شرح حال قيس بن عاصم
پـانـزدهـم ـ قـيـس بـْن عـاصـِم الْمِنْقَرىّ در سال نهم با وَفْد بنى تَميم به خدمت حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم اسـلام آورد حـضـرت فـرمـود: ه ذ ا سـَيِّدُ اَهـْلِ الْوَبـَر.(465)و او مـردى عـاقـل و حـليم بود؛ چندان كه احنف بن قيس معروف به كـثرت حلم ، حلم را از او آموخته ؛ چنانكه در تاريخ است كه وقتى از احنف پرسيدند كه از خود حليم تر كسى يافته اى ؟ گفت : آرى من اين حلم را از قيس بْن عاصم منقرى آموخته ام . يـك روز بـه نـزد او آمـدم او با مردى سخن مى گفت ناگاه چند تن از مردم بَرادَر او را با دسـت بـسـتـه آوردنـد و گـفـتـنـد هـم اكـنـون پـسـرت را مـقـتول ساخت او را بسته آورديم ، قيس اين بشنيد و قطع سخن خويش نكرد آنگاه كه سخنش تـمـام گـشـت پـسـر ديـگـرش را طـلبـيد و گفت : قُمْ يا بُنَىَّ اِلى عَمِّكَ فَاَطْلِقْهُ وَاِلى اَخيكَ فـَاَدْفـِنـْهُ؛ يـعنى برخيز اى پسرك من ، دست عمويت را بگشا و برادرت را به خاك سپار! آنـگـاه فـرمـود: مـادر مقتول را صد شتر عطا كن باشد كه حزن او اندك شود اين بگفت و از طرف اَيمَن به سوى اَيْسَر تكيه زد و بگفت :
شعر :
اِنّي امْرؤْ لايَعْتَري خُلْقي
دَنَسٌ يُفَنِّدُهُ ولا اءَفِنُ(466)
و ايـن قـيـس هـمـان اسـت كـه بـا جـمـاعـتـى از بـنـى تـمـيـم خـدمـت حـضـرت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم رسيدند و از آن حضرت موعظه نافعه خواستند آن حـضـرت ايـشان را موعظه فرمود به كلمات خود، از جمله فرمود: اى قيس ! چاره اى نيست از بـراى تـو از قـرينى كه دفن شود با تو و او زنده است و دفن مى شوى تو با او و تو مـرده اى پـس او اگـر (كريم ) باشد گرامى خواهد داشت ترا و اگر او (لئيم ) باشد واخـواهـد گـذاشت ترا و به داد تو نرسد و محشور نخواهى شد مگر با او و مبعوث نشوى مـگـر بـا او و سـؤ ال كـرده نـخـواهـى شـد مـگـر از او؛ پـس قـرار مـده آن را مـگـر عـمـل صـالح ؛ زيـرا كه اگر صالح باشد اُنس خواهى گرفت با او و اگر فاسد باشد وحشت نخواهى نمود مگر از او و او عمل تو است . قيس عرض كرد: يا نبى اللّه ! دوست داشتم كـه ايـن مـوعـظه به نظم آورده شود تا ما افتخار كنيم به آن بر هر كه نزديك ما است از عـرب و هـم آن را ذخيره خود مى كرديم . آن جناب فرستاد حَسّان بن ثابت شاعر را حاضر كـنـنـد كـه بـه نـظم آورد آن را؛ صَلْصال بن دَلْهَمِسْ حاضر بود و به نظم درآورد آن را پيش از آنكه حَسّان بيايد، و گفت :
شعر :
تَخَيَّرْ خليطا مِنْ فِعالِكَ اِنَّما
قَرينُ الْفَتى فِي الْقَبْر ما كانَ يَفْعَلُ
ولابُدَّ قَبْلَ الْمَوْتِ مِنْ اَنْ تُعِدَّهُ
لِيَوْمٍ يُنادِى المَرْءُفيهِ فَيُقْبِلُ
فَاِنْ كُنْتَ مَشْغُولاً بِشَى ءٍ فلا تَكُنْ
بِغَيْرِ الَّذي يَرْضى بِهِ اللّهُ تَشْغَلُ
فَلَنْ يَصْحُبَ الاِنْسانَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ
وَمِنْ قَبْلِهِ اِلا الَّذي كانَ يَعْمَلُ
اَلا اِنَّمَا الا نسانُ ضَيْفٌ لاَهْلِهِ
يُقيمُ قَليلاً بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَرْحَلُ(467)