فصل دوّم : در بيان فضائل و مناقب و مكارم اخلاق آن حضرت عليه السّلام
از(اربعين مؤ ذّن ) و (تاريخ خطيب ) و غيره نقل شده كه جابر روايت كرده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: خداوند تبارك و تعالى فرزندان هر پيغمبرى را از صُلبْ او آورد وفرزندان مرا از صلب من و از صلب علىّ بن ابى طالب عليه السّلام آفريد، به درستى كه فرزندان هر مادرى را نسبت به سوى پدر دهند مگر اولاد فاطمه كه من پدر ايشانم . مؤ لف گويد: از اين قبيل احاديث بسيار است كه دلالت دارد بر آنكه حسنين عليهماالسّلام دو فرزند پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشند و اميرالمؤ منين عليه السّلام در جنگ صفّين هنگامى كه حضرت حسن عليه السّلام سرعت كرد از براى جنگ بامعاويه ، فرمود: باز داريد حسن را و مگذاريد كه به سوى جنگ رود؛ چه من دريغ دارم و بيمناكم كه حسن و حسين كشته شوند و نسل رسول خدا منقطع گردد.
ابن ابى الحديد گفته : اگر گويند كه حسن و حسين پسران پيغمبرند، گويم هستند؛ چه خداوند كه در آيه مباهله فرمايد:(اَبْاَّءناَّ)(12) جز حسن و حسين را نخواسته ، و خداوند عيسى را از ذرّيت ابراهيم شمرده اهل لغت خلافى ندارند كه فرزندان دختر ازنسل پدر دخترند، و اگر كسى گويد كه خداوند فرموده است : (ما كانَ محمّدٌ اَبا اَحَدٍ مِنْ رِجالكُمْ)(13) يعنى نيست محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما؛ در جواب گوئيم كه محمّد را پدر ابراهيم ابن ماريه دانى يا ندانى ؟ به هر چه جواب دهد جواب من در حقّ حسن و حسين همان است . همانا اين آيه مباركه در حّق زيد بن حارثه وارد شد؛ چه او را به سنّت جاهليّت فرزند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى شمردند و خداوند در بطلان عقيدت ايشان اين آيه فرستاد كه محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم پدر هيچ يك از مردان شما نيست لكن نه آن است كه پدر فرزندان خود حسنين و ابراهيم نباشد.(14) در جمله اى از كتب عامّه روايت شده كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم دست حسنين را گرفت و فرمود - در حالى كه اصحابش جمع بودند - :
اى قوم ! آن كس كه مرا دوست دارد و ايشان را و پدر و مادر ايشان را دوست دارد، در قيامت با من در بهشت خواهد بود.(15) و بعضى اين حديث را نظم كرده اند:
شعر :
اَخَذَ النَّبِىُّ يَدَ الْحُسَيْنِ وَصِنْوِهِ
يَوْماً وَ قالَ وَ صَحْبُهُ فى مَجْمَعً
مَنْ وَدَّني يا قَومِ اَوْ هذيْن اَو
اَبَوَيْهما فَالْخُلْدُ مَسْكَنُهُ مَعي (16)
و روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم حسنين را بر پشت مبارك سوار كرد حسن را بر اَضلاع راست و حسين را بر اَضلاع چپ و رختى برفت و فرمود:بهترين شترها،شتر شما است و بهترين سوارها، شمائيد و پدر شما فاضلتر از شما است .(17)
ابن شهر آشوب روايت كرده كه مردى در زمان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم گناهى كرد و از بيم پنهان شد تا هنگامى كه حسنين را تنها يافت ، پس ايشان را بر گرفت و بر دوش خود سوار كرد و به نزد حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد: يا رسول اللّه !اِنّى مُسْتَجيرٌ باللّه وَ بِهِما؛ يعنى من پناه آورده ام به خدا و به اين دو فرزندان تو از آن گناه كه كرده ام ، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم چنان بخنديد كه دست به دهان مبارك گذاشت و فرمود بر او كه آزادى و حسنين را فرمود كه شفاعت شما را قبول كردم در حقّ او، پس اين آيه نازل شد (وَ لَوْ اَنَّهُمْ اِذْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ(18)...).(19)
و نيز ابن شهر آشوب از سلمان فارسى روايت كرده كه حضرت حسين عليه السّلام بر ران رسول خداى صلى اللّه عليه و آله و سلّم جاى داشت پيغمبر او را مى بوسيد و مى فرمود:تو سيّد پسر سيّد و پدر ساداتى و امام و پسر امام و پدر امامانى وحجّت پسر حجّت و پدر حجّتهاى خدائى ، از صُلب تو نُه تن امام پديد آيند و نُهم ايشان قائم آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلم است .(20)
و شيخ طوسى به سند صحيح روايت كرده است كه حضرت امام حسين عليه السّلام دير به سخن آمد روزى حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آن حضرت رابه مسجد برد در پهلوى خويش بازداشت و تكبير نماز گفت ، امام حسين عليه السّلام خواست موافقت نمايد درست نگفت ، حضرت از براى او بار ديگر تكبير گفت و او نتوانست ، باز حضرت مكرّر كرد تا آنكه در مرتبه هفتم درست گفت به اين سبب هفت تكبير در افتتاح نماز سنّت شد.(21)
وابن شهر آشوب روايت كرده است كه روزى جبرئيل به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد به صورت دحيه كلبى و نزد آن حضرت نشسته بود كه ناگاه حسنين عليهماالسّلام داخل شدند و چون جبرئيل را گمان دحيه مى كردند به نزديك او آمدند و از او هديّه مى طلبيدند، جبرئيل دستى به سوى آسمان بلند كرد سيبى و بهى و انارى براى ايشان فرود آورد و به ايشان داد. چون آن ميوه ها را ديدند شاد گرديدند و نزديك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بردند حضرت از ايشان گرفت و بوئيد و به ايشان ردّ كرد.
و فرمود كه به نزد پدر و مادر خويش ببريد و اگر اوّل به نزد پدر خود ببريد بهتر است پس آنچه آن حضرت فرموده بود به عمل آوردند و در نزد پدر و مادر خويش ماندند تا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نزد ايشان رفت و همگى از آن ميوه ها تناول كردند و هر چه مى خوردند به حال اوّل برمى گشت و چيزى ازآن كم نمى شد و آن ميوه ها به حال خود بود تاهنگامى كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم از دنيا رفت و باز آنها نزد اهل بيت بود و تغييرى در آنهابه هم نرسيد تا آنكه حضرت فاطمه عليهاالسّلام رحلت فرمود پس انار بر طرف شد وچون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام شهيد شد بِهْ برطرف شد و سيب ماند، آن سيب را حضرت امام حسن عليه السّلام داشت تاآنكه به زهر شهيد شد و آسيبى به آن نرسيد، بعد از آن نزد امام حسين عليه السّلام بود.
حضرت امام زين العابدين عليه السّلام فرمود: وقتى كه پدرم در صحراى كربلا محصور اهل جور و جفابود آن سيب را در دست داشت و هر گاه كه تشنگى بر او غالب مى شد آن را مى بوئيد تا تشنگى آن حضرت تخفيف مى يافت چون تشنگى بسيار بر آن حضرت غالب شد و دست ازحيات خود برداشت دندان بر آن سيب فرو برد چون شهيد شد هر چند آن سيب را طلب كردند نيافتند، پس آن حضرت فرمود كه من بوى آن سيب را از مرقد مطّهر پدرم مى شنوم هنگامى كه به زيارت او مى روم وهر كه از شيعيان مخلص ما در وقت سحر به زيارت آن مرقد معطّر برود بوى سيب راازآن ضريح منور مى شنود.(22)
و از (امالى ) مفيد نيشابورى مروى است كه حضرت امام رضا عليه السّلام فرمود: برهنه مانده بودند امام حضرت امام حسن وامام حسين عليهماالسّلام ونزديك عيد بود پس حسنين عليهماالسّلام به مادر خويش فاطمه عليهاالسّلام گفتند: اى مادر! كودكان مدينه به جهت عيد خود را آرايش و زينت كرده اند پس چراتو مارا به لباس آرايش نمى كنى وحال آنكه ما برهنه ايم چنانكه مى بينى ؟ حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود: اى نورديدگان من ! همانا جامه هاى شمانزد خيّاط است هر گاه دوخت و آورد آرايش مى كنم شما را به آن در روز عيد و مى خواست به اين سخن خوشدل كند ايشان را،
پس شب عيد شد ديگر باره اعاده كردند كلام پيش را،گفتند امشب شب عيد است پس چه شد جامه هاى ما؟ حضرت فاطمه گريست از حال ترحّم بر كودكان و فرمود: اى نورديدگان ! خوشدل باشيد هر گاه خيّاط آورد جامه هارا زينت مى كنم شما را به آن ان شاءاللّه ،پس چون پاسى از شب گذشب ناگاه كوبيد دَرِخانه را كوبنده اى ، فاطمه عليهاالسّلام فرمود: كيست ؟ صدائى بلند شد كه اى دختر پيغمبر خدا!بگشا در را كه من خيّاط مى باشم جامه هاى حسنين عليهماالسّلام را آورده ام ، حضرت فاطمه عليهاالسّلام فرمود چون در را گشودم مردى ديدم با هيبت تمام و بوى خوشى پس دستار بسته اى به من داد و برفت . پس فاطمه عليهاالسّلام به خانه آمد گشود آن دستار را ديد در وى بود دو پيراهن و دو ذراعه و دو زير جامه و دو رداء و دو عمامه و دو كفش ، حضرت فاطمه عليهاالسّلام بسى شاد و مسرور شد،
پس حسنين عليهماالسّلام را بيدار كرد و جامه ها را به ايشان پوشانيد، پس چون روز عيد شد پيغمر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بر ايشان وارد شد و حسنين را بدان زينت ديد ايشان را ببوسيد و مبارك باد گفت و بر دوش خويش حسنين را برداشت و به سوى مادرشان برد، فرمود: اى فاطمه ! آن خيّاطى كه جامه ها را آورد شناختى ؟ عرضه داشت نه به خدا سوگند نشناختم او را و نمى دانستم كه من جامه نزد خيّاط داشته باشم خدا و رسول داناترند به اين مطلب ، فرمود: اى فاطمه ! آن خيّاط نبود بلكه او رِضْوان خازِن جنّت بوده و جامه ها از حلل بهشت بوده ، خبر داد مرا جبرئيل ازنزد پرودگار جهانيان .(23)
و قريب به اين حديث است خبرى كه در(منتخب ) روايت شده كه روز عيد حسنين عليهماالسّلام به حضور مبارك رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمدند و لباس نو خواستند جبرئيل جامه هاى دوخته سفيد براى ايشان آورد و حسنين عليهماالسّلام خواهش لباس رنگين نمودند.رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم طشت طلبيد و حضرت جبرئيل آب ريخت حضرت مجتبى عليه السّلام خواهش رنگ سبز نمود و حضرت سيّد الشّهداء خواهش رنگ سرخ نمود و جبرئيل گريه كرد و اخبار داد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم رابه شهادت آن دو سبط واينكه حسن عليه السّلام آغشته به زهر شهيد مى شود وبدن مباركش سبز شود و حضرت امام حسين عليه السّلام آغشته به خون شهيد شود.(24)
عيّاشى و غير او روايت كرده اند كه روزى امام حسين عليه السّلام به جمعى از مساكين گذشت كه عباهاى خود را افكنده بودند ونان خشكى در پيش داشتند ومى خوردند چون حضرت را ديدند او را دعوت كردند، حضرت ازاسب خويش فرودآمدو فرمود: خداوند مّتكبران را دوست نمى دارد ونزد ايشان نشست وباايشان تناول فرمود، پس به ايشان فرمود كه من چون دعوت شمارا اجابت كردم شما نيز اجابت من كنيد و ايشان را به خانه برد و به جاريه خويش فرمود كه هر چه براى مهمانان عزيز ذخيره كرده اى حاضر ساز وايشان را ضيافت كرد وانعامات و نوازش كرده وروانه فرمود.(25)
و از جود و سخاى آن حضرت روايت شده كه مرد عربى به مدينه آمد و پرسيد كه كريمترين مردم كيست ؟ گفتند حسين بن على عليه السّلام ،پس به جستجوى آن حضرت شد تاداخل مسجد شد ديد كه آن حضرت در نماز ايستاده پس شعرى (26) چند در مدح و سخاوت آن حضرت خواند. چون حضرت ازنماز فارغ شد فرمود كه اى قنبر آيا از مال حجاز چيزى به جاى مانده است ؟ عرض كرد:بلى چهارهزاردينار، فرمود حاضر كن كه مردى كه اَحَقّ است از ما به تصّرف در آن حاضر گشته ، پس به خانه رفت و رداى خود را كه از بُرد بود از تن بيرون كرد و آن دنانير را در بُرد پيچيد و پشت در ايستاد واز شرم روى اعرابى از قلّت زر از شكاف در دست خود را بيرون كرد و آن زرها را به اعرابى عطا فرمود و شعرى (27) چند در عذرخواهى از اعرابى خواند، اعرابى آن زرها را بگرفت و سخت بگريست ، حضرت فرمود: اى اعرابى ! گويا كم شمردى عطاى ما را كه مى گريى ،عرض كرد: بر اين مى گريم كه دست با اين جود و سخا چگونه در ميان خاك خواهد شد!
و مثل اين حكايت را از حضرت حسن عليه السّلام نيز روايت كرده اند.
مؤ لف گويد: كه بسيارى از فضائل است كه گاهى از امام حسن عليه السّلام روايت مى شود وگاهى از امام حسين عليه السّلام و اين ناشى از شباهت آن دو بزرگوار است در نام كه اگر ضبط نشود تصحيف و اشتباه مى شود.
و در بعضى از كتب منقول است از عصام بن المصطلق شامى كه گفت : داخل شدم در مدينه معظّمه پس چون ديدم حسين بن على عليهماالسّلام را پس تعّجب آورد مرا، روش نيكو ومنظر پاكيزه او، پس حسد مرا واداشت كه ظاهر كنم آن بغض و عداوتى را كه در سينه داشتم از پدراو، پس نزديك او شدم و گفتم توئى پسر ابو تراب ؟.
(مؤ لّف گويد:كه اهل شام از اميرالمؤ منين عليه السّلام به ابو تراب تعبير مى كردند وگمان مى كردند كه تنقيص آن جناب مى كنندبه اين لفظ و حال آنكه هر وقت ابو تراب مى گفتند گويا حُلى و حلل به آن حضرت مى پوشانيدند...).
بالجمله ؛ عصام گفت :گفتم به امام حسين عليه السّلام توئى پسر ابوتراب ؟فرمود:بلى .
قال فَبالَغْتُ فى شَتْمِهِ وَ شَتْم اَبيِه ؛ يعنى هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت گفتم .
فَنَظَرَ اِلَىَّ نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤُفٍ؛ پس نظرى از روى عطوفت و مهربانى بر من كرد و فرمود:
(اَعُوذُباِللّهِ مِنَ الشَيطانِ الَّرجيم بِسْمِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ خُذِ الْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ الا يات اليه قوله ثُمَّ لا يُقْصِرُونَ).(28)
و اين آيات اشارت است به مكارم اخلاق كه حقّ تعالى پيغمرش را به آن تاءديب فرموده از جمله آنكه به ميسور از اخلاق مردم اكتفا كند و متوقّع زيادتر نباشد و بد را به بدى مكافات ندهد و از نادانان رو بگرداند و در مقام وسوسه شيطان پناه به خدا گيرد. ثُمَّ قالَ:خَفِّضْ عَلَيْكَ اِسْتَغْفِرِ اللّهَ لي وَلَكَ.
پس فرمود به من ، آهسته كن و سبك و آسان كن كار را بر خود ،طلب آمرزش كن از خدا براى من و براى خودت ، همانا اگر طلب يارى كنى از ما تو را يارى كنم و اگر عطا طلب كنى ترا عطا كنم و اگر طلب ارشاد كنى تو را ارشاد كنم . عصام گفت : من از گفته و تقصير خود پشيمان شدم و آن حضرت به فراست يافت پشيمانى مرا فرمود:
(لا تَثْريبَ عَلَيْكُم الْيَوْمَ يَغْفِرُاللّهُ لَكُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ).(29)
واين آيه شريفه از زبان حضرت يوسف پيغمبر است به برادران خود كه در مقام عفو از آنها فرمود كه عتاب و ملامتى نيست بر شما، بيامرزد خداوند شماها را و اوست ارحم الرّاحمين .
پس آن جناب فرمود به من كه از اهل شامى تو؟ گفتم : بلى . فرمود: شِنْشِنَة اِعْرِفُها مِنْ اَخْزَمٍ و اين مثلى است كه حضرت به آن تمثل جُست : حاصل اينكه اين دشنام و ناسزا گفتن به ما، عادت و خوئيست در اهل شام كه معاويه در ميان آنهاسنّت كرده پس فرمود: حيّانآ اللّه وَ ايّاكَ هر حاجتى كه دارى به نحو انبساط و گشاده روئى حاجت خود را از ما بخواه كه مى يابى مرا در نزد افضل ظّن خود به من ان شاءاللّه تعالى .
عصام گفت : از اين اخلاق شريفه آن حضرت در مقابل آن جسارتها و دشنامها كه از من سر زد و چنان زمين بر من تنگ شد كه دوست داشتم به زمين فرو بروم ، لا جرم از نزد آن حضرت آهسته بيرون شدم در حالى كه پناه به مردم مى بردم به نحوى كه آن جناب ملتفت من نشود لكن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصى دوست تر از آن حضرت و از پدرش .
از(مقتل خوارزمى ) و (جامع الا خبار)روايت شده است كه مردى اعرابى به خدمت امام حسين عليه السّلام آمد و گفت : يا بن رسول اللّه ! ضامن شده ام اداى ديت كامله را و اداى آن را قادر نيستم لا جرم با خود گفتم كه بايد سئوال كرد از كريم ترين مردم و كسى كريمتر از اهل بيت رسالت عليهماالسّلام گمان ندارم . حضرت فرمود:يااَخا العرب ! من سه مساءله از تو مى پرسم اگر يكى را جواب گفتى ثلث آن مال را به تو عطا مى كنم و اگر دو سئوال را جواب دادى دو ثُلث مال خواهى گرفت و اگر هر سه را جواب گفتى تمام آن مال را عطا خواهم كرد، اعرابى گفت :يابن رسول اللّه ! چگونه روا باشد كه مثل تو كسى كه از اهل علم و شرفى از اين فدوى كه يك عرب بدوى بيش نيستم سؤ ال كند؟ حضرت فرمود كه از جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شنيدم كه فرمود: الْمعروُف بِقَدْرِ الْمعرِفَةَ؛
باب معروف و موهبت به اندازه معرفت به روى مردم گشاده بايد داشت ، اعرابى عرض كرد: هر چه خواهى سئوال كن اگر دانم جواب مى گويم و اگر نه از حضرت شما فرا مى گيرم و لا قُوَّة اِلاّ باِللّهِ.
حضرت فرمود: كه افضل اعمال چيست ؟ گفت : ايمان به خداوند تعالى .
فرمود:چه چيز مردم را از مهالك نجات مى دهد؟ عرض كرد: توكّل و اعتماد بر حقّ تعالى . زينت آدمى در چه چيز است ؟ اعرابى گفت : علمى كه به آن عمل باشد. فرمود كه اگر بدين شرف دست نيابد؟ عرض كرد:مالى كه با مروّت و جوانمردى باشد.
فرمود كه اگر اين را نداشته باشد؟ گفت : فقر و پريشانى كه با آن صبر و شكيبائى باشد.
فرمود:اگر اين را نداشته باشد؟ اعرابى گفت كه صاعقه اى از آسمان فرود بيايد و او را بسوزاند كه او اهليّت غير اين ندارد.
پس حضرت خنديد و كيسه اى كه هزار دينار زر سرخ داشت نزد او افكند وانگشترى عطا كرد او را، كه نگين آن دويست درهم قيمت داشت و فرمود كه به اين زرها ذمّه خود را برى كن و اين خاتم را در نفقه خود صرف كن .اعرابى آن زرها را برداشت و اين آيه مباركه را تلاوت كرد: (اَللّهُ اَعُلَمُ حُيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه (30)).(31)
و ابن شهر آشوب روايت كرده كه چون امام حسين عليه السّلام شهيد شد بر پشت مبارك آن حضرت پينه ها ديدند از حضرت امام زين العابدين عليه السّلام پرسيدند كه اين چه اثرى است ؟ فرمود: از بس كه انبانهاى طعام و ديگر اشياء چندان بر پشت مبارك كشيد و به خانه زنهاى بيوه و كودكان يتيم و فقراء و مساكين رسانيد اين پينه ها پديد گشت .(32) و از زهد و عبادت آن حضرت روايت شده است كه بيست و پنج حجّ پياده به جاى آورد و شتران و محملها از عقب او مى كشيدند و روزى به آن حضرت گفتند كه چه بسيار از پروردگار خود ترسانى ؟ فرمود كه از عذاب قيامت ايمن نيست مگر آنكه در دنيا از خدا بترسد.(33)
و ابن عبدربّه در كتاب (عقد الفريد) روايت كرده است كه خدمت على بن الحسين عليه السّلام عرض شد كه چرا كم است اولاد پدر بزرگوار شما؟ فرمود: تعجّب است كه چگونه مثل من اولادى از براى او باشد؛ چه آنكه پدرم در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى كرد پس چه زمان فرصت مى كرد كه نزد زنها برود!؟(34)
و سيّد شريف زاهد ابو عبداللّه محمّد بن على بن الحسن ابن عبد الّرحمن علوى حسينى در كتاب (تغازى ) روايت كرده از ابوحازم اعرج كه گفت : حضرت امام حسن عليه السّلام تعظيم مى كرد امام حسين عليه السّلام را چنانكه گويا آن حضرت بزرگتر است از امام حسن عليه السّلام .
و از ابن عبّاس روايت كرده كه گفت : سبب آن را پرسيدم از امام حسن عليه السّلام ؟ فرمود كه از امام حسين عليه السّلام هيبت مى برم مانند هيبت اميرالمؤ منين عليه السّلام ، و ابن عبّاس گفته كه امام حسن عليه السّلام با ما در مجلس نشسته بود هرگاه كه امام حسين عليه السّلام مى آمد در آن مجلس حالش را تغيير مى داد به جهت احترام امام حسين عليه السّلام .
و به تحقيق بود حسين بن على عليه السّلام زاهد در دنيا در زمان كودكى و صِغَر سنّ و ابتداء امرش و استقبال جوانيش ، مى خورد با اميرالمؤ منين عليه السّلام از قوت مخصوص او، و شركت و همراهى مى كرد با آن حضرت در ضيق و تنگى و صبر آن حضرت و نمازش نزديك به نماز آن حضرت بود و خداوند قرار داده بود امام حسن وامام حسين عليهماالسّلام را قُدوه و مقتداى امّت ، لكن فرق گذاشته بود ما بين اراده آنها تا اقتدا كنند مردم به آن دو بزرگوار، پس اگر هر دو به يك نحو و يك روش بودند مردم در ضيق واقع مى شدند.
روايت شده از مسروق كه گفت : وارد شدم روز عرفه بر حسين بن على عليه السّلام و قدح هاى سويق مقابل آن حضرت و اصحابش گذاشته شده بود و قرآنها در كنار ايشان بود يعنى روزه بودند و مشغول خواندن قرآن بودند، و منتظر افطار بودند كه به آن سويق افطار نمايند پس مساءله اى چند از آن حضرت پرسيدم جواب فرمود، آنگاه از خدمتش بيرون شدم ؛ پس از آن خدمت امام حسن عليه السّلام رفتم ديدم مردم خدمت آن جناب مى رسند و خوانهاى طعام موجود و بر آنها طعام مهيّا است و مردم از آنها مى خورند و با خود مى برند، من چون چنين ديدم متغيّر شدم حضرت مرا ديد كه حالم تغيير كرده پرسيد: اى مسروق چرا طعام نمى خورى ؟ گفتم : اى آقاى من ! من روزه دارم و چيزى را متذكّر شدم ، فرمود: بگو آنچه در نظرت آمده ، گفتم : پناه مى برم به خدا از آنكه شما يعنى تو و برادرت اختلاف پيدا كنيد، داخل شدم بر حسين عليه السّلام ديدم روزه است و منتظر افطار است و خدمت شما رسيدم شما رابه اين حال مى بينم ! حضرت چون اين را شنيد مرا به سينه چسبانيد فرمود: يابن الا شرس ! ندانستى كه خداوند تعالى ما را دو مقتداى امّت قرار داد، مرا قرار داد مقتداى افطار كنندگان از شما، و برادرم را مقتداى روزه داران شما تا در وسعت بوده باشيد.
و روايت شده كه حضرت امام حسين عليه السّلام در صورت و سيرت شبيه ترين مردم بود به حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم و در شبهاى تار نور از جبين مبين و پائين گردن آن حضرت ساطع بود و مردم آن حضرت را به آن نور مى شناختند.(35)
و در مناقب ابن شهر آشوب و ديگر كتب روايت شده كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام حسنين عليهماالسّلام را به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و عرض كرد: يا رسول اللّه اين دو فرزند را عطائى و ميراثى بذل فرما، فرمود: هيبت و سيادت خود را به حسن گذاشتم و شجاعت وجود خود را به حسين عطا كردم ، عرض كرد راضى شدم .(36)
و به روايتى فرمود حسن را هيبت و حلم دادم و حسين را جود و رحمت .
و ابن طاوس از حذيفه روايت كرده است كه گفت : شنيدم از حضرت حسين عليه السّلام در زمان حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حالتى كه امام حسين عليه السّلام كودك بود كه مى فرمود: به خدا سوگند! جمع خواهند شد براى ريختن خون من طاغيان بنى امّيه و سر كرده ايشان عمربن سعد خواهد بود، گفتم كه حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، ترا به اين مطلب خبر داده است ؟ فرمود كه نه ، پس من رفتم به خدمت حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم و سخن آن حضرت را نقل كردم ، حضرت فرمود كه علم او علم من است .
وابن شهر آشوب از حضرت على بن الحسين عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: در خدمت پدرم به جانب عراق بيرون شديم و در هيچ منزلى فرود نيامد و از آنجا كوچ نكرد مگر اينكه ياد مى كرد يحيى بن زكّريا عليهماالسّلام را و روزى فرمود كه خوارى و پستى دنيا است كه سر يحيى را براى زن زانيه از زنا كاران بنى اسرائيل به هديّه فرستادند.(37)
و در احاديث معتبره از طريق خاصّه و عامّه روايت شده است كه بسيار بود كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام در خواب بود و حضرت امام حسين عليه السّلام در گهواره مى گريست و جبرئيل گهواره آن حضرت را مى جنبانيد و با او سخن مى گفت و او را ساكت مى گردانيد، چون فاطمه عليهاالسّلام بيدار مى شد مى ديد كه گهواره حسين عليه السّلام مى جنبد و كسى با او سخن مى گويد و لكن شخصى نمايان نيست چون از حضرت رسالت مى پرسيد مى فرمود: اوجبرئيل است .(38)