متنبّه شدن حرُّ بن يزيد وانابت ورجوُع اوبه سوى آن امام شهيد
حُرّ بن يزيد چون تصميم لشكر را برامر قتال ديد و شنيد صيحه امام حسين عليه السّلام راكه مى فرمود:
اَما مِنْ مُغيثٍ يُغيثُنا لِوَجْهِ اللّهِ، اَما مِنْ ذآبٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم .
اين استغاثه كريمه اورا از خواب غفلت بيدار كرد لاجرم به خويش آمد ورو به سوى پسر سعد آورد وگفت : اى عُمر! آيا با اين مرد مقاتلت خواهى كرد؟ گفت : بلى ! واللّه ، قتالى كنم كه آسانتر او آن باشد كه اين سرها از تن پرد و دستها قلم گردد،گفت : آيانمى توانى كه اين كار را از در مسالمت به خاتمت برسانى ؟ عُمرگفت : اگر كار به دست من بود چنين مى كردم لكن امير تو عبيداللّه بن زياد از صُلح اباكرد و رضا نداد.
حُرّ آزرده خاطر از وى بازگشت ودر موقفى ايستاد، قُرّة بن قيس كه يك تن از قوم حُرّبود بااو بود، پس حُرّ به او گفت كه اى قُرّه !اسب خود را امروز آب داده اى ؟ گفت : آب نداده ام ، گفت : نمى خواهى او را سقايت كنى ؟ قرّه گفت كه چون حُرّ اين سخن را به من گفت به خدا قسم من گمان كردم كه مى خواهد از ميان حربگاه كنارى گيرد وقتال ندهد وكراهت دارد از آنكه من بر انديشه او مطّلع شوم وبه خدا سوگند كه اگر مرا از عزيمت خود خبر داده بود من هم به ملازمت او حاضر خدمت حسين عليه السّلام مى شدم .
بالجمله ؛ حُرّ از مكان خود كناره گرفت واندك اندك به لشكر گاه حسين عليه السّلام راه نزديك مى كرد مُهاجر بْن اَوْس به وى گفت : اى حُرّ! چه اراده دارى مگر مى خواهى كه حمله افكنى ؟ حُرّاو را پاسخ نگفت و رعده ولرزش اورا بگرفت ، مُهاجر به آن سعيد نيك اختر گفت : همانا امر تو مارا به شكّ وريب انداخت ؛زيرا كه سوگند به خداى در هيچ حربى اين حال را از تو نديده بودم ، واگراز من مى پرسيدند كه شجاعترين اهل كوفه كيست از تو تجاوز نمى كردم وغير ترا نام نمى بردم اين لرزه ورعدى كه در تو مى بينم چيست ؟ حُرّگفت : به خدا قسم كه من نفس خويش را در ميان بهشت ودوزخ مخيّرمى بينم وسوگند به خداى كه اختيار نخواهم كرد بر بهشت چيزى را اگر چه پاره شوم وبه آتش سوخته گردم ، پس اسب خود را دوانيد وبه امام حسين عليه السّلام ملحق گرديد در حالتى كه دست بر سر نهاده بود ومى گفت : بار الها! به حضرت تو انابت و رجوع كردم پس بر من ببخشاى چه آنكه در بيم افكندم دلهاى اولياى ترا واولادپيغمبر ترا.(146)
ابو جعفرطبرى نقل كرده كه چون حُرّ رحمه اللّه به جانب امام حسين عليه السّلام و اصحابش روان شد گمان كردند كه اراده كار زار دارد، چون نزديك شد سپر خود را واژگونه كرد دانستند به طلب امان آمده است وقصد جنگ ندارد، پس نزديك شد وسلام كرد.(147)
مؤ لف گويد: كه شايسته ديدم در اين مقام از زبان حُرّ اين چند شعر را نقل كنم خطاب به حضرت امام حسين عليه السّلام ؛
شعر :
اى درِ تو مقصد ومقصود ما
وى رخ تو شاهد ومشهود ما
نقدغمت مايه هرشادئى
بندگيت بهْزهر آزادئى
يار شواى مونس غمخوارگان
چاره كن اى چاره بيچارگان
درگذر از جرم كه خواهنده ايم
چاره ماكن كه پناهنده ايم
چاره ما ساز كه بى ياوريم
گرتو برانى به كه رو آوريم
دارم از لطف ازل منظر فردوس طمع
گرچه دربانى ميخانه فراوان كردم
سايه اى بر دل ريشم فكن اى گنج مراد
كه من اين خانه به سوداى تو و يران كردم
پس حُرّ با حضرت امام حسين عليه السّلام عرض كرد: فداى تو شوم ، يابن رَسُول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! منم آن كسى كه ترا به راه خويش نگذاشتم وطريق بازگشت بر تو مسدود داشتم و ترا از راه وبيراه بگردانيدم تابدين زمين بلاانگيز رسانيدم وهرگز گمان نمى كردم كه اين قوم با تو چنين كنند وسخن ترا برتو ردّكنند، قسم به خدا! اگر اين بدانستم هرگز نمى كردم آنچه كردم . اكنون از آنچه كرده ام پشيمانم وبه سوى خدا تو به كرده ام آيا توبه وانابت مرا در حضرت حقّ به مرتبه قبول مى بينى ؟ آن درياى رحمت الهى در جواب حُرّ رياحى فرمود: بلى ، خداوند از تو مى پذيرد وتو را معفوّمى دارد.
شعر :
گفت بازآ كه در تو به است باز
هين بگير از عفو ما خطّ جواز
اى درآكه كس زاحرار وعبيد
روى نوميدى در اين در گه نديد
گردو صد جرم عظيم آورده اى
غم مخور رو بر كريم آورده اى
اكنون فرودآى وبياساى ، عرض كرد: اگر من در راه تو سواره جنگ كنم بهتر است از آنكه پياده باشم وآخر امر من به پياده شدن خواهد كشيد. حضرت فرمود: خدا ترا رحمت كند بكن آنچه مى دانى . اين وقت حُرّ از پيش روى امام عليه السّلام بيرون شد و سپاه كوفه را خطاب كرد وگفت : اى مردم كوفه ! مادر به عزاى شما بنشيند وبر شما بگريد اين مرد صالح را دعوت كرديد و به سوى خويش او را طلبيديد چون ملتمس شما را به اجابت مقرون داشت از يارى او برداشتيد وبادشمنانش گذاشتيد وحال آنكه بر آن بوديد كه در راه او جهاد كنيد وبذل جان نمائيد، پس از درِ غدر ومكر بيرون آمديد وبه جهت كشتن او گرد آمديد و او را گريبان گير شديد و از هر جانب او را احاطه نموديد تا مانع شويد او رااز توجّه به سوى بلاد وشهرهاى وسيع الهى ، لاجرم مانند اسير در دست شما گرفتار آمد كه جلب نفع و دفع ضرر را نتواند، منع كرديد او را و زنان واطفال واهل بيتش را از آب جارى فرات كه مى آشامد از آن يهود ونصارى ومى غلطد در آن كِلاب و خَنازير واينك آل پيغمبر ازآسيب عطش از پاى در افتادند.
شعر :
لب تشنگان فاطمه ممنوع از فرات
برمردمان طاغى وياغى حلال شد
از باد ناگهان اجل گلشن نبى
از پافتاده قامت هر نو نهال شد
چه بد مردم كه شما بوديد بعد از پيغمبر، خداوند سيراب نگرداند شما را در روزى كه مردمان تشنه باشند
چون حُرّ كلام بدين جا رسانيد گروهى تير به جانب او افكندند واو بر گشت ودر پيش روى امام عليه السّلام ايستاد. اين هنگام عُمر سعد بانگ در آورد كه اى دُرَيْد(148) رايت خويش را پيش دار، چون عَلَم رانزديك آورد عُمر تيرى در چلّه كمان نهاد وبه سوى سپاه سيّدالشّهدا عليه السّلام گشاد وگفت :اى مردم گواه باشيد اوّل كسى كه تير به لشكر حسين افكند من بودم !؟(149)
سيّد بن طاوس روايت كرده : پس از آنكه ابن سعد به جانب آن حضرت تير افكند لشكر او نيز عسكر امام حسين عليه السّلام را تير باران كردند ومثل باران بر لشكر آن امام مؤ منان باريد، پس حضرت رو به اصحاب خويش كرده فرمود: برخيزيد ومهيّاشويد از براى مرگ كه چاره اى از آن نيست خدا شمارا رحمت كند، همانا اين تيرها رسولان قوم اند به سوى شماها. پس آن سعادتمندان مشغول قتال شدند وبه مقدار يك ساعت باآن لشكر نبرد كردند و حمله بعد از حمله افكندند تاآنكه جماعتى از لشكر آن حضرت به روايت محمّد بن ابى طالب موسوى پنجاه نفر از پا در آمدند وشهدشهادت نوشيدند.(150)
مؤ لف گويد: كه چون اصحاب سّيدالشهداء عليه السّلام حقوق بسيار برما دارند، فَاِنَّهُمْ عَلَيهِم السّلام .
شعر :
اَلسّابقُونَ اِلَى المَكارِم وَالْعُلى
وَالْحائزوُنَ غَدًاحِياضَالْكَوْثَر
لَوْلا صَوارمُهُمْ وَ وَقْعُ نِبالِهِمْ
لَمْ يَسْمَعِ اْلا ذانُ صَوْتَ مُكَبِّرٍشعر :
و كعب بن جابر كه از دشمنان ايشان است در حقّ ايشان گفته :
شعر :
فَلَمَ تَرَعَيْنى مِثْلَهُمْ فى زَمانِهِمْ
وَلا قَبْلَهُمْ فىِ النّاسِ اِذ اَنَا يافِعٌ
اَشَدَّ قِراعاً بالسُّيُوفِ لَدَى الْوَغا
اَلا كُلُّ مَنْ يَحْمِى الدِّمارُ مُقارعٌ
وَ قَدْ صَبَروُ الِلطَّعنِ وَ الضرْبِ حُسَّرا
وَقَدْ نازَلوا لوْ اَنَّ ذلِكَ نافِعٌ
پس شايسته باشد كه آن اشخاصى را كه در حمله اولى شهيد شدند و من بر اسم شريفشان مطّلع شدم ذكر كنم و ايشان به ترتيبى كه در (مناقب ) ابن شهر آشوب است اين بزرگوارنند: (151)
نُعَيْم بْن عَجلان و او برادر نعمان بن عجلان است كه از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام و عامل آن حضرت بر بحرين و عمّان بوده و گويند اين دو تن با نضر كه برادر سوم است از شجعان و از شعراء بوده اند و در صفّين ملازمت آن حضرت داشته اند.
عمران بن كعب حارث الاشجعى كه در رجال شيخ ذكر شده . حنظلة بن عمرو الشّيبانى - قاسط بن زهير و برادرش مُقْسِطْ و در رجال شيخ اسم والدشان را عبداللّه گفته . كَنانَةِ بن عتيق تغلبى كه از ابطال و قُرا و عُبّاد كوفه به شمار رفته .
عمرو بن ضُبَيْعَة بن قيس التّميمى و او فارسى شجاع بود، گويند اوّل با عمر سعد بوده پس داخل شده در انصار حسين عليه السّلام . ضرغامة بن مالك تغلبى ، و بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون شد و شهيد گرديد.
عامر بن مسلم العبدى ، و مولاى اوسالم از شيعيان بصره بودند و با سيف بن مالك و ادهم بن اميّه به همراهى يزيد بن ثبيط و پسرانش به يارى امام حسين عليه السّلام آمدند و در حمله اولى شهيد گشتند، و در حقّ عامر و زهير بن سليم و عثمان بن امير المؤ منين عليه السّلام و حّر و زهير بن قين و عمرو صيداوى و بشر حضرمى فرموده فضل بن عبّاس بن ربيعة بن الحرث بن عبدالمطّلب رَحِمَهُمُ اللّه در خطاب بنى اميّه و طعن بر افعال ايشان :
شعر :
اَرْجِعُوا عامِرًا وَرَدّوُازُهَيْرًا
ثُمَّ عُثْمانَ فَارْجِعُوا غارمينا
وَ ارْجِعُوا الحُرَّ وَ ابْنَ قَيْنٍ وَ قَوْمًا
قُتِلوُا حينَ جاوَزوُا اصِفّينًا
اَيْنَ عَمْروٌ وَ اَيْنَ بِشْرٌ وَقَتْلى
مِنْهُم بِالْعَراءِ مايُدْ فَنُونا(152)
سيف بن عبدالّله بن مالك العبدى ،بعضى گفته اند كه او بعد از نماز ظهر به مبارزت بيرون و شهيد شد رحمه اللّه . عبدالّرحمن بن عبد الّله الا رحبى الهمدانى و اين همان كس است كه اهل كوفه او را با قيس بن مُسهر به سوى امام حسين عليه السّلام به مكّه فرستادند با كاغذهاى بسيار روز دوازدهم ماه رمضان بود كه خدمت آن حضرت رسيدند.
حباب بن عامر التّيمى از شيعيان كوفه است با مسلم بيعت كرده و چون كوفيان با مسلم جفا كردند حباب به قصد خدمت امام حسين عليه السّلام حركت كرده و در بين راه به آن حضرت ملحق شد .
عَمْرو الجُنْدُعى ؛ ابن شهر آشوب او را از مقتولين در حمله اولّى شمرده و لكن بعض اهل سِيَر گفته اند كه او مجروح روى زمين افتاده بود و ضربتى سخت بر سر او رسيده بود قوم او، او را از معركه بيرون بردند، مدّت يك سال مريض و صاحب فراش بود در سر سال وفات كرد و تاءئيد مى كند اين مطلب را آنچه در زيارت شهداء است : اَلسَّلامُ عَلَى الْمُرَتَّثِ مَعَهُ عَمْرو بْنِ عَبْدِاللّهِ الْجُنْدُعى .
حُلاس (به حاء مهمله كغُراب )بن عمرو الازدى الرّاسبى ، و برادرش نعمان بن عمرو از اهل كوفه و از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده ، بلكه حلاس از سرهنگان لشكر آن حضرت در كوفه بوده .
سَوّارِ بنِ اَبى عُمَيْر النَّهْمى در حمله اولى مجروح در ميان كشتگان افتاد او را اسير كردند به نزد عمر سعد بردند. عمر خواست او را بكشد قوم او شفاعتش كردند او را نكشت لكن به حال اسيرى و مجروح بود تا شش ماه پس از آن وفات كرد مانند مُوَقَّع بن ثُمامه كه او نيز مجروح افتاده بود قوم او، او را به كوفه بردند و مخفى كردند، ابن زياد مطلع شد فرستاد تا او را بكشند، قوم او از بنى اسد شفاعتش كردند او را نكشت لكن او را در قيد آهن كرده فرستاد او را به زاره (موضعى به عمّان ) موقّع از زحمت جراحتها مريض بود تا يك سال ، پس از آن در همان زاره وفات فرمود.
و اشاره به او كرده كُمَيت اَسَدى در اين مصراع : وَ اِنَّ اَبا موسى اَسيرٌ مُكَبَّلٌ.(ابو موسى كنيه مُوَقَّع است ).
بالجمله ؛ در زيارت شهداء است : اَلسَّلامُ عَلَى الْجريحِ الْمَاْسُور سَوّارِ بن اَبى عُميرِ النَهْمى .
عمار بن ابى سَلامة الدّالا نى الهمدانى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام و از مجاهدين در خدمتش به شمار رفته بلكه بعضى گفته اند كه او حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را نيز درك كرده .
زاهر مولى عمرو بن الحَمِق جدّ محمّد بن سنان زاهرى در سنه شصتم به حج مشرّف شده و به شرف مصاحبت حضرت سيّدالشهداء نائل شده و در خدمتش بود تا در روز عاشوراء در حمله اولى شهيد گشت .
از قاضى نعمان مصرى مروى است كه چون عمروبن الحَمِق از ترس معاويه گريخت به جانب جزيره و مردى از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام كه نامش زاهر بود با او همراه بود، چون مار عمرو را گزيد بدنش ورم كرد، زاهر را فرمود كه حبيبم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مرا خبر داده كه شركت مى كند در خون من جنّ و انس و ناچار من كشته خواهم گشت ؛ در اين وقت اسب سوارانى كه در جستجوى او بودند ظاهر شدند عمرو به زاهر فرمود كه تو خود را پنهان كن اين جماعت به جستجوى من مى آيند و مرا مى يابند و مى كشند و سرم را با خود مى برند و چون رفتند تو خود را ظاهر كن و بدن مرا از زمين بردار و دفن كن . زاهر گفت : تا من تير در تركش دارم با ايشان جنگ مى كنم تا آنگاه با تو كشته شوم ، عمرو فرمود: آنچه من مى گويم بكن كه در امر من نفع مى دهد خدا ترا. زاهر چنان كرد كه عمرو فرموده بود و زنده بماند تا در كربلا شهيد شد رحمه اللّه
جَبَلَة بنِ على الشّيبانى از شجاعان اهل كوفه بوده .
مسعود بن الحجّاج التيمى و پسرش عبدالرحمن از شجاعان معروفين بوده اند با ابن سعد آمده بود در ايامى كه جنگ نشده بود آمدند خدمت امام حسين عليه السّلام سلام كنند بر آن حضرت پس سعادت شامل حالشان شده خدمت آن حضرت ماندند تا در حمله اولى شهيد گشتند.
زهير بن بشر الخثعمى . عمار بن حسّان بن شريح الطّائى از شيعيان مخلص بوده و با حضرت امام حسين عليه السّلام از مكه مصاحبت كرده تا دركربلا.
و پدرش حسّان از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده و در صِفيِن در ركاب آن حضرت شهيد شده . و در رجال ، اسم عمّار را عامر گفته اند، و از اَحفاد اوست عبداللّه بن احمد بن عامر بن سليمان بن صالح بن وهب بن عامر مقتول به كربلا ،ابن حسّان و عبداللّه مُكَنّى است به ابوالقاسم و صاحب كتبى است كه از جمله آنها است (كتاب قضايا اميرالمؤ منين عليه السّلام ) روايت مى كند آن را از پدرش ابوالجعد احمد بن عامر و شيخ نجاشى روايت كرده از عبداللّه بن احمد مذكور كه گفت : پدرم متولّد شد سنه صد و پنجاه و هفت و ملاقات كرد شيخ ما حضرت رضا عليه السّلام را در سنه صد و نود و چهار و وفات كرد حضرت رضا عليه السّلام در طوس سنه دويست و دو، روز سه شنبه هيجدهم جمادى الاولى و من ملاقات كردم حضرت ابوالحسن ابو محمّد عليه السّلام را و پدرم مؤ ذن آن دو بزرگوار بود الخ (153)پس معلوم شد كه ايشان بيت جليلى بوده اند از شيعه قدّس اللّه ارواحهم .
مسلم بن كثير ازدىّ كوفى تابعى گويند از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بوده و در ركاب آن حضرت در بعضى حروب زخمى به پايش رسيده بود و خدمت سّيدالشهداء عليه السّلام از كوفه به كربلاء مشرف شده در روز عاشورا در حمله اولى شهيد شد و (نافع ) مولاى او بعد از نماز ظهر شهيد گرديد.
زهير بن سليم ازدىّ و اين بزرگوار از همان سعادتمندان است كه در شب عاشورا به اردوى همايونى حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام ملحق شدند.
عبداللّه و عبيداللّه پسران يزيد بن ثُبَيْط(154)عبدى بصرىّ.
ابو جعفر طبرى روايت كرده كه جماعتى از مردم شيعه بصره جمع شدند در منزل زنى از عبدالقيس كه نامش ماريه بنت منقذ و از شيعيان بود و منزلش مجمع شيعه بود و اين در اوقاتى بود كه عبيداللّه بن زياد به كوفه رفته بود و خبر به او رسيده بود از اقبال و توجّه امام حسين عليه السّلام به سمت عراق ، ابن زياد نيز راهها را گرفته و به عامل خود در بصره نوشته بود كه براى ديده بانها جائى درست كنند و ديده بان در آن قرار دهند و راهها را پاسبانان گذارند كه مبادا كسى ملحق به آن حضرت شود پس يزيد بن ثبيط كه از قبيله عبدالقيس و از آن جماعت شيعه بود كه در خانه آن زن مؤ منه جمع شده بودند، عزم كرد كه به آن حضرت ملحق شود، او را ده پسر بود، پس به پسران خود فرمود كه كدام از شماها با من خواهيد آمد؟ دو نفر از آن ده پسر مهيّاى مصاحبت او شدند، پس با آن جماعتى كه در خانه آن زن جمع بودند فرمود كه من قصد كرده ام ملحق شوم به امام حسين عليه السّلام و اينك بيرون خواهم شد. شيعيان گفتند كه مى ترسيم بر تو از اصحاب پسر زياد، فرمود: به خدا سوگند! هر گاه برسد شتران يا پاهاى ما به جادّه ، و راه ديگر سهل است بر من و وحشتى نيست بر من از اصحاب ابن زياد كه به طلب من بيايند؛ پس از بصره بيرون شد و از غير راه بيابان قفر و خالى سير كرد تا در ابطح به امام حسين عليه السّلام رسيد، فرود آمد و منزل و ماءواى خود را درست كرد، پس رفت به سوى رحل و منزل آن حضرت و چون خبر او به حضرت امام حسين عليه السّلام رسيد به ديدن او بيرون شد به منزل او كه تشريف برد، گفتند: به قصد شما به منزل شما رفت ، حضرت در منزل او نشست به انتظار او، از آن طرف آن مرد چون حضرت را در جايگاه خود نديد احوال پرسيد، گفتند به منزل تو تشريف بردند. يزيد برگشت به منزل خود، آن جناب را ديد نشسته . پس آيه مباركه را خواند .
(بِفَضْلِاللّهِوَبِرَحْمَتِهِفَبِذلِكَ فَلْيَفرَحوُا).(155)
پس سلام كرد به آن حضرت و نشست در خدمتش و خبر داد آن حضرت را كه براى چه از بصره به خدمتش آمده ، حضرت دعاى خير فرمود براى او پس با آن حضرت بود تا در كربلا شهيد شد با دو پسرش عبداللّه و عبيداللّه .(156)
بعضى از اهل سِيَر ذكر كرده اند كه وقتى يزيد از بصره حركت كرد عامر و مولاى او سالم و سيف بن مالك واَدْهم بن اُميّه نيز با او همراه بودند و ايشان نيز در كربلا شهيد شدند و در مرثيه يزيد و دو پسرانش ، پسرش عامر بن يزيد گفته :
شعر :
يا فَرْ وَ قُومي فَانْدُبي
خَيْرَ الْبَرِيَّةِ فِي الْقُبُورِ
وَ اَبْكى الشَّهيدَ بِعَبْرَةٍ
مِنْ فَيْضِ دَمْعٍ ذى دُروُرٍ
وَ ارْثِ الْحُسَيْنَ مَعَ التَّفَجُّعِ
وَالتَّأَوُّهِ وَالزَّفيرِ
قَتَلوُا الْحرامَ مِنَ الاَْئمَّةِ
فِي الحَرامِ مِنَ الشّهُوُرِ
وَابْكى يَزيدَ مُجَدَّلاً
وَ ابْنَيْهِ فى حَرِّ الهَجيرِ
مُتَرمِّلينَ دِمائُهُمْ
تَجْرى عَلى لَبَبِ النُّحُورِ
يا لَهْفَ نَفْسى لَم تَفُزْ
مَعَهُم بِجَنّاتٍ وَ حُورٍ
و نيز از اشخاصى كه در اوّل قتال شهيد شدند:
جَنْدَب بن حُجرِ كِندىّ خَوْلانىّ است كه از اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام به شمار رفته . وجَنادَةِبن كعب انصارى است كه از مكّه با اهل و عيال خود در خدمت امام حسين عليه السّلام بوده و پسرش : عمرو بن جنادة بعد از قتل پدر به امر مادرش به جهاد رفت و شهيد شد. و سالم بن عمرو. قاسم بن الحبيب الازدى . بكربن حىّ التيّمى . جُوَيْنِ بن مالك التيّمى . اُميّة بن سعد الطااّئى . عبداللّه بن بشر كه از مشاهير شجاعان بوده . بشر بن عمرو. حجّاج بن بدر بصرى حامل كتاب مسعود بن عمرو از بَصره به خدمت امام حسين عليه السّلام رسيد، و رفيقش . قَعْنَبِ بن عمرو نَمرىّ بصرىّ. عائذ بن مُجَمَّع بن عبداللّه عائذى ، (رضوان اللّه عليهم اجمعين ) و ده نفر از غلامان امام حسين عليه السّلام ، و دو نفر از غلامان اميرالمؤ منين عليه السّلام .
مؤ لّف گويد: كه اسامى بعضى از اين غلامان كه شهيد شده اند از اين قرار است :
اسلم بن عمرو و او پدرش تركى بود و خودش كاتب امام حسين عليه السّلام ؛ و ديگر:
قارب بن عبداللّه دئلى كه مادرش كنيز حضرت امام حسين عليه السّلام بوده ؛ و ديگر:
مُنْحِج بن سَهم غلام امام حسن عليه السّلام . با فرزندان امام حسن عليه السّلام به كربلا آمد و شهيد شد. سعد بن الحرث غلام اميرالمؤ منين عليه السّلام .
نصر بن ابى نيزر غلام آن حضرت نيز و اين نصر پدرش همان است كه در نخلستان اميرالمؤ منين عليه السّلام كار مى كرد. حرث بن نبهان غلام حمزه ، الى غير ذلك .
بالجمله ؛ چون در اين حمله جماعت بسيارى از اصحاب سيّد الشهداء عليه السّلام شهيد شدند شهادتشان در حضرت سيدالشهداء عليه السّلام تاءثير كرد پس در آن وقت جناب امام حسين عليه السّلام از روى تاءسف دست فرا برد و بر محاسن شريف خود نهاد و فرمود: شدّت كرد غضب خدا بر يهود هنگامى كه از براى خدا فرزند قرار دادند، و شدّت كرد خشم خدا بر نصارى هنگامى كه سه خدا قائل شدند، و شدت كرد غضب خدا بر مجوس وقتى كه به پرستش آفتاب و ماه پرداختند، و شديد است غضب خدا بر قومى كه متّفق الكلمه شدند بر ريختن خون فرزند پيغمبر خودشان ، به خدا سوگند! به هيچ گونه اين جماعت را اجابت نكنم از آنچه در دل دارند تا هنگامى كه خدا را ملاقات كنم و به خون خويش مخضّب باشم . (157)
مخفى و مستور نماند كه جماعتى از وجوه لشكر كوفه از دل رضا نمى دادند كه با جناب امام حسين عليه السّلام رزم آغازند و خود را مطرود دارَيْن سازند، از اين جهت كار مقاتلت به مماطلت مى رفت و امر مبارزت به مسامحت مى گذشت و در خلال اين حال اِرسال رُسل و تحرير مَكاتيب تقرير يافت و روز عاشورا نيز تا قريب به چاشتگاه كار بدينگونه مى رفت ، اين هنگام بر مردم پر ظاهر گشت كه فرزند پيغمبر لباس ذلّت در بر نخواهد كرد و عبيداللّه بن زياد بَغْضاى آن حضرت را دست بر نخواهد داشت ، لا جَرم از هر دو سوى رزم را تصميم عزم دادند.
اول كس از سپاه ابن سعد كه به ميدان مبارزت آمد يسار غلام زياد بن ابيه و سالم غلام ابن زياد بود كه با هم به ميدان آمدند، از ميان اصحاب امام حسين عليه السّلام عبداللّه بن عمير كلبى به مبارزت ايشان بيرون شد، گفتند: تو كيستى كه به ميدان ما آمده اى ؟ گفت : منم عبداللّه بن عمير. گفتند: ترا نشناسيم برگرد و زُهَير بن قين يا حَبيب بن مظاهر يا برير را به سوى ما بفرست ، و يسار مقدّم بر سالم بود، عبداللّه با او گفت كه اى پسر زانيه ! مگر اختيار ترا است كه هر كه بخواهى برگزينى ؟ اين بگفت و بر او حمله كرد و تيغ بر او راند و او را در افكند، سالم غلام ابن زياد چون اين را بديد تاخت تا يسار را يارى كند، اصحاب امام حسين عليه السّلام عبداللّه را بانگ زدند كه خويشتن را واپاى كه دشمن رسيد، عبداللّه چون مشغول مقتول خويش بود اصغاى اين مطلب نفرمود، لاجرم (سالم ) رسيد و تيغ بر عبداللّه فرود آورد عبداللّه دست چپ را به جاى سپر وقايه سر ساخت لاجرم انگشتانش از كف جدا شد و عبداللّه بدين زخم ننگريست و چون شير زخم خورده عنان برتافت و سالم را به زخم شمشير از قفاى يسار به دارالبوار فرستاد پس به اين اشعار رَجز خواند:
شعر :
اِنْ تُنكِرونى فَاَنَا اْبُن كلْبِ
حَسْبى بِبَيْتى فى عُلَيْمٍ(158)حَسْبى
اِنّىِ امْرَءٌ ذُوُمِرَّةٍ(159)وَ عَصْبٍ(160)
وَ لَسْتُ بِالْخَوّارِ (161) عِنْدَ النَّكْبِ
پس عمرو بن الحجّاج با جماعت خودازسپاه كوفه برميمنه لشكرامام حسين عليه السّلام حمله كرد، اصحاب امام چون ديدند زانو بر زمين نهادند و نيزه هاى خود را به سوى ايشان دراز كردند، خيل دشمن چون رسيدند از سنان ايشان بترسيدند و پشت دادند، پس اصحاب امام حسين عليه السّلام ايشان را تير باران نمودند بعضى در افتادند و جان دادند و گروهى بخستند و بجستند.
اين وقت مردى از قبيله بنى تميم كه او را عبداللّه بن حَوْزَه مى گفتند رو به لشكر امام حسين عليه السّلام آورد و مقابل آن حضرت ايستاد و گفت : يا حسين ! يا حسين ! آن حضرت فرمود چه مى خواهى ؟
قالَ: اَبْشِرْ بِالنّارِ فَقالَ: كَلاّ اِنّي اَقدَمُ عَلى رَبٍّ رَحيمٍ وَ شَفيعٍ مُطاعٍ
حضرت فرمود: اين كيست ؟ گفتند: ابن حَوزه تميمى است ، آن حضرت خداوند خويش را خواند و گفت : بارالها! او را به سوى آتش دوزخ بكش . در زمان ، اسب اِبن حَوزه آغاز چموشى نهاد و او را از پشت خود انداخت چنانكه پاى چپش در ركاب بند بود و پاى راستش واژگونه برفراز بود، مسلم بن عَوسَجَه جلدى كرد و پيش تاخت و پاى راستش را به شمشير از تن نحسش انداخت پس اسب او دويدن گرفت و سر او به هر سنگ و كلوخى و درختى مى كوبيد تا هلاك شد و حقّ تعالى روحش را به آتش دوزخ فرستاد، پس امر كارزار شدّت كرد و از جميع ، جماعتى كشته گشت .(162)
مبارزات حرّبن يزيد رياحى رحمه اللّه :
اين وقت حُر بن يزيد بر اصحاب عمر سعد چون شير غضبناك حمله كرد و به شعر عَنْتَرَه تمثل جست :
شعر :
مازِلْتُ اَرْمِيْهِمْ بِثُغْرَةِ(163)نَحْرِهِ
وَ لَبانِهِ حَتّى تَسَرْبَلَ بالدَّمِ
و هم رجز مى خواند و مى گفت :
شعر :
اِنّى اَنَا الْحُرُ وَ مَاْوَى الضَّيفِ
اَضْرِبُ في اَعْناقِكُمْ بِالسَّيْفِ
عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِاَرْض الْخَيْفِ (164)
اَضرِبُكُمْ وَ لا اَرى مِنْ حَيْفٍ
راوى گفت : ديدم اسب او را كه ضربت بر گوشها و حاجب او وارد شده بود و خون از او جارى بود حُصَين بن تميم رو كرد به يزيد بن سفيان و گفت : اى يزيد! اين همان حّر است كه تو آرزوى كشتن او را داشتى اينك به مبارزت او بشتاب . گفت : بلى و به سوى حرّ شتافت و گفت : اى حرّ ميل مبارزت دارى ؟ گفت : بلى ! پس با هم نبرد كردند. حُصين بن تميم گفت : به خدا قسم مثل آنكه جان يزيد در دست حرّ بود او را فرصت نداد تا به قتل رسانيد، پس پيوسته جنگ كرد تا آنكه عمرسعد امر كرد حصين بن تميم را با پانصد كماندار اصحاب حسين را تير باران كنند، پس لشكر عمر سعد ايشان را تير باران كردند زمانى نكشيد كه اسبهاى ايشان هلاك شدند و سواران پياده گشتند. اَبو مِخنف از ايوب بن مشرح حيوانى نقل كرده كه گفت : واللّه ! من پى كردم اسب حرّ را و تيرى بر شكم اسب او زدم كه به لرزه و اضطراب در آمد آنگاه به سر در آمد.
مؤ لف گويد: كه گويا حسّان بن ثابت در اين مقام گفته :
شعر :
وَ يَقوُلُ لِلطَّرْفِ(165) اِصْطَبِرْلِشَبَاء(166)الْقَنا
فَهَدَمْتُ رُكْنَ الْمجْدِ اِنْ لَمْ تُعْقَرِ
و چه قدر شايسته است در اين مقام نقل اين حديث حضرت صادق عليه السّلام :
قالَ:(اَلْحُرُّ، حُرٌّ عَلى جَميع اَحْوالِهِ اِنْ نابَتْهُ نائِبَةٌ صَبَرَ لَها وَاِنْ تَداكَتْ عَلَيْهَا الْمَصائبُ لَمْ تَكْسِرْهُ و اِنْ اُسِرَ وَقُهِرَ وَ اسْتَبْدَلَ بِالْيُسْرِ عُسْرًا).
راوى گفت : پس حرّ از روى اسب مانند شير جستن كرد و شمشير برّانى در دستش بود و مى گفت :
شعر :
اِنْ تَعْقِرُوابى (167) فَاَنَا ابْنُ الْحُرِّ
اَشْجَعُ مِنْ ذى لِبَدٍ هِزَبْرِ
پس نديدم احدى را هرگز مانند او سر از تن جدا كند و لشكر هلاك كند، اهل سِيرَ و تاريخ گفتنداند كه حرّ و زهير با هم قرار داده بودند كه بر لشكر حمله كنند و مقاتله شديد و كارزار سختى نمايند و هر كدام گرفتار شدند ديگرى حمله كند و او را خلاص نمايد و بدين گونه يك ساعتى نبرد كردند و حرّ رَجز مى خواند و مى گفت :
شعر :
الَيْتُ لا اُقْتَلُ حَتّى اَقْتُلا
وَلَنْ اَصابَ الْيَوْمَ اِلاّ مُقْبِلاً
اَضْرِبُهُمْ بِالسَّيفِ ضَرْبًا مِقْصَلاً(168)
لا نا كِلاً مِنْهُمْ (169)وَ لا مُهَلَّلاً
و در دست حرّ شمشيرى بود كه مرگ از دم او لايح بود و گويا ابن معتزّ در حقّ او گفته بود:
شعر :
وَلى صارِمٌ فيهِ الْمَنايا كَوامِنٌ
فما يُنْتَضى اِلاّ لِسَفْكِ دِماءٍ
تَرى فَوْقَ مِنْبَتِهِ الْفِرِنْدَ كَاَنَّهُ
بَقِيَّةَ غَيمٍ رَقَّ دوُنَ سَماءٍ
پس جماعتى از لشكر عمر سعد بر او حمله آوردند و شهيدش نمودند.
بعضى گفته اند كه امام حسين عليه السّلام به نزد او آمد و هنوز خون از او جستن داشت ، پس فرمود: به به اى حُرّ! تو حُرّى همچنانكه نام گذاشته شدى به آن ، حُرّى در دنيا وآخرت پس خواند آن حضرت :
شعر :
لَنِعْمَ الْحُرُّ حُرُّبَنى رَياحِ
وَنِعْمَ الْحُرُّ عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّماحِ
وَنِعْمَ الْحُرُّ اِذْ نادى حُسَيْنًا
فَجادَ بِنَفْسِهِ عِنْد الصَّباحِ