توطئه براى كشتن پيامبر در عَقَبه

و در مراجعت قصّه اصحاب عَقَبَه روى داد و ايشان جماعتى از منافقين بودند كه مى خواستند در عَقَبه شتر پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را رم دهند و آن حضرت را بكشند، چون كـمـيـن نـهـادنـد جـبـرئيـل پـيـغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم را از ايشان آگهى داد. پس حـضرت سوار شد و عمّار ياسر را فرمود تا مهار شتر همى كشيد و حُذَيْفه را فرمود تا شـتـر بـرانـد چـون بـه عـقـبـه رسـيـد فـرمـان كـرد كـه كـسـى قـبـل از آن حـضرت بر عَقَبَه بالا نرود و خود بر آن عقبه شد سواران را ديد كه بُرقعها آويـخـتـه بـودنـد كـه شـنـاخـتـه نـشـونـد پـس حـضرت بانگ بر ايشان زد، آن جماعت روى بـرتـافـتند و عمّار با حُذَيْفه پيش شده بر روى شتران ايشان همى زد تا هزيمت شدند. پس ‍ پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به حذيفه فرمود: شناختى اين جماعت را؟ عرض كـرد: چـون چـهـره هـاى خـود را پـوشـيـده بـودنـد نـشـنـاختم ؛ پس پيغمبر نامهاى ايشان را بـرشـمـرد و فـرمـود ايـن سخن با كس مگوى و لهذا حُذيفه در ميان صحابه ممتاز بود به شـنـاخـتـن مـنافقين .(302) و در شاءن او مى گفتند: صاحِبُ السِّرّ الَّذي لايَعْلَمُهُ غـَيـْرُهُ. و بعضى قصّه منافقين عَقََبه را در مراجعت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم از سـفـر حـجـة الوداع نـگـاشـتـه انـد. و هـم در مـراجـعـت از تـبـوك حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم مـسـجـد ضـرار را كـه مـنـافـقـيـن بـنـا كرده بودند مـقـابـل مسجد قُبا و مى خواستند ابوعامر فاسق را براى آن بياورند، فرمان داد كه خراب كـنـند و آتش ‍ زنند؛ پس آن مسجد را آتش زدند و از بنيان كندند و مطرح پليديها ساختند و در شـاءن ايـن مـسـجـد و مـسـجـد قـُبـا نـازل شـده : (وَالَّذيـنَ اتَّخـَذُوا مـَسـْجـِدا ضِرارا..).(303)
بالجمله ؛ حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم وارد مدينه گشت و به قولى هنوز از مـاه رمـضان چيزى باقى بود پس نخست چنانكه قانون آن حضرت بود به مسجد درآمد و دو ركعت نماز گزاشت پس از مسجد به خانه خود تشريف برد.
و بـعـد از مـراجـعـت آن حـضـرت از تـَبـوك در عـُشـْر آخـِر شـَوّال ، عـبداللّه بن اُبىّ كه رئيس ‍ منافقين بود مريض شد و بيست روز در بستر بيمارى بـود و در ذى القعده وفات كرد و عنايت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق او به جـهـت رعـايـت پـسـرش ‍ عـبـداللّه و هـم به جهت حكمتى چند كه ديگران بر آن واقف نبودند و اعـتـراض عـمـر بـر آن حـضرت در جاى خود به شرح رفته . و هم در سنه نهم ، ابوبكر ماءمور شد كه مكّه رود و آيات اوائل سوره بَرائت را بر مردمان قرائت كند؛ چون ابوبكر از مـديـنـه بـيـرون شـد و از ذوالحـُلَيـْفـه مـُحـْرم شـده و لخـتـى راه پـيـمـود جـبـرئيـل بـر پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نازل شد و از خداى سلام آورد و گفت : لايُؤَدّيها اِلاّ اَنْتَ اَوْرَجُلٌ مِنْكَ.(304)يعنى اين آيات را از تو ادا نكند جز تو يا مردى كه از تو باشد و به روايتى گفت غير از على عـليـه السـّلام تـبليغ نكند؛ پس حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام را امـر فرمود شتاب كند و آيات را از ابوبكر گرفته و خود در موسم حج بـر مـردم قـرائت فـرمـايـد. امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در منزل رَوْحاء به ابوبكر رسيد و آيات را گرفته به مكّه برد و بر مردم قرائت فرمود.