شفاى چشم جانباز
دهـم : روايـت شـده كه قتادة بن النّعمان ـ كه برادر مادرى ابوسعيد خُدْرى است و از حاضر شـدگـان بـدر و احـد است ـ در جنگ اُحد زخمى به چشمش رسيد كه از حدقه بيرون آمد، به نـزديـك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آمد عرض كرد: زنى نيكوروى دارم در خـانه كه او را دوست دارم و او نيز مرا دوست مى دارد و روزى چند نيست كه با او بساط عيش و عـرس گـسـتـرده ام سـخـت مـكـروه مـى دارم كـه مـرا بـا ايـن چـشـم آويـخـتـه ديـدار كـنـد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم چشم او را به جاى خود گذاشت و گفت :
(اَلل هـُمَّ اكـْسـِهِ الْجَمالَ) او از اوّل نيكوتر گشت (125) و آن ديده ديگر گاهى بـه درد مى آمد لكن اين چشم هرگز به درد نيامد و از اينجا است كه يكى از پسران او بر عمربن عبدالعزيز وارد شد عمر گفت كيست اين مرد؟ او در جواب گفت :
شعر :
اَنَا ابْنُ الَّذي سالَتْ عَلَى الخَدِّعَيْنُهُ
فَرُدَّت بِكَفِّ المُصطَفى اَحْسَنَ الرَّدِّ
فَعادَتْ كَما كانَتْ لاَِوّلِ مَرَّةٍ
فَيا حُسْنَ ما عَيْنٍ وَ يا حُسْنَ ما رَدٍّ
و نـظـيـر ايـن اسـت حـكايت زيادبن عبدالله پسر خواهر ميمونه بنت الحارث ـ زوجه حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ـ وقـتـى بـه خـانه ميمونه آمد چون حضرت پيغمبر صـلى اللّه عليه و آله و سلّم به خانه تشريف آورد ميمونه عرض كرد: اين پسر خواهر من اسـت . آنـگـاه حـضـرت بـه جـانب مسجد شد و (زياد) ملازم خدمت بود و با آن حضرت نماز گـذاشـت ، حـضرت در نماز او را نزديك خود جاى داد و دست مبارك بر سر او نهاد و بر دو طرف عارض و بينى او فرود آورد و او را به دعاى خير ياد فرمود و از آن پس همواره آثار نـور و بركت از ديدار او آشكار بود و از اينجاست كه شاعر پسر او را بدين شعر ستوده است :
شعر :
يابْنَ الّذي مَسَحَ النّبىّ بِرأ سِهِ
و دَعالَهُ بِالْخيرِ عِندَ الْمَسْجِدِ
مازالَ ذاكَ النُّور في عرينِهِ
حتّى تبوّ برينه في الملحدِ