فصل سوّم: در تاريخ وفات آن مجلّله و وصيّتهاى آن حضرت

بدان كه در روز وفات آن حضرت اختلاف بسيار است واظهر نزد احقر آن است كه وفات آن حـضـرت در سـوم جـُمـادى الا خـره واقع شده چنانكه مختار جمعى از بزرگان علماء است واز بـراى مـن شـواهـدى است بر اين مطلب كه جاى ذكرش ‍ نيست .(30) پس بقاى آن حـضـرت بـعد از پدر بزرگوار خود، نود وپنج روز بوده . واگرچه در روايت معتبر وارد شـده اسـت كـه مـدت مـكـث آن مخدّره بعد از پدر خود در دنيا هفتاد وپنج روز بوده لكن توان وجـهـى بـراى آن ذكـر كـرد بـه بـيـانـى كـه مـقـام ذكـرش در ايـنـجا نيست ولكن خوب است عـمـل شـود بـه هـر دوطـريـق در اقـامـه مـصـيـبـت وعـزاى آن حـضـرت چـنـانـكـه فـعـلاً مـعـمـول اسـت . بـه هـرحـال ؛ بعد از پدر بزرگوار خود در دنيا چندان مكث نكرد وپيوسته نـالان وگـريـان بـود، در آن مـدت قليل آن قدر اذيّت ودرد كشيد كه خداى داند واگر كسى تـاءمـّل كند در آن كلمات كه اميرالمؤ منين عليه السّلام بعد از دفن فاطمه عليهاالسّلام با قـبـر پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلّم خطاب كرد مى داند كه چه مقدار بوده صدمات آن مظلومه . واز آن كلمات است :
سـَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ بِتَظافُرِ اُمَّتِكَ عَلى هَضْمِها فَاحْفِهَا السُّؤ الَ وَاسْتَخْبِرْهَا الْحالَ فـَكـَمْ مـِنْ غـَليـلٍ مُعْتَلَجٍ بِصَدْرِه ا لَمْ تَجِدْ اِلى بَثِّهِ سَبيلاً وَسَتَقُولُ وَيْحَكُمُ اللّهُ وَهُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ.(31)
حـاصـل عـبـارت آنـكـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام بـا رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله و سـلّم مـى گـويد: وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر تـوبـه مـعـاونت ويارى كردن امت تويكديگر را بر غصب حق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبـپـرس احـوال را چه بسيار غمها ودردهاى سوزنده كه در سينه فاطمه عليهاالسّلام بر روى هـم نـشـسـتـه بـود كـه بـه كـسى اظهار نمى توانست كرد وبه زودى همه را به شما عرض خواهد كرد وخدا از براى اوحكم خواهد كرد واوبهترين حكم كنندگان است .
ابـن بـابـويـه بـه سـنـد مـعـتـبـر روايـت كرده است كه (بَكّائُون ) يعنى بسيار گريه كـنـنـدگـان پـنج نفر بودند: آدم ويعقوب ويوسف وفاطمه بنت محمد صلى اللّه عليه وآله وسلّم و على بْن الحُسين صَلَواتُ اللّه عَلَيْهم اَجْمَعين .
امـا آدم پـس در مـفـارقـت بـهشت آن قدر گريست كه به روى وخَدّ اواثر گريه مانند دو نهر مانده بود؛ واما يعقوب پس بر مفارقت يوسف آن قدر گريست كه نابينا شد تا آنكه گفتند بـه او: بـه خـدا سوگند كه پيوسته ياد مى كنى يوسف را تا آنكه خود را مريض وبدنت را از غـصـّه گـداخـتـه كـنـى يا هلاك شوى ؛(32) اما يوسف پس آن قدر در مفارقت يـعـقـوب گـريـسـت تـا آنكه اهل زندانى كه يوسف در آنجا محبوس بود از گريه اومتاءذى شـدنـد و گـفتند به اوكه يا در شب گريه كن وروز ساكت باش تا ما آرام بگيريم يا در روز گـريـه كـن ودر شـب سـاكـت بـاش ،
پس با ايشان صلح كرد كه در يكى از آن دووقت گـريـه كـنـد ودر ديـگـرى سـاكـت باشد؛ واما فاطمه عليهاالسّلام پس آنقدر گريست بر وفـات رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم كـه اهـل مـديـنـه از گريه اومتاءذى شدند وگفتند به اوكه ما را آزار كردى از بسيارى گريه خود، پس آن حضرت مى رفت به مقبره شهداى احد وآنچه مى خواست مى گريست وبه سوى مـديـنـه بـرمـى گـشـت ؛ وامـا عـلى بـن الحسين عليهم السلام پس بر مصيبت پدر خود بيست سال گريست وبه روايتى چهل سال وهرگز طعام نزد اونگذاشتند كه گريه نكند وهرگز آبـى نـيـاشاميد كه نگريد تا آنكه يكى از آزاد كرده هاى آن حضرت گفت : فداى توشوم يـابـن رسـول اللّه ! مـى تـرسـم كـه خـود را از گـريـه هـلاك كـنى ، حضرت فرمود كه (شـكايت مى كنم مصيبت واندوه خود را به سوى خدا ومى دانم از خدا آنچه شما نمى دانيد) همانا من هرگز به ياد نمى آورم شهادت فرزندان فاطمه را مگر آنكه گريه در گلوى من مى گيرد.
شـيـخ طـوسـى بـه سـنـد مـعتبر از ابن عباس روايت كرده است كه چون هنگام وفات حضرت رسـول صلى اللّه عليه وآله وسلّم شد آن قدر گريست كه آب ديده اش بر محاسن مباركش جـارى شـد گـفتند: يا رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: گريه مى كنم براى فـرزنـدان خـود وآنچه نسبت به ايشان خواهند كرد بَدانِ امّت من بعد از من ، گويا مى بينم فـاطـمه دختر خود را بر اوستم كرده باشند بعد از من واوندا كند كه يا اَبَتاه ، واَحدى از امـت مـن اورا اعـانـت نـكـنـد؛ چـون فـاطـمـه عـليـهاالسّلام اين سخن را شنيد گريست ، حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود كه گريه مكن اى دختر من ، فاطمه عليهاالسّلام گفت : گريه نمى كنم براى آنچه بعد از توبا من خواهند كرد وليكن مى گريم از مفارقت تـويـا رسـول اللّه صـلى اللّه عليه وآله وسلّم . حضرت فرمود كه بشارت باد ترا اى دخـتـر مـن كـه زود بـه مـن مـلحـق خـواهـى شـد وتـو اول كـسـى خـواهـى بـود كـه از اهل بيت من به من ملحق مى شود.(33)
در كـتـاب (روضـة الواعـظـيـن ) وغـيره روايت كرده اند كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام را مرض شديدى عارض شد وتا چهل روز ممتد شد چون دانست موت خود را اُمّ اَيْمَن واَسماء بنت عُمَيسْ را طلبيد وفرستاد ايشان را كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را حاضر سازند، چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد گفت :
اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من به من رسيد ومن در جناح سفر آخرتم ترا وصيت مى كنم به چيزى چند كه در خاطر دارم . حـضـرت فـرمـود: آنـچـه خـواهـى وصـيـّت كـن اى دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم پس بر بالين آن حضرت نشست وهركه را در آن خـانـه بـود بـيرون كردند. پس فرمود كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگووخائن نيافتى واز روزى كـه بـا مـن معاشرت نموده اى مخالفت تونكرده ام .
حضرت فرمود كه معاذ اللّه تـوداناترى به خدا ونيكوكارتر وپرهيزكارتر وكريم تر واز خدا ترسانترى از آنكه تـرا سـرزنـش كنم به مخالفت خود وبر من بسيار گران است مفارقت تووليكن مرگ امرى اسـت كـه چـاره از آن نـيـسـت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه تـازه كـردى بـر مـن مـصـيـبـت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم را وعظيم شد وفات تو بر من ، پس مى گويم :
اِنّا للّه وَ اِنـّا اِلَيـْهِ ر اجِعُون براى مصيبتى كه بسيار دردآورنده است مرا وچه بسيار مرا وچه بـسيار سوزنده وبه حزن آورنده است مرا، به خدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهـنـده نـدارد ورَزيـّه اى اسـت كـه هـيـچ چـيـز عـوض آن نـمـى تـوانـد شـد؛ پـس سـاعتى هر دوگـريـسـتـنـد، پس اميرالمؤ منين عليه السّلام سر حضرت فاطمه عليه السّلام را ساعتى بـه دامـن گـرفت وآن حضرت را به سينه خود چسبانيد فرمود كه هرچه مى خواهى وصيّت بـكن كه آنچه فرمائى به عمل مى آورم و امر ترا بر امر خود اختيار مى كنم ؛ پس فاطمه عـليـهـاالسـّلام گـفـت كـه خـدا تـرا جـزاى خـيـر دهـد اى پـسـر عـم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم ، وصـيـّت مـى كـنـم تـرا اول كه بعد از من اُمامه را به عقد خود درآورى ؛ زيرا كه مردان را چاره از زن گرفتن نيست اوبراى فرزندان من مِثْل من است .
پس گفت كه براى من نعشى قرار ده زيرا كه ملائكه را ديـدم كه صورت نعش براى من ساختند. حضرت فرمود كه وصف آن را براى من بيان كن ؛ پـس وصـف آن را بـيـان كـرد وحـضـرت از بـراى اودرسـت كـرد واول نـعشى كه در زمين ساختند آن بود. پس گفت كه باز وصيّت مى كنم ترا كه نگذارى بـر جـنـازه مـن حـاضـر شـوند يكى از آنهائى كه بر من ستم كردند وحق مرا گرفتند؛ چه ايـشـان دشـمـن مـن ودشـمـن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم اند ونگذارى كه احدى از ايـشـان واتـبـاع ايشان بر من نماز كنند ومرا در شب دفن كنى در وقتى كه ديده ها در خواب باشد.(34)
در (كـشـف الغـمـّه ) وغـيـر آن روايـت كرده اند كه چون وفات حضرت فاطمه عليهاالسّلام نـزديـك شـد اَسـْمـآء بـنـت عـُمـَيـْس را فـرمـود كـه آبـى بـيـاور كـه من وضو بسازم ، پس وضـوسـاخـت وبـه روايـتـى غـسـل كـرد نـيـكـوتـريـن غـسـلهـا وبـوى خوش ‍ طلبيد وخود را خـوشـبـوگـردانـيـد وجـامـه هـاى نـوطـلبـيـد وپـوشـيـد وفـرمـود كـه اى اسـمـاء! جـبـرئيـل در وقت وفات پدرم چهل درهم كافور آورد از بهشت ، حضرت آن را سه قسمت كرد يـك حـصـّه بـراى خـود گـذاشـت ويـكـى از بـراى من ويكى از براى على عليه السّلام ، آن كـافـور را بـيـاور كـه مرا به آن حنوط كنند چون كافور را آورد فرمود كه نزديك سر من بـگـذار پـس پـاى خـود را بـه قبله كرد وخوابيد وجامه بر روى خود كشيد وفرمود كه اى اسماء! ساعتى صبر كن بعد از آن مرا بخوان اگر جواب نگويم على عليه السّلام را طلب كـن ، بدان كه من به پدر خود ملحق گرديده ام ! اسماء ساعتى انتظار كشيد بعد از آن ، آن حـضـرت را نـدا كـرد وصـدائى نـشـنـيـد، پـس گـفـت : اى دخـتـر مصطفى ! اى دختر بهترين فـرزنـدان آدم ! اى دخـتـر بهترين كسى كه بر روى زمين راه رفته است ! اى دختر آن كسى كه در شب معراج به مرتبه (قابَ قَوْسَيْن اَوْ اَدْنى ) رسيده است !
چون جواب نشنيد جامه را از روى مـبـاركـش برداشت ديد كه مرغ روحش به رياض جنّات پرواز كرده است پس بر روى آن حـضـرت افـتـاد آن حـضـرت را مـى بـوسـيـد ومـى گـفـت : چـون بـه خـدمـت حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم بـرسـى سـلام اسـماء بنت عُمَيْس را به آن حضرت بـرسـان ؛ در ايـن حـال (35) حـضـرت امـام حـسـن وامـام حـسين عليهماالسّلام از در درآمدند وگفتند: اى اسماء! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است ؟ اسماء گفت : مادر شـمـا بـه خـواب نـرفـتـه وليـكـن بـه رحـمـت رب الاربـاب واصـل گـرديده است ؛ پس حضرت امام حسن عليه السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند وروى انـورش را مـى بـوسـيـد و مـى گـفت : اى مادر! با من سخن بگوپيش از آنكه روحم از بـدن مـفـارقت كند و حضرت امام حسين عليه السّلام بر روى پايش افتاد ومى بوسيد آن را ومـى گـفـت : اى مادر! منم فرزند توحسين ، با من سخن بگوپيش از آنكه دلم شكافته شود واز دنـيـا مـفـارقـت كـنـم ؛
پـس اسـمـاء گـفـت : اى دوجـگـر گـوشـه رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله وسلّم ! برويد وپدر بزرگوار خود را خبر كنيد وخبر وفـات مـادر خـود را بـه او بـرسـانـيـد؛ پـس ايـشـان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسـيـدنـد صـدا بـه گـريـه بـلنـد كـردنـد؛ پـس صـحـابـه بـه اسـتـقـبـال ايـشـان دويـدنـد گـفـتـنـد: سـبـب گـريـه شـمـا چـيـسـت ، اى فـرزنـدان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مـگر جاى جدّ خود را خالى ديده ايد گريان گرديده ايد از شوق ملاقات او؟ گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده ، چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام اين خبر وحشت اثر را شنيد بر روى در افـتـاد وغـش كـرد، پـس آب بـر آن حـضـرت ريـخـتـنـد تـا بـه حال آمد ومى فرمود: بعد از توخود را به كه تسلى بدهم ، پس اين دوشعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
شعر :
                                                  لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْن فِرْقَةٌ
                                                                                                    وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِراقِ قَليلٌ(36)
                                                  وَاِنَّ افْتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ(37)
                                                                                                    دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ
؛يعنى هر اجتماعى از دودوست ، آخر به جدائى منتهى مى شود وهر مصيبتى كه غير از جدائى ومـرگ اسـت ، انـدك اسـت ورفـتـن فـاطـمـه بـعـد از حـضـرت رسـالت پـيـش ‍ مـن دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند.(38)
ومـوافـق روايـت (روضة الواعظين ) چون خبر وفات حضرت فاطمه عليهاالسّلام در مدينه مـنـتـشـر گرديد ومردان وزنان همه گريان شدند در مصيبت آن حضرت وشيون از خانه هاى مدينه بلند شد، زنان ومردان به سوى خانه آن حضرت دويدند. زنان بنى هاشم در خانه آن حـضـرت جـمـع شـدنـد نـزديـك شـد كه از صداى شيون ايشان ، مدينه به لرزه در آيد وايـشـان مـى گـفـتـنـد: اى سـيّده واى خاتون زنان ! اى دختر پيغمبر آخرالزّمان ! مردم فوج فوج به تعزيه به سوى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مى آمدند، آن حضرت نشسته بـود وحسنَيْن در پيش آن حضرت نشسته بودند و مى گريستند ومردم از گريه ايشان مى گـريـسـتند. ام كلثوم به نزد قبر حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم آمد وَغَلَبَها نـَشـيـجُها وگفت : يا ابتاه ، يا رسول اللّه ! امروز مصيبت توبر ما تازه شد وامروز تواز دنيا رفتى ، دختر خود را به سوى خود بردى .
ومـردم جـمـع شـده بـودنـد وگـريـه مى كردند وانتظار بيرون آمدن جنازه مى كشيدند، پس ابـوذر بـيـرون آمـد وگـفـت : بـيـرون آوردن جنازه به تاءخير افتاد؛ پس مردم متفرق شدند وبـرگـشـتـنـد، چـون پاسى از شب گذشت وديده ها به خواب رفت جنازه را بيرون آوردند حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن وحـسـن وحـسـيـن عـليـهـمـاالسـّلام وعـمـّار ومـِقـداد وعـقـيـل وزُبـيـر واَبـوذر وسـَلمان وبُرَيْده وگروهى از بنى هاشم وخواصّ آن حضرت بر حـضـرت فاطمه عليهاالسّلام نماز كردند ودر همان شب اورا دفن كردند. حضرت امير عليه السـّلام بـر دور قـبـر آن حضرت هفت قبر ديگر ساخت كه ندانند قبر آن حضرت كدام است .
وبـه روايـتـى ديـگـر، چـهـل قـبـر ديگر را آب پاشيد كه قبر آن مظلومه در ميان آنها مشتبه بـاشـد، وبه روايت ديگر قبر آن حضرت را با زمين هموار كرد كه علامت قبر معلوم نباشد. ايـنـهـا بـراى آن بـود كـه عـيـن مـوضـع قـبـر آن حـضـرت را ندانند وبر قبر اونماز نكنند وخـيـال نـبش قبر آن حضرت را به خاطر نگذرانند وبه اين سبب در موضع قبر آن حضرت اخـتـلاف واقـع شـده اسـت . بـعـضـى گـفـتـه انـد كه در بقيع است نزديك قبور ائمه بقيع عـليـهـمـاالسّلام وبعضى گفته اند مابين قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم ومـنـبـر آن حـضـرت مـدفـون اسـت ؛ زيـرا كـه حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم فرمودند: مابين قبر من ومنبر من باغى است از باغهاى بـهـشـت ومـنـبـر مـن بر درى است از درهاى بهشت .(39) وبعضى گفته اند كه آن حـضـرت را در خـانـه خـود دفن كردند واين اَصَحّ اقوال است چنانكه روايت صحيحه بر آن دلالت مى كند.(40)
ابـن شـهـر آشـوب وديـگـران روايـت كـرده انـد كـه چـون آن حضرت را خواستند كه در قبر گـذارنـد دودسـت از مـيـان قـبـر پـيـدا شـد شـبـيـه بـه دسـتـهـاى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله وسـلّم وآن حـضـرت را گـرفـت بـه قـبـر برد.(41)
شـيـخ طـوسـى وكـُليـنـى بـه سـنـدهـاى مـعـتـبـر از حـضرت امام زين العابدين وامام حُسين عليهماالسّلام روايت كرده اند كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام بيمار شد وصيّت نمود بـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام كـه كـتـمـان كـنـد بـيـمـارى اورا ومردم را بر احـوال اومـطـلع نـگـردانـد واعـلام نـكـنـد اَحـَدى را بـه مـرض او؛
پـس حـضـرت بـه وصيّت اوعمل نموده خود متوجّه بيماردارى اوبود واَسماء بنت عُمَيْس آن حضرت را در اين امور معاونت مـى كـرد ودر ايـن مـدت احـوال اورا پنهان مى داشتند از مردم ، چون نزديك وفات آن حضرت شـد وصـيـّت فـرمـود كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام خـود مـتـوجـه غـسـل وتـكفين اوشود ودر شب اورا دفن نمايد وقبرش را هموار كند؛ پس حضرت اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام خود متوجّه غسل وتكفين وامور اوگرديد و اورا در شب دفن كرد واثر قبر اورا مـحـونـمـود وچـون خـاك قبر آن حضرت را با دست خود فشاند حزن واندوه آن حضرت هيجان كـرد آب ديـده هـاى مـبـاركش بر روى اَنْوَرش جارى شد وروبه قبر حضرت رسالت صلى اللّه عليه وآله وسلّم گردانيد وگفت :
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ سلام از من بر توباد واز جـانـب دختر وحبيبه تو ونور ديده تووزيارت كننده توكه به زيارت توآمده است ودر مـيـان خـاك در عـرصـه تـوخـوابـيـده حـق تـعـالى اورا در مـيـان اهـل بـيـت اخـتـيـار كـرد كـه زود بـه تـومـلحـق گـردد، و كـم شـد يـا رسـول اللّه از بـرگـزيده توصبر من وضعيف شد از مفارقت بهترين زنان قوّت من وليكن بـا صـبـر كـردن در مـصيبت تووتاب آوردن اندوه مفارقت توگنجايش دارد كه در اين مصيبت صـبـر كـنـم به تحقيق كه ترا با دست خود در قبر گذاشتم بعد از آنكه جان مقدس تودر مـيـان سـيـنـه ونـَحـْر مـن جـارى شـد وبـه دسـت خـود ديـده تـرا پـوشـانـيدم وامور ترا خود مـتـكـفـل شـدم ، بـلى در كـتـاب خـدا هـسـت آنـكـه قـبـول بـايـد كـرد بـهـتـريـن قـبـول كـردنها وبايد گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ امانت خود را به خود برگردانيدى وگروگان خود را از من بازگرفتى وحضرت زهرا را از من ربودى ، چه بسيار قبيح است آسـمـان سبز وزمين گردآلود در نظر من يا رسول اللّه .
اندوه من هميشه خواهد بود وشبهاى مـن بـه بـيـدارى خـواهـد گـذشت ، اين اندوه از من به در نخواهد رفت تا آنكه حق تعالى از بـراى مـن اخـتـيار كند آن خانه اى را كه اكنون تودر آنجا مقيمى ، در دلم جراحتى است چرك آورنـده ودر سـيـنـه ام انـدوهـى است از جا به درآورنده وچه بسيار زود جدائى افتاد ميان ما وبه سوى خدا شكايت مى كنم حال خود را وبه زودى خبر خواهد داد ترا دختر توبه معاونت ويـارى كـردن امـت تـويـكـديـگـر را بـر غـصـب حـق من وظلم كردن در حق او، پس از اوبپرس احـوال را چـه بـسـيـار غـمـهـا در سـيـنه اوبر روى هم نشسته بود كه به كسى اظهار نمى تـوانـسـت كـرد وبـه زودى هـمـه را بـه تـوخـواهـد گـفـت وخـدا از بـراى اوحـكم خواهد كرد واوبـهـتـريـن حـكـم كـنـنـدگـان اسـت .
سـلام بـر تـوبـاد يـا رسـول اللّه سـلام وداع كـنـنـده اى كـه از مـواصـلت مـلال به هم نرسانيده باشد واز روى دشمنى مفارقت ننمايد، اگر از نزد قبر توبروم از ملالت نيست واگر نزد قبر تواقامت نمايم از بدگمانى من نيست به آن ثوابهائى كه خدا وعـده داده اسـت صـبـر كنندگان را وصبر مبارك ونيكوتر است واگر نبود غلبه آن جماعتى كـه بـر مـا مـسـتـولى گرديده اند هرآينه اقامت نزد قبر ترا بر خود لازم مى دانستم ونزد ضـريـح تـومـعـتـكـف مـى گـرديدم وهرآينه فرياد به ناله برمى داشتم مانند فريادِ زن فرزند مرده در اين مصيبت بزرگ پس خداى مى بيند ومى داند كه دختر ترا پنهان دفن مى كـنـم از تـرس دشـمـنـان اووحـقّتش را غصب كردند به قهر و ميراثش را منع كردند علانيه وحـال آنـكـه از زمـان تـومـدّتـى نـگـذشـتـه بـود ونـام تـوكهنه نشده بود، پس به سوى توشكايت مى كنم يا رسول اللّه ودر اطاعت توتسلى نيكو هست پس صلوات خدا بر اووبر توباد ورحمت خدا وبركات او.(42)
عـلامـه مـجـلسى از (مصباح الانوار) نقل كرده واواز حضرت صادق عليه السّلام از پدران بـزرگـوار خود كه چون اميرالمؤ منين عليه السّلام حضرت فاطمه عليهاالسّلام را در قبر گذاشت گفت :
بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـْمـنِ الرَّحـيمِ بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَعَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِاللّهِ صـلى اللّه عـليـه وآله و سلّم سَلَّمْتُكِ اَيَّتُهَا الصِّدّيقَةُ اِلى مَنْ هُوَ اَوْلى بِكِ مِنّي وَرَضيتُ لَكِ بـِما رَضـِىَ اللّهُ تـَعالى لَكِ؛ پـس تـلاوت فرمود: (مِنْها خَلَقْناكُمْ وَفيها نُعيدُكُمْ وَمِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اُخْرى ).(43)
پـس چـون خـاك بر اوريخت امر فرمود كه آب بر آن ريختند پس نشست نزد قبر آن حضرت بـا چـشـم گـريان ودل محزون وبريان ، پس عباس عموى آن حضرت دستش ‍ را گرفت واز سر قبر اوببرد.(44)
شـيـخ شـهـيـد رحمه اللّه در مزار (دروس ) فرموده كه مستحب است زيارت حضرت فاطمه دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم وزوجـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن ومـادر حـسن وحسين عليهماالسّلام . وروايت شده كه آن مخدّره فرمود خبر داد مرا پدر بزرگوارم كه هركه بر اووبـر مـن سـه روز سـلام كـند حق تعالى بهشت را بر اوواجب گرداند. گفتند به حضرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام كـه آيا در حيات شما؟ فرمود بلى ، و همچنين است بعد از ممات ما. وهـرگـاه زائر خـواسـت آن حـضـرت را زيـارت كـند در سه موضع زيارت كند: در خانه آن حـضـرت ودر روضـه ودر بـقـيـع . ولادت آن حـضـرت واقـع شـد پـنـج سـال بـعـد از مـبـعـث ، وبه رحمت خدا واصل شد بعد از پدر بزرگوار خود قريب به صد روز انتهى .(45)
عـلامـه مـجـلسـى فـرمـوده : سـيـد بن طاوس (عليه الرحمة ) روايت كرده است كه هركه آن حضرت را زيارت كند به اين زيارت كه بگويد:
اَلسَّلامُ عـَلَيـْكِ يا سـَيِّدَةَ نـِسـاءِ العـالَمـيـن اَلسَّلامُ عَلَيْكِ يا و الِدَةَ الْحُجُجِ عَلَى النّاسِ اَجْمَعينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكِ اَيَّتُهَا الْمَظْلوُمَةُ الْمَمْنوُعَةُ حَقُّها
پـس بـگـويـد: اَللّهـُمَّ صـَلِّ عـَلى اَمـَتـِكَ وَابـْنـَةِ نـَبـِيِّكَ وَ زَوْجـَةِ وَصـِىِّ نـَبـِيِّكـَ صَلوةً تَزْلفُها فَوْقَ زُلْفى عِبادِكَ الْمُكْرَمينَ مِنْ اَهْلِ السَّمواتِ وَاَهْلِ الارَضَينَ.
پـس طـلب آمـرزش كـنـد از خـدا، حـقّ تـعـالى گـنـاهـان اورا بـيـامـرزد واورا داخل بهشت كند. واين زيارت مختصر معتبرى است وهمه وقت مى توان كردن .(46)
مـؤ لف گـويد: كه ما در كتاب (مفاتيح ) و(هدية الزّايرين ) ثواب زيارت واختلاف در قـبـر آن حـضرت وكيفيت زيارت آن مظلومه را ذكر كرده ايم (47) ودر اين مختصر به همين قدر اكتفا مى كنيم .
وبدان كه آن حضرت را چهار اولاد بوده امام حسن وامام حُسين وزينب كبرى و زينب صغرى كه مـُكـَنـّات اسـت بـه امـّكـلثـوم (سلام اللّه عليهم اجمعين ) وفرزندى را حامله بوده كه اورا پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم مـُحـسـن نـامـيـده بـود وبـعـد از رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم آن طفل را سقط فرمود.
شيخ صدوق فرموده : در معنى حديث نبوى صلى اللّه عليه وآله وسلّم كه به اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود: اِنَّ لَكَ كَنْزا فِى الْجَنَّةِ وَ اَنْتَ ذُوقَرْنَيْها شنيدم كه از بعض ‍ مشايخ خود كه مى فرمود: اين گنجى كه پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلّم فرموده به اميرالمؤ مـنين عليه السّلام كه در بهشت دارد، اين همان (مُحسن ) است كه به واسطه فشار دَرِ خانه سِقط شد.
فـقـيـر گـويـد: كـه مـن مـصـائبـى كـه بـر حـضـرت زهـرا عليهاالسّلام وارد شده در كتاب مـخـصـوصـى ايـراد كـردم ونـاميدم آن را (بَيْتُ الاَحْزان فى مَصائِبِ سَيِّدَةِ النِّسْوان ). هـركـه طـالب اسـت بـه آنـجـا رجـوع كـنـد، ايـن كـتـاب محل آن نيست . وَاللّه تَعالى الْمُوَفِّقُ وَهُوَ الْمُسْتَعان .