و گفت : اى وهب ! پدر و مادرم فداى تو باد چندانكه توانى رزم كن و حرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از دشمن دفع نما، وهب خواست كه تا او را برگرداند مادرش جانب جامه او را گرفت و گفت : من روى باز پس نمى كنم تا به اّتفاق تو در خون خويش غوطه زنم ، جناب امام حسين عليه السّلام چون چنين ديد فرمود: از اهل بيت من جزاى خير بهره شما باد به سرا پرده زنان مراجعت كن خدا ترا رحمت كند. پس آن زن به سوى خِيام محترمه زنها برگشت و آن جوان كلبى پيوسته مقاتلت كرد تا شهيد شد.