مرد نامرئى
و در كـتـاب (بـحـارالانـوار) از كـتـاب (اخـتـصـاص ) نقل شده كه در ايّامى كه زياد بن ابيه در طلب رشيد هجرى بود، رُشيد خود را پنهان كرده و مختفى مى زيست ، روزى (اَبُو اراكَه ) كه يكى از بزرگان شيعه است بر در خانه خود نـشـسـتـه بـود بـا جـمـاعـتـى از اصـحـابـش ، ديـد كـه رُشـَيـد پـيـدا شـد و داخـل مـنـزل او شـد، (ابـواراكـه ) از ايـن كـار رشـيـد تـرسـيـد بـرخـاسـت بـه دنـبـال او رفـت و به او گفت كه واى بر تو اى رشيد! از اين كار مرا به كشتن درآوردى و بـچـه هاى مرا يتيم نمودى .
گفت : مگر چه شده ؟ گفت : براى آنكه زياد بن ابيه در طلب تـو اسـت و تـو در مـنـزل من علانيه و آشكار داخل شدى و اشخاصى كه نزد من بودند ترا ديـدند؛ گفت : هيچ يك از ايشان مرا نديد. (ابواراكه ) گفت : با اين همه با من استهزاء و مـسـخـرگـى مى كنى ؟ پس گرفت رُشيد را و او را محكم ببست و در خانه كرده و دَرْ را بر روى او بـبـسـت پـس بـرگـشـت بـه نـزد اصـحـاب خـود و گـفـت بـه نظر من آمد كه شيخى داخـل مـنزل من شد آيا به نظر شما هم آمد؟
ايشان گفتند:ما احدى را نديديم ! (ابواراكه ) بـراى احـتـياط مكرّر از ايشان همين را پرسيد ايشان همان جواب دادند.
(ابو اراكه ) ساكت شـد لكـن تـرسـيـد كـه غـيـر ايـشـان او را ديده باشد؛ پس رفت به مجلس زياد بن ابيه تـجسّس نمايد هرگاه ملتفت شده اند خبر دهد ايشان را كه رُشَيْد نزد اوست ، پس او را به ايـشـان بـدهـد؛ پـس سلام كرد بر زياد و نشست و مابين او و زياد دوستى بود، پس در اين حال كه با هم صحبت مى كردند (ابواراكه ) ديد كه رُشَيْد سوار بر استر او شده و رو كـرده بـه مـجـلس (زيـاد) مـى آيـد ابوارا كه از ديدن رُشَيد رنگش تغيير كرد و متحيّر و سـرگـشـتـه مـاند و يقين به هلاكت خويش نمود، آنگاه ديد كه رُشيد از استر پياده گشت و بـه نـزد زيـاد آمـد و بـر او سـلام كـرد زيـاد برخاست و دست به گردن او درآورد و او را بوسيد و شروع كرد از او احوال پرسيدن كه چگونه آمدى با كى آمدى در راه بر تو چه گـذشـت و گـرفـت ريـش او را، پـس رُشـيـد زمـانـى مـكـث كـرد آنـگـاه بـرخـاسـت و برفت .
(ابـواراكـه ) از زيـاد پـرسـيد كه اين شيخ كى بود؟ زياد گفت : يكى از برادران ما از اهـل شـام بـود كـه بـراى زيـارت مـا از شـام آمـده : (ابـواراكه ) از مجلس برخاست و به مـنزل خويش رفت رُشَيد را ديد كه به همان حال است كه او را گذاشته و رفته بود، پس بـا او گـفت : الحال كه نزد تو چنين علم و توانائى است كه من مشاهده كردم پس هركار كه خواهى بكن و هر وقت كه خواستى به منزل من بيا.(186)
فـقـيـر گويد: كه (ابواراكه ) مذكور يكى از خواصّ اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام بـوده مـانـنـد اَصـْبـَغ بـن نـُبـاتـه و مـالك اشـتـر و كـُمـَيـْل بـن زيـاد و آلِ اَبـُواَراكـَه مـشهورند در رجال شيعه و آنچه كرد ابواراكه نسبت به رُشـيـد از جـهـت اسـتـخـفـاف بـه شـاءن او نبود بلكه از ترس بر جان خود بود؛ زيرا كه (زيـاد) سـخـت در طـلب رُشـَيـْد و امـثـال او از شـيـعـيـان بـود و در صـدد تـعـذيـب و قتل ايشان بود و همچنين كسانى كه اعانت ايشان كنند يا ايشان را پناه دهند و ميهمان كنند.