شرح حال عبداللّه بن جعفر طيّار
سـيـزدهـم : عـبـداللّه بـن جـعـفـر الطـّيـّار، در (مـجـالس ) اسـت كـه او اوّل مولودى است از اهل اسلام كه در ارض حبشه متولد شده و بعد از هجرت نبوى صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم در خـدمـت پـدر خـود به مدينه آمدند و به شرف ملازمت حضرت پيغمبر صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم فائز شدند از عبداللّه بن جعفر مروى است كه گفت :
من ياد دارم كه چون خبر فوت پدرم جعفر به مدينه رسيد حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سـلّم بـه خـانـه ما آمدند و تعزيت پدرم رسانيد و دست مبارك بر سر من و سر برادر من فـرود آوردو بـوسـه بـر روى مـا زد و اشـك از چـشمش روان شد به حيثيتى كه بر محاسن مـبـاركـش مـتقاطر مى شد و مى فرمود كه جعفر به بهترين ثوابى رسيد اكنون خليفه وى تو باش در ذُريّه وى به بهترين خلافتى و بعد از سه روز باز به خانه ما آمد و همگى را بـنـواخـت و دلدارى نـمود و از لباس تعزيه بيرون آورده در حق ما دعا كرد و به مادر ما اَسـمـاء بـنـت عُمَيْس فرمود كه غم مخور من ولىّ ايشانم در دنيا و آخرت . عبداللّه به غايت كـريـم و ظريف و حليم و عفيف بود، سخاى او به مرتبه اى بود كه او را (بحر جود) مى گفتند.
آورده انـد كـه بـعـضى او را در كثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت : مدّتى است كه مـردم را مـعتاد به اِنعام خود ساخته ام از آن مى انديشم كه اگر انعام خود را از ايشان قطع نمايم خداى تعالى نيز عطاى خود را از من قطع نمايد انتهى .(203)
ابـن شـهـر آشـوب روايـت كـرده اسـت كـه روزى حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به عبداللّه بن جعفر گذشت و او در كودكى بازى مى كـرد و خـانـه از گـل مـى سـاخـت حـضـرت فـرمـود كـه چه مى كنى اين را؟ گفت : مى خواهم بفروشم . فرمود كه قيمتش را چه مى كنى ؟ گفت كه رُطب مى خرم و مى خورم . حضرت دعا كـرد كـه خـداونـدا در دستش بركت بگذار و سودايش را سودمند گردان . پس چنان شد به بـركـت دعـاى آن حـضـرت كـه هـيـچ چـيـز نـخـريـد كـه در آن سـودى نـكـنـد و آن قـدر مـال بـه هـم رسـانـيـد كـه بـه جـود و بـخـشـش او مـثـل مـى زنـنـد و اهل مدينه كه قرض مى كردند وعده مى دادند كه چون وقت عطاى عبداللّه بن جعفر شود دَيْن خود را ادا مى كنيم (204) و روايت شده كه او را ملامت مى كردند در كثرت بخشش و جودش .
عبداللّه گفت :
شعر :
لَسْتُ اَخْشى قِلَّةَ الْعَدَمِ
ما اتَّقَيْتُ اللّهَ في كَرَمي
كُلَّما اَنفَقْتُ يُخْلِفُهُ
لِىَ رَبُّ واسِعُّ النِّعَمِ(205)
فـقـيـر گـويـد:حـكـايـاتـى كـه از جـود و سـخـاى او نـقـل شـده زيـاده از آن است كه نقل شود، چنين به خاطر دارم كه در (مروج الذّهب ) ديدم كه چون اموال عبداللّه بن جعفر تمام گشت روز جمعه در مسجد جامع از خدا طلب مرگ كرد و گفت : خـدايـا! تـو مـرا عـادتـى دادى بـه جـود و سـخـاو مـن عـادت دادم مـردم را بـه بـذل و عـطـا، پس اگر مال دنيا را از من قطع خواهى فرمود، مرا در دنيا باقى نگذار؛ پس آن هفته نگذشت كه از دنيابگذشت .
و در (عمدة الطالب ) است كه عبداللّه بن جعفر در سنه هشتاد هجرى در مدينه وفات كرد، ابـان بـن عـثـمان بن عفّان بر وى نماز گزاشت و در بقيع مدفون شد و قولى است كه در اَبـواء وفـات كـرد سـنـه نود و سليمان بن عبدالملك مروان بر او نماز گزاشت و در آنجا دفـن شـد و عـبداللّه را بيست پسر و به قولى بيست و چهار پسر بوده از جمله معاوية بن عـبـداللّه بـن جـعـفـر اسـت كـه وصـىّ پـدرش عبداللّه بوده و او را عبداللّه (معاويه ) نام گـذاشـت بـه خـواهـش معاويه ؛ و او پدر عبداللّه بن معاويه است كه در ايّام (مروان حِمار) سـنـه صد و بيست و پنج خروج كرد و مردم را به بيعت خود خواند مردم با او بيعت كردند پس مالك جبل شد پس بود تا سنه صدو بيست و نه ابومسلم مروزى او را به حيله گرفت و در هرات او را حبس كرد پيوسته در مَحْبَس بود تا سنه صدو هشتاد و سه وفات كرد، قـبرش در هرات است زيارت كرده مى شود. صاحب عمده گفته كه من ديدم قبر او را در سنه هفتصد و هفتاد شش .(206)
و ديـگـر از اولاد عـبـداللّه بـن جـعـفر، اسحاق عريضى است و او پدر قاسم امير يمن است و قـاسـم مـردى جـليل بوده ، مادرش امّ حكيم دختر جناب قاسم بن محمّد بن ابى بكر است پس قاسم بن اسحاق با حضرت صادق عليه السّلام پسر خاله است و او پدر ابوهاشم جعفرى است .
و ديـگـر از اولاد عـبـداللّه بـن جـعـفر، على زينبى است كه مادرش حضرت زينب بنت حضرت امـيـرالمـؤ مـنين عليه السّلام است و او را دو پسر است از لبابه دختر عبداللّه بن عبّاس بن عـبـدالمـطـّلب : يـكـى مـحـمّد رئيس و ديگر اسحاق اشرف . و محمّد رئيس پدر ابى الكرام عـبـداللّه و ابـراهـيـم اعـرابى است كه از اَجِلاء بنى هاشم است و به او منتهى مى شود نسب ابـويـعـلى الجـعـفـرى خـليفه شيخ مفيد كه وفات كرد در سنه چهارصد و شصت و سه . و ديـگـر از اولاد عـبـداللّه بـن جعفر، محمّد و عون است كه در كربلا شهيد گشتند و بيايد در احـوال حـضـرت سـيـد الشـهـداء عـليـه السـّلام ذكـر شـهـادت ايـشـان و بـيـايـد در فـصـل پـنـجـم آن كـلام غـلام عـبـداللّه بـا او در بـاب قتل پسران او و جواب او غلام را.(207)