تسبيح گفتن انگور

چـهـارم : بـه سـنـد مـعـتبر از امّ سلمه منقول است كه روزى فاطمه عليهاالسّلام آمد به نزد حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و امـام حسن و امام حسين را برداشته بود و حـريـره سـاخـتـه بـود و بـا خود آورده بود چون داخل شد حضرت فرمود كه پسر عمّت را بـراى مـن بطلب . چون اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد امام حسن را در دامن راست و امام حـسـين را در دامن چپ و على و فاطمه را در پيش رو و پسِ سر خود نشانيد و عباى خيبرى بر ايـشـان پـوشـانـيـد و سـه مـرتـبـه گـفـت : خـداونـدا! ايـنـهـا اهل بيت من اند؛ پس از ايشان دور گردان شكّ و گناه را و پاك گردان ايشان را پاك كردنى . و مـن در مـيـان عـَتـَبـه در ايـسـتـاده بـودم ، گـفـتـم : يـا رسـول اللّه ! مـن از ايـشـانم ؟ فرمود: كه بازگشت تو به خير است امّا از ايشان نيستى . پـس جـبـرئيـل آمـد و طـبـقـى از انـار و انـگـور بـهـشـت آورد چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم انـار و انـگـور را در دست گرفت هر دو تسبيح خدا گـفتند و آن حضرت تناول نمود؛ پس به دست حسن و حسين داد و در دست ايشان سبحان اللّه گـفـتـنـد و ايـشـان تـنـاول نـمـودنـد؛ پس به دست على عليه السّلام داد تسبيح گفتند و آن حـضـرت تـنـاول نـمـود؛ پـس شـخـصـى از صحابه داخل شد و خواست كه از انار و انگور بـخـورد. جـبـرئيـل گفت : نمى خورد از اين ميوه ها مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا فرزند پيغمبر.(90)